269
حكمت نامه بسيج

۴۵۸.الكافى ـ به نقل يعقوب بن ضحّاك ، از يكى از شيعيان كه شغلش سرّاجى و خدمتكار امام صادق عليه السلامبود ـ :آن گاه كه امام صادق عليه السلامدر حيره بود ، من و جماعتى از دوستان خود را براى انجام دادن كارى روانه ساخت . [رفتيم و ]هنگام غروب ، بازگشتيم . محلّ استراحت من در زمين گودى بود كه در آنجا منزل كرده بوديم . با حال خستگى و ضعف آمدم و خود را [در بستر] انداختم . در همين حال بودم كه به ناگاه ، امام صادق عليه السلامآمد و فرمود : «نزد تو آمديم» . . .
من [برخاستم و ]راست نشستم . امام نيز بالا سرِ بسترم نشست و از كارى كه مرا در پى آن فرستاده بود ، پرسيد . من هم گزارش دادم و ايشان ، سپاس خداى را به جا آورد.
سپس از گروهى سخن به ميان آمد كه من گفتم : فدايت شوم! ما از آنها بيزارى مى جوييم؛ زيرا آنان به آنچه ما [درباره شما] عقيده داريم ، عقيده ندارند.
فرمود : «آنها ما را دوست دارند ، و فقط چون عقيده شما را ندارند ، از آنها بيزاريد؟!» .
گفتم : آرى.
امام فرمود : «ما هم چيزهايى (حقايقى) داريم كه شما نداريد . پس آيا سزاوار است از شما بيزارى بجوييم؟».
گفتم : نه ، قربانت گردم.
فرمود : «همچنين ، نزد خدا هم حقايقى است كه نزد ما نيست . آيا مى پندارى خداوند ، ما را به كنارى مى اندازد؟!» .
گفتم : نه به خدا ، فدايت شوم! ديگر [از آنها بيزارى نمى جوييم و چنين كارى ]انجام نمى دهيم.
امام فرمود : «دوستشان بداريد و از آنان ، بيزارى مجوييد؛ زيرا برخى مسلمانان ، يك سهم [از ايمان ]دارند و برخى دو سهم و برخى سه سهم و برخى چهار سهم و برخى پنج سهم و برخى شش سهم و برخى هفت سهم . پس نه شايسته است كه دارنده يك سهم را بر آنچه صاحب دو سهم دارد ، وا دارند ، و نه دارنده دو سهم را بر آنچه صاحب سه سهم دارد ، و نه دارنده سه سهم را بر آنچه صاحب چهار سهم دارد ، و نه دارنده چهار سهم را بر آنچه صاحب پنج سهم دارد ، و نه دارنده پنج سهم را بر آنچه صاحب شش سهم دارد ، و نه دارنده شش سهم را بر آنچه صاحب هفت سهم دارد.
اكنون برايت مَثَلى مى زنم . مردى [از مسلمانان] بود كه همسايه اى مسيحى داشت . او را به اسلام دعوت كرد و اسلام را در نظرش چنان جلوه داد تا وى پذيرفت . نزديك سحر ، نزد تازه مسلمان رفت و در زد . گفت : كيست؟ گفت : منم ، فلانى . گفت : چه كار دارى؟ گفت : وضو بساز و جامه هايت را در بر كن و همراه ما براى نماز بيا .
تازه مسلمان ، وضو ساخت و جامه هايش را در بر كرد و همراه او [به سوى مسجد ]روان شد . نماز بسيارى خواندند ، سپس نماز صبح را نيز خواندند و صبر كردند تا روز بر دميد .
مسيحى (تازه مسلمان) براى رفتن به خانه خود از جاى برخاست كه آن مرد مسلمان به او گفت : كجا مى روى؟ روز كوتاه است و چيزى تا ظهر نمانده است. آن مرد با او نشست تا نماز ظهر را نيز خواند . باز آن مرد گفت : بين ظهر و عصر ، زمان كوتاهى است ، و او را نگه داشت تا اينكه نماز عصر را هم خواند . پس از آن ، مرد [تازه مسلمان] برخاست تا به خانه اش برود كه مرد مسلمان به او گفت : اكنون ، پايان روز و از اوّلش كوتاه تر است ، و [با اين سخن ]او را نگه داشت تا نماز مغرب را هم بگزارد . همين كه آن مرد خواست به خانه خود رود ، به او گفت : تنها يك نماز ديگر باقى مانده است! و او ماند و نماز عشا را هم خواند . سپس از هم جدا شدند .
چون فردا نزديك سحر شد ، نزد او رفت و در زد . تازه مسلمان گفت : كيست؟
گفت : منم، فلانى!
گفت : چه مى خواهى؟ گفت : وضو بگير و لباسهايت را بپوش و بيا با ما نماز بخوان.
گفت : براى اين دين ، فردى پيدا كن كه از من بى كارتر باشد ! من مستمند و عيالوارم».
سپس امام صادق عليه السلام فرمود : «آن شخص ، او را در [همان]دينى وارد كرد كه از آن بيرونش آورده بود» يا آنكه فرمود : «او را به دينى مانند مسيحيت وارد كرد و از دينى مانند اسلام خارج نمود» .


