۹۰.عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد عليه السلام و او از آباء گرامش از اميرالمؤمنين روايت نموده كه آن بزرگوار فرمود :براى قائم ما غيبتى است كه زمان آن به طول خواهد انجاميد ، من شيعيان را مى بينم در غيبت او مانند گوسفندان كه در جستجوى چراگاه اين طرف و آن طرف مى روند سرگردان خواهند شد ، و هرگز به وجود شريف آن حضرت راه پيدا نخواهند كرد . اكنون متوجه باشيد هركس از شيعيان ما در زمان غيبت بر دين و عقيده خود ثابت بماند ، و دلش از طول غيبت خسته نگردد ، وى در روز قيامت در نزد خودم قرار خواهد بگرفت .
بعد از آن حضرت فرمود : قائم ما هرگاه قيام نمايد تحت تبعيت احدى نخواهد بود ، و براى اين است كه ولادت او از مردم مخفى مى مماند ، و وجود مقدسش از انظار غايب مى گردد .
۹۱.عبدالعظيم حسنى فرمود :هارون الرشيد به يحيى برمكى گفت : دوست دارم متكلّمين در مكانى كه مرا نبينند گرد هم جمع شوند و پيرامون مسائلى كه در نظر دارند بحث نمايند و من نيز سخنان آنها را گوش دهم و مناظرات آنان را بشنوم .
جعفر برمكى فرمان خليفه را مورد عمل قرار داد و متكلمين را در خانه خود گرد هم آورد ، و هارون نيز در مكانى كه وى را نمى ديدند نشست و به مذاكرات و مباحثات آنان گوش مى داد . در اين هنگام كه همه اجتماع كرده و مجلس از آنان پر شده بود ، در انتظار هشام بن حكم بودند ، در اين وقت كه همه چشم به راه او داشتند هشام وارد شد در حاليكه پيراهنى كه تا زانوى وى را پوشيده دربرداشت ، هم چنين شلوارى كه تانصف ساق او را گرفته بود ، وى به همه اهل مجلس سلام نمود و براى جعفر برمكى امتيازى قائل نشد .
در اين هنگام مردى از ميان جمعيّت گفت : چرا على را بر ابوبكر فضيلت مى دهى در حاليكه خداوند مى فرمايد : دومى دو نفر وقتى كه در غار بودند به رفيقش گفت : اندوهگين مباش خدا با ماست ؟
در اين هنگام هشام از آن مرد پرسيد : مرا از حزن ابوبكر آگاه نما آيا خداوند از اندوه و غم او راضى بود يا از حزن وى رضايت نداشت ؟!
آن مرد ساكت شد و از پاسخ هشام خوددارى كرد .
هشام گفت : اگر گمان كردى كه خداوند از حزن او راضى بود ، پس چرا پيغمبر او را نهى كرد و فرمود : اندوهگين مباش ؟ آيا وى را از اطاعت خداوند بازداشت ؟! و از عملى كه رضاى خداوند در او بود منع كرد ؟! و اگر پنداشتى كه خداوند از اين حزن ابوبكر رضايت نداشت ، پس چگونه افتخار مى كنى به مطلبى كه پروردگار از او راضى نيست ؟ اى سائل تو خود نيك دانى كه خداوند در اين مقام فرموده : پس پروردگار از طرف خود آرامش و اطمينانى به پيغمبرش و به مؤمنين فرو فرستاد ـ مقصود اين است كه اين آيه هيچ دلالتى بر فضل ابوبكر ندارد ، اهل سنّت گويند « فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ » كه در آيه غار آمده راجع به ابوبكر است و اين خود شرافتى از براى اوست ليكن آيه ديگرى در قرآن هست كه خداوند مى فرمايد : « فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ » از اين آيه مى توان شاهد گرفت كه ضمير «سكينته» در آيه «غار» به حضرت رسول راجع است ـ .
