169
ميراث محدث اُرموي

ميراث محدث اُرموي
168

معنى :

قول او ( داعى ) : « اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرى بِهِ قَضاؤُكَ » زمانى كه مصيبت هاى وارده بر اوليا به مشيّت خداى تعالى و قضاى او شد ، پس پيش باز شده مى شود نزد كاملان به حسن قبول مانند نعمت براى بودن آنها از جانب محبوب ؛ چنان كه گفته اند در اين مقام : « ما للعبيد و الإرادة؟ و إنّما الإرادة للسّادة » ( چه كار است بندگان را به اراده؟ و جز اين نيست كه اراده مخصوص به آقايان و ساده [ است ] ) . پس هر چه كه اراده كرد آن را و حكم نمود به آن پس همان چيز خير محض و نعمت خالصه است كه شكر كرده مى شود بر آن چنان كه أبو عبد اللّه ( صادق عليه السلام ) شقيق بلخى را فرمود ـ وقتى كه سؤال نمود از وى ـ و فرمود : چگونه بامداد و صبح كردى اى شقيق ؟ عرض كرد : ( صباح كرديم ) با خير ؛ اگر چيزى بيابيم شكر مى كنيم و زمانى كه نيافتيم صبر مى كنيم ، فرمود : همچنين است سگان حجاز ؛ اگر بيابند شكر نمايند و اگر نيابند صبر مى كنند ، پس شقيق عرض كرد : پس شما معاشر اهل بيت چطور هستيد ؟ فرمود : وقتى كه يافتيم اختيار مى كنيم ( ديگران را بر خود مقدم مى داريم ) و هنگامى كه نيافتيم شكر مى نماييم ۱ .
و به سوى اين اشاره كرده اميرالمؤمنين عليه السلام در آنچه نسبت داده شده به وى از ديوان :
لا تخدعنّ فللمحبّ دلائلو لديه من نجوى الحبيب وسائل
منها تنعّمه بما يبلى بهو سروره في كلّ ما هو فاعل
فريفته مشو ؛ زيرا كه مر محب را دليل ها است و نزدش از نجوا و راز حبيب وسيله ها است از آنها است به ناز زيستن و نعمت پنداشتن او به آنچه آزموده به آن و شادى اش در هر چه او فاعل آن است :
فالمنع منه عطيّة معروفةو الفقر إكرام و لطف عاجل
پس منع و ندادن دلخواه از آن محبوب ، بخشش نيكو است و فقر و درويشى كه آن را دوست دارد اكرام و لطف حاضر و نقد است .
و بر اين طور است آنچه فرمود آن را أبو جعفر باقر عليه السلام وقتى كه عيادت فرمود جابر را و سؤال كرد از حالش و از آنچه مى خواهد ، جابر عرض كرد : اراده مى كنم ( ترجيح مى دهم ) رنجورى را بر تندرستى ، و نيازمندى را بر بى نيازى ، و مردن را بر زندگى ، پس فرمود ( حضرت ) : اما ما گروه اهل بيت نمى خواهيم مگر آنچه را كه خدا خواسته است ، پس اگر فقر و نيازمندى را بخواهد فقر مى خواهيم ، و اگر غنا و بى نيازى اراده كند پس غنا اراده مى كنيم و همچنين ، و اين است قول خداى تعالى : « لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ »۲ و « وَ مَا تَشَآءُونَ إِلاَّ أَن يَشَآءَ اللَّهُ »۳ يعنى : پيشى نگيرند او ( خدا ) را قول و ايشان به فرمان او ( خدا ) كار مى كنند و نمى خواهند ( چيزى را ) مگر آن كه خداوند بخواهد .
قول وى : « فَشَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ » يعنى ملزم نمودى ايشان را به ملازمه زهد و ورع ، ومستفاد مى شود معناى الزام از متعلق شدن « عليهم » به آن « شرطت » چنانچه معنى التزام از عبارت آينده كه « فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ » باشد مستفاد است يعنى : ملتزم شدند به آنچه ملزم نمود ايشان را به آن، و همان است معنى عصمت بنا برآنچه بر آن است اماميه در حق انبيا و ائمه عليهم السلام.
