147
حج و عمره در قرآن و حديث

۱۹۶.راوندى:چون حجاج بن يوسف به جهت جنگ با عبداللّه بن زبير كعبه را ويران كرد، سپس آن را آباد كرده و تجديد بنا كردند و خواستند حجرالأسود را نصب كنند، هر يك از عالمان، قاضيان يا زاهدانشان كه آن را نصب مى كرد، سنگ مى لرزيد و مى افتاد و در جاى خود ثابت نمى ماند. امام سجّاد عليه السلام آمد و حجر الأسود را از دست آنان گرفت، بسم اللّه گفت، سپس برجايش نهاد، سنگ در همانجا ثابت ماند، مردم نيز تكبير گفتند.

ه ـ در عصر قرمطيان

۱۹۷.جعفر بن محمد بن قولويه:در سال339 ه ـ سالى كه قرمطيان حجرالأسود را به جاى خودش در كعبه نهادند ـ چون در سفر حج به بغداد رسيدم، بزرگترين انديشه ام اين بود كسى را كه حجر الأسود را در جاى خود مى نهد، دريابم. چون كه ماجراى كار او در كتابها خواهد آمد، نيز آن سنگ را حجّت خدا در زمان برجايش خواهد نهاد، آنگونه كه در زمان حجّاج، امام سجّاد عليه السلام آن را در جايش قرار داد تا قرار گرفت.
به سختى بيمار شدم، آنچنانكه كه بيم جان داشتم، آنچه را در نظر داشتم فراهم نگشت. كسى را به نام «ابن هشام» نايب گرفتم و به او نامه مهر شده اى دادم، در نامه پرسيده بودم كه عمرم چه قدر خواهد بود و آيا مرگ من در همين بيمارى است يا خير؟ به آن نايب گفتم: خواسته ام اين است كه اين نامه به دست كسى برسد كه حجرالأسود را بر جاى خودش مى نهد و جواب نامه گرفته شود. تو را براى اين كار، نايب گرفته ام.
ابن هشام گويد: چون به مكه رسيدم و تصميم بر آن شد كه حجرالأسود را به جاى خود بازگردانند، مبلغى به خدّام خانه خدا دادم كه توانستم جايى باشم كه قرار دهنده حجرالأسود را برجايش ببينم. كسى را هم از خدّام قرار دادم كه مانع فشار مردم بر من شود.
هركس كه مى خواست حجرالأسود را بر جاى خود نهد، مى لرزيد و قرار نمى گرفت. جوانى گندم گون و زيبا روى آمد، آن را گرفت و درجايش نهاد و قرار گرفت، گويا اصلاً از جايش جدا نشده است. صداها برخاست، آن جوان خواست كه از در مسجد بيرون رود، از جايم برخاسته در پى او رفتم و مردم را از راست و چپ خود كنار مى زدم، تا آن جا كه پنداشتند ديوانه ام. مردم برايم راه مى گشودند و چشمم جدا از او نمى شد، تا آن كه از مردم جدا شد. من در پى او شتاب مى كردم و او آرام مى رفت و من به او نمى رسيدم. چون به جايى رسيدم كه جز من كسى نبود كه او را ببيند، ايستاد و رو به من كرد و فرمود: آنچه همراه دارى بده. نامه را به او دادم. بى آن كه به آن بنگرد فرمود: به او بگو: از اين بيمارى هراسى نداشته باش. مرگ تو نيز پس از سى سال خواهد بود. مدهوش شدم، توان حركت نداشتم و او مرا گذاشت و برگشت.


حج و عمره در قرآن و حديث
146

۱۹۶.الرّاوَندِيّ :إنَّ الحَجّاجَ بنَ يوسُفَ لَمّا خَرَّبَ الكَعبَةَ ، بِسَبَبِ مُقاتَلَةِ عَبدِاللّهِ بنِ الزُّبَيرِ ، ثُمَّ عَمَّروها ، فَلَمّا اُعيدَ البَيتُ وأرادوا أن يَنصِبُوا الحَجَرَ الأَسوَدَ ، فَكُلَّما نَصَبَهُ عالِمٌ مِن عُلَمائِهِم أو قاضٍ من قُضاتِهِم أو زاهِدٌ مِن زُهّادِهِم يَتَزَلزَلُ ويَقَعُ ويَضطَرِبُ ، ولا يَستَقِرُّ الحَجَرُ في مَكانِهِ .
فَجاءَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليهماالسلام وأخَذَهُ مِن أيديهِم ، وسَمَّى اللّهَ ، ثُمَّ نَصَبَهُ ، فَاستَقَرَّ في مَكانِهِ ، وكَبَّرَ النّاسُ ۱ .