هشام به سائل گفت : شما روايت كرده ايد و ما هم روايت كرده ايم و مردم هم مى دانند كه بهشت در اشتياق چهار نفر است :
على بن ابى طالب ، مقداد بن اسود ، عمّار ياسر ، ابوذر غفارى ، ماصاحب خود را در ميان اين جماعت ديديم كه در اين فضيلت با اينها يكى است ، ولى صاحب شما در اين فضيلت جايش خالى است ؛ لذا ما صاحب خود را بر صاحب شما فضيلت داديم .
شما گفته ايد ، ما هم گفته ايم ، مردم هم مى گويند : مدافعين از اسلام چهار نفر بودند : على بن ابى طالب عليه السلام ، زبير بن عوام ، ابو دجانه انصارى ، سلمان فارسى ، ما پيشواى خود را در ميان اين چهار نفر ديديم كه در اين فضيلت با آنها شريك بود ولى پيشواى شما از اين فضيلت دور است ؛ براى همين جهت پيشواى خود را بر پيشواى شما برترى داديم براى اين فضيلت كه در وجود او بود .
شما گفته ايد ، ما هم گفته ايم ، مردم هم مى گويند : قرّاء چهار نفرند : على بن ابى طالب ، عبداللّه بن مسعود ، ابى بن كعب ، زيد بن ثابت ، ما صاحب خود را در ميان اين عده ديديم كه در اين فضيلت با آنها شريك بود ، ولى صاحب شما از اين فضيلت دور است ؛ براى اين ما صاحب خود را بر صاحب شما برترى داديم براى اين مقامى كه در وى بود .
شما گفته ايد ، ما هم گفته ايم ، مردمان هم گفته اند : مطهرين و پاكان چهار نفرند : على بن ابى طالب ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام ، ما صاحب خود را در اين ميان مشاهده كرديم كه در اين منقبت با اينها شريك است ، ولى صاحب شما از اين منقبت دور است ؛ براى اين جهت صاحب خود را بر صاحب شما رجحان داديم براى اين منقبت كه در او هست .
شما گفتيد ، ما هم گفتيم ، مردم هم گفتند : نيكان چهار نفرند : على بن ابى طالب ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام ، ما پيشواى خود را در اين ميان يافتيم براى اين فضيلتى كه در وجود او هست ، ليكن پيشواى شما از اين فضيلت عارى است ؛ و ما از اين جهت پيشواى خود را بر پيشواى شما برترى داديم براى اين فضيلت كه در وجود او بود .
شما گفتيد ، ما هم گفتيم ، مردم هم گفتند : شهداء چهار نفرند : على بن ابى طالب ، جعفر ، حمزه و عبيدة بن حارث ، ما صاحب خود را در اين ميان ديديم كه در اين فضيلت با آنها شركت داشت ، و صاحب شما از اين خالى بود ؛ براى اين ما صاحب خود را بر صاحب شما فضيلت داديم براى اين فضيلت كه در او موجود بود .
در اين هنگام هارون پرده را برداشت ، و جعفر مردم را امر به خروج داد ، آنها نيز ازآن مجلس بيرون شدند ، در حاليكه از اين جريان سخت ترسيده بودند ، هارون از مجلس بيرون شد و گفت : اين كه بود ؟! به خدا قسم او را خواهم كشت و در آتش خواهم سوزانيد .
عبدالعظيم حسنى گفت : مأمون به حضرت رضا عليه السلام نوشت : مرا موعظه كن .
آن حضرت نيز براى او نوشتند : تو در دنيايى قرار گرفته اى كه از براى آن زمان معيّنى مقرر است ، و در او عمل هر عاملى مورد قبول واقع مى شود ، آيا نمى نگرى مرگ بر دنيا احاطه نموده و وى را فرا گرفته ، و آرزوى آرزومندان را سلب كرده ، در ارتكاب گناهان و مشتهيات نفسانى شتاب بخرج مى دهى ولى توبه و بازگشت بسوى خداوند را به آينده محوّل مى سازى ، مرگ بسوى اهلش ناگهان سرمى زند و غفلت از مرگ كار مردم خردمند و عاقل نيست .