قول او : « وَ سَأَلَكَ لِسانَ صِدْقٍ فِي الاْخِرِينَ » اشاره به ابراهيم ـ عليه و على نبينا و آله السلام ـ [ است ] بنا بر آنچه حكايت شده از او در سوره شعرا آن جا كه از رب خود
سؤال نمود با قولش : « وَ اجْعَل لِّى لِسَانَ صِدْقٍ فِى الْأَخِرِينَ »۴ ( و قرار ده مرا زبان راستى در آخران ) .
و مراد به لسان صدق ـ و هر چندى كه ثناء جميل بودنش را احتمال هست ؛ چنانچه اشاره كرده به آن اميرالمؤمنين عليه السلام : لسان الصدق يجعله اللّه للمرء في الناس خير من المال يورثه غيره۵( نهج البلاغة ) لسان صدق كه قرارش مى دهد خدا براى مرد در ميان مردم نيكوتر است از مالى كه ارث گذارد آن را به غير خود ـ امّا ظاهر در اين مقام اراده اشخاص است ؛ زيرا به درستى كه خليل عليه السلام بسا اوقات در صدد اعقاب و ذريه اش بود ، حتى اين كه امامت را هم در عقب خود خواهش كرد وقتى كه عرض كرد بعد از قول خداى تعالى وى را : « إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا »۶ ( به درستى كه من قرار دهنده توام در ميان مردم امام ) . چنين گفت : « وَ مِن ذُرِّيَّتِى » ( و از ذريّه من ؟ ) فرمود : « لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّــلِمِينَ » ( نمى رسد به عهد من ظالمان ) .
پس غرض در اين مقام سؤال ذريه صالحه است و فرزند صالح هم لسان صدق است ، بلكه آن نزديك تر است به لسانيت از مال خاموش و صامت و امثال آن ، پس عرضش قبول شد به دادن و اعطاى خواسته شده اش ؛ چنانچه اشاره شده به آن در سوره مريم با قول خداى تعالى : « وَ وَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَ جَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيًّا »۷ ( و بخشيديم ايشان را رحمت از نزدمان و قرار داديم براى آنها لسان صدق على را ) ، پس ضمير راجع است به ابراهيم و اسحاق و يعقوب براى تقديم ذكرشان .
و هر آينه بودم من پيش از اين در قرن هاى گذشته ۸ با صفاى باطن و با پنهان شده دوستى و ولايت ، تأويل مى كردم آيه ذكر شده را به امير مؤمنان عليه السلام ، پس متصادف شد آن كه يافتم در اين ايّام در تفسير صافى و در حالتى كه نقل شده از قمى آنچه صريح و آشكار است در اين خصوص و اين كه مراد از رحمت موهوبه ، پيغمبر ما صلى الله عليه و آله و او عالميان را
رحمت است ، و لسان صدق آن امير المؤمنين است ۹ .
و سوگند به عمر من ، به درستى كه معاندين غفلت كرده اند از اين و درجش كرده اند و شايد ايشان آن را وصف مى گيرند نه عَلَم ، و مخفى نيست ركاكت آن و ضعفش ؛ زيرا كه مناسب براى لسان وصف كردن آن است به اجلى ( آشكار ) بودن نه على ( بلند ) ، يا اين كه مادّه جعل متعدى به دو مفعول است ، پس بهتر مفعول دوّم قرار دادن آن است نه وصف يا حال از لسان ، پس اين در ضعف و قباحت و بى راهى و ركاكت مثل آن است كه گفته او را بعضى از متعصّبين از قاضيان مخالفين در حديث معروف ميان فريقين ( سنى و شيعى ) : أنا مدينة العلم ، و عليٌّ بابها . ۱۰ و همچنين در فرموده شده آن حضرت ( ختمى مآب ) : من كنت مولاه فهذا عليٌ مولاه ۱۱ به درستى كه ذكر شده و مذكور در اين موردها علىّ وصفى است نه عَلَمى . سخافت و سستى اين قول واضح است خصوصاً در حديث اخير ؛ زيرا به درستى كه مقتضاى قواعد نحو تعريف على با اين بود كه بگويد « فهذا العليّ مولاه » ( با الف و لام به جهت مطابق بودن صفت و موصوف در تعريف و تنكير ) ، و غرض اين جواب دهنده بيان اين است كه برداشته شده و بلند كرده شده با دست پيغمبر صلى الله عليه و آله ، فلان بود نه ابن ابى طالب ، پس ملاحظه نما و تأمل و تفكّر كن آنچه كه در آن است از سخافت و ضعف .