حكمت نامه بسيج
268

۴۵۸.الكافيُّ عن يعقوبِ بن الضّحّاكِ عن رجلٍ من أصحابنا سَرّاجٍ ـ وَكانَ خادِماً لِأَبي عَبدِاللّه عليه السلام ـ :بَعَثَني أبو عبداللّه عليه السلام في حاجَةٍ ـ وَهُوَ بِالحيرَةِ ـ أنَا وَجَماعةً مِن مَواليهِ . قالَ : فَانطَلَقنا فيها ، ثُمَّ رَجَعنا مُغتَمّينَ.
قالَ : وَكانَ فِراشي فِي الحائِرِ الَّذي كُنّا فيهِ نُزولاً ، فَجِئتُ وَأنَا بِحالٍ ، فَرَمَيتُ بِنَفسي ، فَبَينا أنَا كَذلكَ إذا أنَا بِأَبي عَبدِاللّهِ عليه السلامقَد أقبَلَ . قالَ : فَقالَ : قَد أتَيناكَ ـ أو قالَ : جِئناكَ ـ فَاستَوَيتُ جالِساً ، وَجَلَسَ عَلى صَدرِ فِراشي، فَسَأَلَني عَمّا بَعَثَني لَهُ ، فَأَخبَرتُهُ، فَحَمِدَ اللّهَ.
ثُمَّ جَرى ذِكرُ قَومٍ ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ! إنّا نَبرَأُ مِنهُم؛ إنَّهُم لا يَقولونَ ما نَقولُ .
قالَ : فَقالَ : يَتَوَلَّونا وَلا يَقولونَ ما تَقولونَ؛ تَبرَؤونَ مِنهُم؟!
قالَ : قُلتُ : نَعَم .
قالَ : فَهُوَ ذا عِندَنا ما لَيسَ عِندَكُم ، فَيَنبَغي لَنا أن نَبرأَ مِنكُم؟
قالَ : قُلتُ : لا ، جُعِلتُ فِداكَ!
قالَ : وَهُوَ ذا عِندَ اللّهِ ما لَيسَ عِندَنا ، أفَتَراهُ أطرَحَنا؟!
قالَ : قُلتُ : لا وَاللّهِ، جُعِلتُ فِداكَ! ما نَفعَلُ؟
قالَ : فَتَوَلَّوهُم ، وَلا تَبرَؤوا مِنهُم؛ إنَّ مِنَ المُسلِمينَ مَن لَهُ سَهمٌ ، وَمِنهُم مَن لَهُ سَهمانِ ، وَمِنهُم مَن لَهُ ثَلاثَةُ أسهُم ، وَمِنهُم مَن لَهُ أربَعَةُ أسهُم ، وَمِنهُم مَن لَهُ خَمسَةُ أسهُمٍ ، وَمِنهُم مَن لَهُ سِتَّةُ أسهُمٍ ، وَمِنهُم مَن لَهُ سَبعَةُ أسهُمٍ؛ فَلَيسَ يَنبَغي أن يُحمَلَ صاحِبُ السَّهمِ عَلى ما عَلَيهِ صاحبُ السَّهمَينِ، وَلا صاحِبُ السَّهمَينِ على ما عليهِ صاحِبُ الثَّلاثةِ، وَلا صاحِبُ الثَّلاثَةِ على ما عَلَيهِ صاحِبُ الأَربَعَةِ ، وَلا صاحِبُ الأَربَعَةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ الخَمسَةِ ، وَلا صاحِبُ الخَمسَةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ السِّتَّةِ ، وَلا صاحِبُ السِّتَّةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ السَّبعَةِ.
