5 / 2
ياران سيد الشهداء
۴۷۸.امام سجاد عليه السلام ـ در بيان وقايع روز تاسوعا ، هنگامى كه امام حسين عليه السلاميارانش را در نزديكى غروب جمع كرد ـ :به امام عليه السلامنزديك شدم تا سخنانش را بشنوم . در حالى كه آن زمان ، بيمار بودم، شنيدم كه به يارانش مى گويد : «خداى را به بهترين ستايشها مى ستايم و او را بر خوشى و سختى ، سپاس مى گويم . خدايا ! من تو را سپاس مى گزارم ؛ چون ما را با نبوّت، گرامى داشتى و به ما قرآن آموختى و ما را فهم دين شناسى عنايت فرمودى و به ما گوش و چشم و دل دادى . پس ما را از سپاسگزاران قرار ده.
امّا بعد ؛ من يارانى وفادارتر و بهتر از ياران خويش ، سراغ ندارم و خاندانى نيكوكارتر و به هم نزديك تر از خاندانِ خود نمى شناسم. خداوند از جانب من خيرتان دهد!
بدانيد كه من گمان مى برم امروز ، آخرين روز مهلت ما و ايشان است، هان ! من به شما اجازه دادم همگى برويد كه گِره بيعتم را از گردنتان گشودم . اين شب ، پوشش شماست . آن را مَركب خود سازيد و برويد» .
برادران و پسران و برادرزادگانش و نيز دو پسر عبد اللّه بن جعفر گفتند : چرا چنين كنيم؟! تا پس از تو بمانيم؟! خدا هرگز اين را براى ما پيش نياورد .
عبّاس بن على ـ رضوان خدا بر او باد ـ آغازگر اين سخن بود و ديگران در پى او و چون او سخن گفتند.
امام حسين عليه السلام فرمود : «اى پسران عقيل ! كشته شدن مسلم براى شما كافى است . برويد كه من به شما اجازه دادم».
آنان گفتند : سبحان اللّه ! آن گاه مردم چه مى گويند؟ مى گويند : ما بزرگ و سالار و پسرانِ بهترين عموهايمان را وا نهاديم و با آنان ، نه تيرى پرتاب كرديم و نه نيزه اى زديم و نه شمشيرى بركشيديم و نمى دانيم چه كردند . نه، به خدا سوگند ، چنين نكنيم ؛ بلكه جان و مال و خاندانمان را فداى تو كنيم و همراه تو پيكار مى كنيم تا هرجا كه تو درآيى . خدا زندگى پس از تو را روسياه بدارد.
و مسلم بن عوسجه در برابر امام حسين عليه السلام برخاست و گفت : آيا تو را تنها گذاريم ، در حالى كه هنوز در برابر خدا حجّتى در اداى حقّت نداريم؟!
هان ! به خدا سوگند ، [دست از تو برندارم] تا سينه هايشان را با نيزه ام بشكافم و تا آن گاه كه دسته شمشيرم را به دست دارم ، با آنان بجنگم و اگر سلاح جنگ نيز نداشته باشم ، بر ايشان سنگ بيندازم . به خدا سوگند، دست از تو بر نداريم ، تا آنكه خدا بداند ما پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، حرمت تو را پاس داشتيم.
به خدا سوگند ، اگر مى دانستم كه كشته مى شوم و سپس زنده مى گردم و سوزانده مى شوم ، سپس دوباره زنده مى شوم و [خاكسترم ]را به باد مى دهند و هفتاد بار با من چنين كنند ، از تو جدا نمى شدم تا مرگ خويش را در يارى تو ببينم . حال چگونه از تو جدا شوم با اينكه يك كشته شدن بيش نيست و پس از آن هم كرامت بى پايان ابدى است؟!
و زهير بن قين بجلى ـ درود خدا بر او باد ـ برخاست و گفت : به خدا سوگند، دوست داشتم كه هزار بار كشته شوم و زنده گردم
و خداى متعال ، قتل را بدان وسيله از تو و اين جوانان خاندانت دور سازد.
ديگر ياران امام حسين عليه السلام نيز سخنانى مانند هم و براى ابراز فداكارى خود بيان داشتند و امام عليه السلام نيز براى آنان ، پاداش خيرخواست و به خيمه خود بازگشت.