113
مسند حضرت عبد العظيم حسني (ع)

اين حيات ابدى را به آنان مرحمت فرموده ، ليكن خداوند به خود باقى است و اين حيات با بقاء اهل بهشت فرق واضحى دارد ، نظام بار ديگر گفت : بقاء دائمى اهل بهشت از محالات است ، هشام اظهار داشت : پس بنابر اين سر نوشت آنان چه خواهد شد ؟ گفت آنان را به هوشى خواهد رسيد و يك مرتبه به حالت خمود در خواهند آمد.
هشام گفت : آيا نفهميده اى كه در بهشت هر چه را انسان مايل شود به او ميرسد گفت : ميدانم ، هشام گفت : اگر اهل بهشت از خداوند بخواهند به آنان زندگى دائمى مرحمت كند آيا پروردگار خواسته آنها را اجابت نخواهد فرمود ؟نظام گفت : خداوند اين موضوع را به آنها الهام نخواهد كرد ، هشام گفت : اگر مردى از اهل بهشت ميوه اى را در درختى ببيند و دست خود را بلند كند تا او را از درخت بكند ، در اين هنگام ميوه ديگرى را در درختى بيند و بخواهد آن را نيز بچيند و دست خود را بطرف او ببرد ، در اين وقت كه هر دو دست او در شاخه هاى درخت ميباشند نا گهان خشك شوند و در درخت آويزان گردند ، شما خيال ميكنيد كه در بهشت مردم را به دار ميزنند ؟! نظام گفت : اين محال است هشام گفت : عقيده شما از اين گفتار محال تر است ، تو پنداشته اى مردمى كه آفريده شده اند ، و مدتى زندگى كرده اند ، پس از اين به بهشت رفته اند آنان از بين خواهند رفت و خواهند مرد عجيب نادانى كه تو هستى ؟!
هشام بن سالم گويد : ما در خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم و عده اى از اصحاب آن جناب نيز در اطرافش بودند ، در اين هنگام مردى از اهل شام برو او وارد شد و از حضرت اذن ورود خواست ، امام عليه السلام او را اجازه مرحمت فرمود ، در موقع ورود بر آن حضرت سلام كرد و بعد در جاى خود نشست ، پس از اين فرمود : چه حاجتى دارى ؟ مرد شامى گفت : اطلاع پيدا كرده ام كه شما به هر چيزى عالمى ، وهر


مسند حضرت عبد العظيم حسني (ع)
112

باشد ، والا اعضاء و جوارح آدمى در هيچ امرى بيقين نخواهند رسيد گفت آرى مطلب همين است.
هشام گويد : گفتم : اى أبو مروان خداوند جوارح تو را وانگذاشت تا اين كه از براى آن امام و پيشوايى قرار داد ، تا موضوعات را بطور صحيح به او بفهماند ، و چيزهايى را كه مورد شك و ترديد آنها است براى آنان به مرحله يقين برساند ولى خداوند اين همه مردمان را بدون امام و اميگذارد تا آنها در شك و حيرت بمانند ، ليكن براى اعضاء و جوارح آدمى امام و پيشوا تعيين مى كند ؟! هشام گويد : در اين هنگام عمرو بن عبيد سكوت كرد و هيچ سخن نگفت.
پس از آن به من التفات كرد و گفت : تو هشام هستى ؟ گويد : گفتم خير ، گفت آيا با وى مجالست كرده اى ؟ گفتم : خير ، گفت پس تو اهل كجا هستى ؟ گفتم از مردمان كوفه ، گفت : تو همان هشام هستى ، هشام گويد : بعد از اين مرا به طرف خود خواند و در پهلوى خويش جاى داد ، و در مجلس خودنشانيد ، و هيچ سخن نگفت تا من از آن جا حركت كردم ، در اين هنگام حضرت صادق عليه السلام خنديدند ، و فرمودند : اى هشام اين سخنان را از كجا آموختى ؟ گويد : گفتم اى فرزند رسول خدا اين مطالب بر زبانم جارى شد . حضرت فرمود : به خدا قسم اين سخنان در صحف ابراهيم و موسى نوشته شده است.
روزى نظام ۱ به هشام گفت : اهل بهشت هميشه در بهشت نخواهند بود ، زيرا در اين صورت بقاء آنان مانند بقاء خداوند خواهد بود و اين امرى محال است ، هشام گفت : اهل بهشت كه همواره در آن جا خواهند بود بقاء آنها از طرف خداوند است كه

1.عمرو بن عبيد ابو مروان بصرى از شاگردان حسن بصرى بود ، پس از چندى با او اختلاف پيدا كرد و از او كناره گيرى نمود ، عمرو بن عبيد گاهى به محضر حضرت صادق عليه السلام نيز مى آمد و با آن جناب مذاكراتى ميكرد ، اخبار او با حضرت صادق در كتب حديث ذكر شده و از آن جمله حديث مفصلى است كه مرحوم كلينى در كافى ـ كتاب المعيشه ـ روايت كرده است. جاحظ گويد : عمرو بن عبيد بن باب اصلاً از اهل كابل است ، جد او را كه « باب » نام داشت از كابل اسير كردند و در خدمت بنى عدويه كار ميكرد ، پدرش « عبيد » از عمال حكومت وقت بود ، عمرو هم در لباس اهل زهد در آمده و خود را معرض از دنيا جلوه ميداد ، مردم وقتى كه اين پدر و پسر را ميديدند ميگفتند : بدترين مرم اكنون پدر بهترين مردم است ؟! عمرو بن عبيد از اهل هوى و تظاهر بشمار ميرفت ، وى داراى عقائد گمراه كنند و منحرف از حق بود ، وعده اى را از صراط مستقيم بر گردانيد.

  • نام منبع :
    مسند حضرت عبد العظيم حسني (ع)
    المجلدات :
    1
    الناشر :
    دارالحديث للطباعة و النشر
    مکان النشر :
    قم المقدسة
    تاریخ النشر :
    1382 ش
    الطبعة :
    الاولي
عدد المشاهدين : 30481
الصفحه من 312
طباعه  ارسل الي