قول او : « وَ بَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَكْلِيماً » ، شارح مى گويد : اشكال و خلاف نيست در متكلم بودنش ( خداى تعالى ) ، و جز اين نيست كه كلام در معنى متكلم است ؛ آيا آن كلام با او قائم شونده است يا آن كس است كه كلام را ايجاد مى كند ؟ و چون به درستى كه كلام مركّب از اصوات و حروف مرتبه است و هر چيزى كه آن چنين باشد پس همان حادث است ، و نتيجه اين كه حادث بودن كلام خدا لازم مى آيد ، پس قائم به ذات وى نمى گردد به جهت قديم بودن آن ( ذات مقدس الهى ) و قيام حادث به قديم جايز و سزا نيست .
پس اشاعره گفتند : به درستى كه كلام خداى تعالى مركب از اصوات نيست ، بلكه آن صفتى است كه با او قائم است و هر چيزى كه چنين باشد پس آن قديم است. ۱۲ و شاعرشان گفت:
إِنَّ الكلام لفي الفؤاد و إنماجُعل اللسان على الفؤاد دليلاً۱۳
( به درستى كه كلام در دل است و جز اين نيست كه زبان بر دل دليل گذاشته شده است ) و آن كلام نفسى است كه با كلام لفظى بر او دلالت كرده مى شود غير علم و اراده و كرامت .
اما معتزله و اماميه ، پس آنها به حادث بودن كلام خدا قائل اند ، براى اين كه آن مركّب از اصوات و حروف و آن مترتّبة الاجزاء است ، و هر چيزى كه اين چنين باشد پس همان حادث است چنان كه دانستى ، و به اين حيثيّت كه قيام حوادث به ذات اقدسش روا و جايز نيست پس گفتند : به درستى كه معنى تكلم ، ايجاد كلام است هر چندى كه در سنگ و درخت و هوا و اشباه اينها باشد .
و حنابله و كراميه نيز به حادث بودن كلام خدا قائل شدند ، مگر اين كه حنابله به صفت قائمه با ذاتش بودن كلام را قائل اند با مركّب بودن آن از اصوات كه آن حادث است ، براى جايز شمردن و روا داشتن ايشان قيام حوادث را به ذات خداى تعالى ، و كراميه به كبراى قياس منكر شدند ۱۴ .
قسم به عمر من ، به درستى كه نزاع قديم يا مخلوق بودن قرآن ، آن را اهميّت تمامى در زمان اوايل خلفاى عباسيّه بود و هارون الرشيد قديم غير مخلوق بودن آن را رأى مى داد ، امّا مأمون به مخلوق بودنش اعتقاد كرد و مردم را به آن دعوت نمود ، حتى اين كه امر كرد به احضار احمد بن حنبل از قائلين به قديم دانستن آن و پيش از رسيدنش به وى مأمون وفات يافت و به حسب وصيّت خود به برادرش معتصم كه او نيز مردم را به مخلوق بودن قرآن بخوانَد ، و احمد بن حنبل را حاضر كرده و مجلسى براى مناظره و مباحثه اش با علما در اين مسئله فراهم آورد ، ملزمش نتوانستند بكنند و ملتزم به حدوث نگرديد ، پس امر
كرد به حبس او بنا به آنچه در حياة الحيوان ( نام كتاب ) در احوال معتصم نوشته شده ۱۵ .
و در همان كتاب است اين كه : احمد در ضمن مذاكرات و مناظراتش گفت :
