نور روشن او، و مى تواند بود كه «تأجّج» از «أجيج» باشد، كه زبانه ۱ زدن آتش است. و معناى كلام چنين شود كه: اى آن كسى كه برافروختى روشنى آفتاب را به نور او، كه هم چو[ن] زبانه آتش است.
۵.(يا من دلّ على ذاته بذاته)
۰.«دلالت» راه نمودن است و معناى كلام آن است كه: اى آن كسى كه راه نمودى ما را، بر شناخت ذات، و صفات خود به ذات خود.
۶.(وتنزّه عن مجانسة مخلوقاته)
۰.«تنزه» دور بودن است و «مجانست» به معناى مشاركت در ماهيت مى آيد و معناى كلام آن است: اى آن كسى كه دورى از اين كه شريك باشند مخلوقات تو با تو در ماهيت، و دليل بر اين است كه، بر تقدير اشتراك لازم مى آيد كه واجب، ممكن شود و ممكن، واجب و هر دو محال است.
۷.(وجلّ عن ملائمة كيفيّاته)
۰.«جلال» بزرگىّ است به حسب قدر. و «ملائمت» به معنى موافقت است و «كيفيت» چگونگى، و مراد اين جا صفت است. و معناى كلام آن است كه: اى آن كسى كه بزرگى از اين كه، موافق باشد صفات تو، با صفات مخلوقات تو.
۸.(يا من قرب من خطرات ۲ الظّنون)
۰.«قرب» نزديكى است، «خطور» درآمدن چيزى است در دل، و «ظن» گمان است و اين جا به معناى اعتقاد است. معناى كلام آن است كه: اى آن كسى كه نزديكى به اعتقاداتى كه در دل مى گذرد و اين كنايت است، از دانستن ذات و صفات او.
۹.(وبعد عن ملاحظة ۳ العيون)
۰.«بعد» دورى است و «ملاحظه» از لحظه است و لحظه به گوشه چشم، در كسى