ایمان - صفحه 255

ج ـ دعوت كردن با نرمش و مدارا

۳۴۸.امام صادق عليه السلامـ خطاب به عبد العزيز قراطيسى ـ :اى عبد العزيز! ايمان ، مانند نردبانى است كه ده پلّه دارد و از آن ، پلّه پلّه بالا مى روند . بنا بر اين ، كسى كه در پلّه دوم است ، نبايد به آن كه در پلّه اوّل است ، بگويد : تو اهمّيتى ندارى . [و همچنين] تا برسد به دهمى [كه او هم نبايد به پايين تر از خود ، چنين سخنى بگويد] . پس آن را كه در پلّه پايين تر از توست ، نينداز ، كه بالاتر از تو نيز تو را مى اندازد . اگر ديدى كسى يك پلّه از تو پايين تر است ، با ملايمت ، او را به سوى خود بالا كشان و فراتر از توانش ، بر او بار مكن ، كه او را مى شكنى و البتّه هر كس مؤمنى را بشكند ، بايد شكستگىِ او را ببندد .

۳۴۹.الخصالـ به نقل از عمّار بن ابى احوص ـ :به امام صادق عليه السلام گفتم : نزد ما گروه هايى هستند كه به امير مؤمنان معتقدند و او را از همه مردم ، برتر مى دانند ؛ ولى به فضيلتى كه ما براى شما قائليم ، معتقد نيستند . آيا آنان را از خود بدانيم؟
فرمود : «اجمالاً آرى . مگر نه اين است كه خداوند ، اوصافى دارد كه پيامبر خدا نداشت ، و پيامبر خدا در نزد خداوند ، درجاتى داشت كه ما نداريم ، و ما درجاتى داريم كه شما نداريد ، و شما نيز درجاتى داريد كه غير شما ندارند؟!
خداوند ـ تبارك و تعالى ـ اسلام را هفت بهره قرار داد : شكيبايى و راستى و يقين و خرسندى و وفادارى و دانش و بردبارى . سپس آنها را ميان مردم قسمت كرد . پس كسى كه همه اين هفت بهره را به او داد ، او مؤمن كامل است و تحمّل دارد . همچنين به برخى از مردم ، يك بهره داد ، به برخى دو بهره ، به برخى سه بهره ، به برخى چهار بهره ، به برخى پنج بهره ، به برخى شش بهره ، و به برخى هفت بهره . پس بر كسى كه يك بهره دارد ، دو بهره بار نكنيد و بر آن كه دو بهره دارد ، سه بهره ، و بر آن كه سه بهره دارد ، چهار بهره ، و بر آن كه چهار بهره دارد ، پنج بهره ، و بر آن كه پنج بهره دارد ، شش بهره ، و بر آن كه شش بهره دارد ، هفت بهره بار نكنيد ـ زيرا در اين صورت ، آنان را گران بار مى كنيد و مى رمانيد ـ ؛ بلكه با آنان ، نرمى [و مدارا] كنيد و راه هاى ورود را
برايشان هموار سازيد .
برايت مثالى بزنم تا از آن ، درس بگيرى : مرد مسلمانى بود كه همسايه اى كافر داشت و آن كافر ، با مؤمن رفاقت مى كرد . مرد مؤمن از خوبى هاى اسلام ، براى كافر مى گفت و پيوسته از آن تعريف و تمجيد مى كرد ، تا آن كه علاقه او را به اسلام جلب كرد و مرد كافر ، مسلمان شد . صبح فردا مؤمن رفت و او را از خانه اش بيرون آورد و به مسجد برد تا نماز صبح را با جماعت بخوانند . نماز را كه خواند ، به او گفت : بهتر است بنشينيم و به ذكر خدا مشغول شويم ، تا آفتاب طلوع كند . او هم نشست . بعد گفت : اگر تا زوال خورشيد ، به آموختن قرآن بپردازى و امروز را روزه بدارى ، بهتر است . او هم نشست و روزه گرفت ، تا آن كه نماز ظهر و عصر را خواند . باز آن مؤمن گفت : اگر شكيبايى كنى تا نماز مغرب و عشا را نيز بخوانى ، بهتر است . او نشست ، تا آن كه نماز مغرب و عشا را هم خواند . آن گاه ، در حالى برخاستند كه براى آن تازه مسلمان ، ديگر رمقى نمانده و بيش از توانش ، بر او بار شده بود . فرداى آن روز ، دوباره مرد مؤمن نزد او رفت تا با وى چنان كند كه ديروز كرده بود . درِ خانه اش را كوبيد و گفت : بيرون بيا تا به مسجد رويم . آن مرد پاسخ داد : از نزد من برو ؛ زيرا اين دين ، دين سختى است و من تحمّل آن را ندارم .
بنا بر اين ، بر آنان [كه همه عقايد شما را باور ندارند ،] سخت مگيريد و خشونت نورزيد . مگر نمى دانى كه امارت بنى اميّه ، با شمشير و زور و ستم بود ؛ ولى امارت ما با ملايمت و دوستى و وقار و تقيّه و حسن رفتار و پارسايى و كوشش است؟ پس مردم را به دين خود و عقيده اى كه داريد ، مشتاق سازيد» .

صفحه از 436