اگر آيه اى از قرآن بياوريد هر آينه اجابت مى كنم شما را و قولتان را اختيار مى نمايم و به حدوث آن قائل مى شوم ۱۶ .
شارح مى گويد : و از آنچه تعجّب از آن به نهايت مى رسد اين كه مثل احمد بن حنبل كه يكى از ائمه اربعه است قناعت مى كند به يك آيه در حدوث قرآن و علماى حاضر در آن مجلس هم گاهى به كشتنش فتوا مى دهند و گاهى به تازيانه خوردنش حكم مى نمايند و نمى آورند آنچه را كه مى خواهد و به آن راضى و قانع مى شود ، كاش من در آن مجلس بودمى براى اين كه قطع كنم نزاع و ببرّم مادّه زد و خورد را به سبب ذكر آيه اى از آيات قرآن كه در اوايل سوره شعرا فرموده ، أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم : « وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَـنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كَانُواْ عَنْهُ مُعْرِضِينَ * فَقَدْ كَذَّبُواْ فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَـؤُاْ مَا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ »۱۷ (و نمى آيد بديشان هيچ موعظه و پندى از جانب خداى بخشنده كه نو فرستاده شده است مگر كه باشند از آن روى گردانندگان ، پس به تحقيق تكذيب كردند قرآن را پس به زودى مى آيد برايشان خبرهاى آنچه كه بودند به آن استهزا مى كردند) .
پس به درستى كه ذكر در قرآن بر كلام خدا بسيار اطلاق شده چنانچه فرمود : « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَـفِظُونَ »۱۸ ( به درستى كه ما فرو فرستاديم بر تو ذكر ( قرآن ) را و به درستى كه ما براى آن نگهبانانيم ) ، و فرمود : « وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئلُونَ »۱۹ ( و به درستى كه آن ( قرآن ) ذكر است مر تو را و قومت را ) و غير آنها از آيات .
و محدث معنايش واضح و آن متجدد و حادث است ، پس وصف كرده قرآن را به حدوث و شايد معرضين و روى كردندگان اعمّ اند از اِعراض از اصل خود آن يا وصف آن به حدوث ، پس ايشان تكذيب كردند آن را در اين وصف ، پس آمد به ايشان خبرهاى استهزا كنندگان و محبوس شد احمد بن حنبل زيادتر از دو سال .
و تعجب نيست از اين غفلت ، و اين غفلت از غفلت ثانى با تعجب تر نيست هنگامى كه گفت در وفات نبى صلى الله عليه و آله : به درستى كه او زنده است نمرده تا كه اوّل به خاطرش ( ثانى ) آورد و متذكّرش ساخت و ترسانيد وى را به نقل آيه « إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيِّتُونَ »۲۰ . ۲۱ ( به درستى كه تو مرده اى (خواهى مرد ) و به درستى كه ايشان مردگان اند ) .
و هر طور باشد ، به تحقيق در حياة الحيوان براى احمد بن حنبل در خصوص قائل شدن به قديم بودن قرآن ، كرامت ذكر كرده اين را كه عبد اللّه بن ورد گفت :
رسول خدا را در رؤيا ديدم پس عرض كردم برايش : يا رسول اللّه ! شأن احمد بن حنبل چيست ؟ فرمود : بيايدت به زودى موسى بن عمران ، وقتى كه آمد از او بپرس ۲۲ ( حديث ) .