وسَأَضرِبُ لَكَ مَثَلاً : إنَّ رَجُلاً كانَ لَهُ جارٌ ـ وَكانَ نَصرانِيّاً ـ فَدَعاهُ إلَى الإسلامِ وَزَيَّنَةُ لَهُ، فَأَجابَهُ، فَأَتاهُ سُحَيراً فَقَرَعَ عَلَيهِ البابَ ، فَقالَ لَهُ : مَن هذا؟ قالَ : أنَا فُلانٌ. قالَ : وَما حاجَتُكَ؟ فَقالَ : تَوَضَّأ وَالبَس ثَوبَيكَ، وَمُرَّ بِنا إلَى الصَّلاةِ. قالَ : فَتَوَضَّأ وَلَبِسَ ثَوبَيهِ وَخَرَجَ مَعَهُ . قالَ : فَصَلَّيا ما شاءَ اللّهُ ، ثُمَّ صَلَّيَا الفَجرَ ، ثُمَّ مَكَثا حَتّى أصبَحا . فَقامَ الَّذي كانَ نَصرانِيّاً يُريدُ مَنزِلَهُ ، فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ : أينَ تَذهَبُ! النَّهارُ قَصيرٌ ، وَالَّذي بَينَكَ
وَبَينَ الظُّهرِ قَليلٌ ، قالَ : فَجَلَسَ مَعَهُ إلى أن صَلَّى الظُّهرَ. ثُمَّ قالَ : وَما بَينَ الظُّهر وَالعَصرِ قَليلٌ . فاحتَبَسَهُ حَتّى صَلَّى العَصرَ .
قالَ : ثُمَّ قامَ وَأرادَ أن يَنصَرِفَ إلى مَنزلِهِ ، فَقالَ لَهُ : إنَّ هذا آخِرُ النَّهارِ ، وأقَلُّ مِن أوَّلِهِ. فَاحتَبَسَهُ حَتّى صَلَّى المَغرِبَ . ثُمّ أرادَ أن يَنصَرِفَ إلى مَنزلِهِ ، فَقالَ لَهُ : إنَّما بَقَيَت صَلاةٌ واحِدَةٌ . قالَ : فَمَكَثَ حَتّى صَلَّى العِشاءَ الآخِرَةَ ، ثُمَّ تَفَرَّقا.
فَلَمّا كانَ سُحيراً ، غَدا عَلَيهِ فَضَرَبَ عَلَيهِ البابَ .
فَقالَ : مَن هذا؟
قالَ : أَنَا فُلانٌ .
قالَ : وَما حاجَتُكَ؟
قَال : تَوَضَّأ وَالبَس ثَوبَيكَ وَاخرُج بِنا فَصَلِّ .
قالَ : اُطلُب لِهذَا الدّينِ مَن هُوَ أفرَغُ مِنّي ، وأنَا إنسانٌ مِسكينٌ ، وَعَلَيَّ عِيالٌ . فَقالَ أبو عَبدِاللّه عليه السلام : أدخَلَهُ في شَيءٍ أخرَجَهُ مِنهُ! ـ أو قالَ : أدخَلَهُ مِن مِثلِ ذِهِ وَأخرجه مِن مِثلِ هذا . ۱

1.الكافي : ۲ / ۴۲ / ۲.

  • نام منبع :
    حكمت نامه بسيج
    المساعدون :
    غلامعلي، احمد
    المجلدات :
    1
    الناشر :
    دارالحدیث للطباعة و النشر
    مکان النشر :
    قم المقدسة
    تاریخ النشر :
    1423 ق / 1381 ش
    الطبعة :
    الاولي
عدد المشاهدين : 66892
الصفحه من 323
طباعه  ارسل الي