اين حيات ابدى را به آنان مرحمت فرموده ، ليكن خداوند به خود باقى است و اين حيات با بقاء اهل بهشت فرق واضحى دارد ، نظام بار ديگر گفت : بقاء دائمى اهل بهشت از محالات است ، هشام اظهار داشت : پس بنابر اين سر نوشت آنان چه خواهد شد ؟ گفت آنان را به هوشى خواهد رسيد و يك مرتبه به حالت خمود در خواهند آمد.
هشام گفت : آيا نفهميده اى كه در بهشت هر چه را انسان مايل شود به او ميرسد گفت : ميدانم ، هشام گفت : اگر اهل بهشت از خداوند بخواهند به آنان زندگى دائمى مرحمت كند آيا پروردگار خواسته آنها را اجابت نخواهد فرمود ؟نظام گفت : خداوند اين موضوع را به آنها الهام نخواهد كرد ، هشام گفت : اگر مردى از اهل بهشت ميوه اى را در درختى ببيند و دست خود را بلند كند تا او را از درخت بكند ، در اين هنگام ميوه ديگرى را در درختى بيند و بخواهد آن را نيز بچيند و دست خود را بطرف او ببرد ، در اين وقت كه هر دو دست او در شاخه هاى درخت ميباشند نا گهان خشك شوند و در درخت آويزان گردند ، شما خيال ميكنيد كه در بهشت مردم را به دار ميزنند ؟! نظام گفت : اين محال است هشام گفت : عقيده شما از اين گفتار محال تر است ، تو پنداشته اى مردمى كه آفريده شده اند ، و مدتى زندگى كرده اند ، پس از اين به بهشت رفته اند آنان از بين خواهند رفت و خواهند مرد عجيب نادانى كه تو هستى ؟!
هشام بن سالم گويد : ما در خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم و عده اى از اصحاب آن جناب نيز در اطرافش بودند ، در اين هنگام مردى از اهل شام برو او وارد شد و از حضرت اذن ورود خواست ، امام عليه السلام او را اجازه مرحمت فرمود ، در موقع ورود بر آن حضرت سلام كرد و بعد در جاى خود نشست ، پس از اين فرمود : چه حاجتى دارى ؟ مرد شامى گفت : اطلاع پيدا كرده ام كه شما به هر چيزى عالمى ، وهر