به درستى كه آخر حديث بنا به آنچه نقل كرده هر چند از تمجيد احمد خبر مى دهد ، اما گمانم اين كه رؤيا كننده در آخر رؤيا سهو نموده ؛ زيرا كه حواله كردن رسول صلى الله عليه و آله كار احمد بن حنبل ـ كه منكر حادث بودن قرآن و مخلوقيت آن است ـ از ميان انبيا به موسى بن عمران ، اگر به جهت فضل باشد ، پس در ميانشان آن كس كه او فاضل تر شود هست مثل خليل عليه السلام ، و يا به سبب تقدم پس أبو البشر اقدم و پيش تر ، يا به جهت قرب پس روح اللّه از وى اقرب و نزديك تر است ، پس نيست مگر از براى كليم بودنش چون او را در امر كلام خصوصيتى هست ، و بعيد نيست اين كه همان خصوصيت حس كردن و دريافتن كلامش ( خدا ) از درخت بشود ؛ چنان كه اشاره كرد به آن در دعا : « وَ بَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَكْلِيماً » ( و بعضى از ايشان سخن گفتى برايش از درخت سخن گفتنى ) در حالتى كه اخذ كننده است آن را از آيه شريفه در سوره قصص : « فَلَمَّآ أَتَاهَا نُودِىَ مِن شَـطِىءِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبَـرَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَـمُوسَى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَــلَمِينَ »۲۳ ( پس چون آمد موسى عليه السلام بدان آتش ، ندا كرده شد ـ يعنى ندا به او رسيد ـ از كنار رود كه از جانب راست موسى بود در جايى بركت داده شده از درخت ـ سمره يا عوسج يا عناب ـ يعنى آن شاطئ كه با يمن و بركت بود آن كه: اى موسى! به درستى كه منم خدايى كه پروردگار عالميانم ) ؛
زيرا كه حدوث اين كلام و ظهور آن از درخت به سبب وجود آوردن خدا صوت را از واضحات است .
پس معنى تكلم خداى تعالى ، كلام آفريدن اوست و آنچه گمان كرده آن را بعضى از اين كه موسى ندايش را از شش طرف شنيد تا فرق شود ميان كلام خالق و كلام مخلوق ، پس آن خلاف ظاهر آيه ناطقه به ظهور همان صوت است از شجره به مِن ابتدائيه .
قول او : « وَلاَ يَقُولَ أَحَدٌ لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً » عطف است بر لا يزول ، و معنايش اين كه برانگيختن انبيا و برگزيدن اوصيا براى هر يك از ايشان به عنوان مستحفظ ، جز اين نيست كه همانا براى به پا داشتن دين و بريدن عذر معاندين است ، تا نگويد نفرى : چرا نفرستادى؟ چنان كه گفتند كافران بنا به آنچه اشاره شده به آن در آيه در سوره رعد : « وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ »۲۴
و از ابن عباس مروى است كه نبى صلى الله عليه و آله فرمود : من منذر و ترساننده ام و على بعد از من هدايت كننده است . يا على! با تو هدايت مى پذيرند هدايت پذيران ۲۵ .
و مخفى نماند اين كه غالب در قيود و تعليلات جز اين نيست كه همان رجوع به آخر كلام است ، پس عمده در اين تعليلات آن وجود اوصيا و حافظ بودن ايشان است ، پس به درستى كه به پا داشتن دين به اين جهت است كه حق از قرارگاه خود نلغزد و زايل نشود تا آخر آن ظاهرش بقا است نه حدوث ، پس شأن و كار پيغمبر همان ترسانيدن ( از جانب خدا ) و رسانيدن فرمايشات او است ، و كار وصى و امام كه تعبير آورده مى شود از او به هادى (و آن به مطلوب رساننده است ) اجراء و تصرّف است ، و باك نيست به نزديك به فهم كردن مطلب به نحوى از تشبيه به دو مجلس مقنِّن ( قانون نهنده ) و مجرى ( جارى كننده ) ، چون به درستى كه هيئت تقنينيه غير هيئت مجريه است ، و به عبارت ديگر حدوث ، بقا نيست و علت محدثه ، مبقيه ( پايدار كننده ) نه ، پس نبى همان مؤسس [ است ] ، ولى ابقاء و نگاهداشتن آن وظيفه امام است .

