۲.امام على عليه السلام :پيامبر خدا قبض روح شد ، در حالى كه من خود را سزاوارترينِ مردم به امر حكومت مى دانستم . امّا مردم ، بر حكومت ابوبكر توافق كردند . من هم تسليم شدم و پيروى كردم .
سپس هنگام مرگ ابوبكر رسيد. چنين مى ديدم كه حكومت را به [ كسى] جز من واگذار نكند ؛ امّا او عمر را به حكومت رساند . من هم تسليم شدم و پيروى كردم . سپس عمر بيمار شد . گمان مى بردم حكومت از من نگذرد ؛ امّا عمر ، آن را ميان شش نفر قرار داد كه من يكى از آنها بودم . در نتيجه ، حكومت به عثمان رسيد . بازْ تسليم شدم و اطاعت كردم . تا اين كه عثمان كشته شد . مردم به نزد من آمدند و با من با ميل و رغبت ، بيعت كردند ، نه از روى اجبار . ۱
۳.امام على عليه السلام ـ در نامه اى به طلحه و زبير ـ :پس از حمد و سپاس خدا ؛ به درستى كه شما دانستيد ـ گرچه آن را كتمان كرديد ـ كه من به سوى مردم نرفتم تا اين كه مردم ، مرا خواستند ، و من با آنان بيعت نكردم ، تا اين كه آنان با من بيعت كردند و در حقيقت ، شما دو نفر هم از كسانى بوديد كه به سويم آمديد و با من ، بيعت كرديد . به درستى كه عموم مردم با من ، نه بر پايه زورْ بيعت كردند و نه براى دستيابى به متاعى آماده . ۲
۴.الفتوح:عمّار ياسر، نزد على بن ابى طالب عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان! حال كه مردم با ميل و رغبت با تو بيعت كردند ، نه از روى ناخشنودى ، به سوى اسامة بن زيد ، عبد اللّه بن عمر ، محمد بن مسلمه ، حَسّان بن ثابت و كعب بن مالك بفِرست و آنان را به آنچه مهاجران و انصار در آن شركت كردند ، فراخوان . على عليه السلام فرمود : «ما را به كسانى كه به ما ميل و رغبت نشان نمى دهند ، نيازى نيست» . ۳