ه ـ في عَصرِ القَرامِطَةِ

۱۹۷.جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ قولَوَيه :لَمّا وصَلتُ بَغدادَ في سَنَةِ تِسعٍ وثَلاثينَ وثَلاثِمِائَةٍ لِلحَجِّ ـ وهِيَ السَّنَةُ الَّتي رَدَّ القَرامِطَةُ فيهَا الحَجَرَ إلى مَكانِهِ مِنَ البَيتِ ـ كانَ أكبَرُ هَمِّي الظَفَرَ بِمَن يَنصِبُ الحَجَرَ ، لِأَنَّهُ يَمضي في أثناءِ الكُتُبِ قِصَّةُ أخذِهِ ، وأنَّهُ يَنصِبُهُ في مَكانِهِ الحُجَّةُ فِي الزَّمانِ ، كَما في زَمانِ الحَجّاجِ وَضَعَهُ زَينُ العابِدينَ عليه السلام في مَكانِهِ فَاستَقَرَّ .
فَاعتَلَلتُ عِلَّةً صَعِبَةً خِفتُ مِنها عَلى نَفسي ، ولَم يَتَهَيَّأ لي ما قَصَدتُ لَهُ ، فَاستَنَبتُ المَعروفَ بِابنِ هِشامٍ ، وأعطَيتُهُ رُقعَةً مَختومَةً ، أسأَلُ فيها عَن مُدَّةِ عُمُري ، وهَل تَكونُ المَنِيَّةُ في هذِهِ العِلَّةِ ، أم لا ؟
وقُلتُ : هَمّي إيصالُ هذِهِ الرُّقعَةِ إلى واضِعِ الحَجَرِ في مَكانِهِ ، وأخذُ جَوابِهِ ، وإنّمَا أندُبُكَ لِهذا .
فَقالَ المَعروفُ بِابنِ هِشامٍ : لَمّا حَصَلتُ بِمَكَّةَ وعُزِمَ عَلى إعادَةِ الحَجَرِ بَذَلتُ لِسَدَنَةِ البَيتِ جُملَةً تَمَكَّنتُ مَعَها مِنَ الكَونِ بِحَيثُ أرى واضِعَ الحَجَرِ في مَكانِهِ ، وأقَمتُ مَعيِ مِنهُم مَن يَمنَعُ عَنِّي ازدِحامَ النّاسِ ، فَكُلَّما عَمَدَ إنسانٌ لِوَضعِهِ اضطَرَبَ ولَم يَستَقِم ، فَأَقبَلَ غُلامٌ أسمَرُ اللَّونِ حَسَنُ الوَجهِ ، فَتَناوَلَهُ ووَضَعَهُ في مَكانِهِ ، فَاستَقامَ كَأَنَّهُ لَم يَزُل عَنهُ ، وعَلَت لِذلِكَ الأَصواتُ ، وانصَرَفَ خارِجًا مِنَ البابِ . فَنَهَضتُ مِن مَكاني أتبعُهُ ، وأدفَعُ النّاسَ عَنّي يَمينًا وشِمالاً ، حَتّى ظُنَّ بِيَ الاِختِلاطُ فِي العَقلِ ، والنّاسُ يَفرِجونَ لي ، وعَيني لا تُفارِقُهُ ، حَتَّى انقَطَعَ عَنِ النّاسِ ، فَكُنتُ اُسرِعُ السَّيرَ خَلفَهُ ، وهُوَ يَمشي عَلى تُؤَدَةٍ ولا اُدرِكُهُ .
فَلَمّا حَصَلَ بِحَيثُ لا أحَدَ يَراهُ غَيري وَقَفَ والتَفَتَ إلَيَّ فقالَ : هاتِ ما مَعَكَ ، فَناوَلتُهُ الرُّقعَةَ ، فَقالَ مِن غَيرِ أن يَنظُرَ فيها :
قُل لَهُ : لا خَوفَ عَلَيكَ في هذِهِ العِلَّةِ ، ويَكونُ ما لابُدَّ مِنهُ بَعدَ ثَلاثينَ سَنَةً .
فَوَقَعَ عَلَيَّ الزَّمَعُ ۲ حَتّى لَم اُطِق حَراكًا ، وتَرَكَني وانصَرَفَ ۳ .

1.الخرائج والجرائح : ۱ / ۲۶۸ / ۱۱ ، مدينة المعاجز : ۴ / ۴۱۴ .

2.الزَّمَعُ : الدهش (تاج العروس : ۱۱ / ۱۹۲) .

3.الخرائج والجرائح : ۱ / ۴۷۵ / ۱۸ ، البحار : ۹۹ / ۲۲۶ / ۲۶ عنه .

  • نام منبع :
    حج و عمره در قرآن و حديث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    دوم
    پیوند معرفی کتاب :
    http://www.hadith.net/post/49394
عدد المشاهدين : 245722
الصفحه من 655
طباعه  ارسل الي