1.با اين مضمون به بايزيد بسطامى نيز نسبت داده شده است ؛ تفسير القرطبي ، ج ۱۸ ، ص ۲۸ ؛ تفسير الثعلبي ، ج ۵ ، ص ۴۱۰ .

2.سوره انبيا ، آيه ۲۷ .

3.سوره انسان ، آيه ۳۰ ؛ سوره تكوير ، آيه ۲۹ .

4.سوره شعراء ، آيه ۸۴ .

5.الكافي ، ج ۲ ، ص ۱۵۴ ، ح ۱۹ ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، ج ۱ ، ص ۳۲۸ .

6.سوره بقره ، آيه ۱۲۴ .

7.سوره مريم ، آيه ۵۰ .

8.چنين است در اصل ، ولى صحيح آن «سال هاى گذشته» بايد باشد .

9.الصافي ، ج ۳ ، ص ۲۸۴ ؛ تفسير القمي ، ج ۲ ، ص ۵۱ .

10.عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج ۱ ، ص ۷۱ ، ح ۲۹۸ ؛ الخصال ، ص ۵۷۴ ؛ الفصول المختارة ، ص ۱۳۵ ؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ج ۱ ، ص ۳۱۴؛ كنز العمال، ج ۱۳، ص ۱۴۸، ح ۶۴۶۵؛ الجامع الصغير، ج ۱، ص ۴۱۵، ح ۲۷۰۵ و... .

11.الهداية شيخ صدوق ، ص ۱۴۵ ؛ رسائل الشريف المرتضى ، ج ۴ ، ص ۱۳۱ ؛ مسائل علي بن جعفر ، ص ۱۴۵ ؛ بصائر الدرجات ، ص ۹۷ ؛ قرب الاسناد ، ص ۵۷ ، الكافي ، ج ۱ ، ص ۲۸۷ و ۲۹۴ و ۲۹۵ و ج ۴ ، ص ۱۴۹ ؛ دعائم الإسلام ، ج ۱ ، ص ۱۶ ؛ الايضاح ، ص ۹۹ و ۵۳۶ و ۵۳۷ ؛ الغارات ، ج ۱ ، ص ۲۵۳ و ج ۲ ، ص ۶۵۹ ؛ مسند أحمد ، ج ۱ ، ص ۸۴ و ج ۴ ، ص ۲۸۱ و ج ۵ ، ص ۳۴۷ .

12.چنانچه در شرح اُصول الكافي محمد صالح مازندرانى منقول است (ج ۳ ، ص ۲۴۶).

13.شعر از اخطل شاعر است ، رجوع شود به : إعانة الطالبيين ، ج ۲ ، ص ۲۸۲.

14.براى تفصيل مطلب به البيان في تفسير القرآن (ص ۴۱۱ ـ ۴۱۵) و المستصفى (ج ۱ ، ص ۸۰ ـ ۸۱ ) رجوع شود.

15.حياة الحيوان ، ح ۱ ، ص ۷۳.

16.همان .

17.سوره شعرا ، آيات ۵ ـ ۶ .

18.حجر ، آيه ۹ .

19.سوره زخرف ، آيه ۴۴ .

20.سوره زمر ، آيه ۳۰ .

21.المحلى ، ابن حزم ، ج ۱۰ ، ص ۲۹۷ ؛ الطرائف، ص ۴۵۱؛ مسند أحمد ، ج ۶، ص ۲۲۰ ؛ صحيح البخاري ، ج ۴ ، ص ۱۹۴ ؛ السنن الكبرى ، ج ۸ ، ص ۱۴۲ ؛ فتح الباري ، ج ۸ ، ص ۱۱۱ و ... .

22.حياة الحيوان ، ج ۱ ، ص ۷۴ .

23.سوره قصص ، آيه ۳۰ .

24.سوره رعد ، آيه ۷ .

25.شواهد التنزيل ، ج ۱ ، ص ۲۹۴ ؛ شرح الأخبار ، ج ۲ ، ص ۳۵۰ ، ح ۷۰۱ .

  • نام منبع :
    ميراث محدث اُرموي
    المساعدون :
    الاشكوري، احمد
    المجلدات :
    1
    الناشر :
    دار الحديث للطباعة و النشر
    مکان النشر :
    قم المقدسة
    تاریخ النشر :
    1385
    الطبعة :
    الاولي
عدد المشاهدين : 87124
الصفحه من 384
طباعه  ارسل الي