خانواده - صفحه 147

1 / 9 ـ 8

شبِ زَفاف

۲۱۲.امام باقر عليه السلام :جابر بن عبد اللّه انصارى ، برايم نقل كرد و گفت : در شبى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را به خانه على عليه السلام فرستاد ، على را صدا زد و او را در طرف راست خود نشاند و فاطمه عليهاالسلام را صدا زد و در سمت چپ خويش نشاند . آن گاه ، سر آن دو بزرگوار را به هم آورد . سپس برخاست و على و فاطمه نيز برخاستند و پيامبر صلى الله عليه و آله در وسط آن دو ، ره سپار خانه على عليه السلام شد . جبرئيل ، در ميان فرشتگان ، بانگ تكبير زد . پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير را شنيد و تكبير گفت و مسلمانان تكبير گفتند . اين ، نخستين تكبيرى بود كه در عروسى گفته شد و از آن پس ، به سنّت تبديل شد .

۲۱۳.امام صادق عليه السلامـ در حديث ازدواج على و فاطمه عليهماالسلام ـ :على عليه السلام فرمود : بعد از آن ، به مدّت يك ماه ، با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز مى گزاردم و به منزلم بر مى گشتم ، بدون آن كه از فاطمه سخن بگويم . پس از اين مدّت ، همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتند : آيا از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نخواهيم كه فاطمه را به خانه ات بفرستد؟ گفتم : اين كار را بكنيد . آنان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتند و اُمّ اَيمَن گفت : اى پيامبر خدا ! اگر خديجه زنده بود ، از عروسى فاطمه ، خوش حال مى شد . على ، همسرش را مى خواهد . پس چشم فاطمه را به شوهرش روشن بگردان و آن دو را در كنار هم قرار بده و با اين كار ، ما را هم خوش حال ساز !
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : پس چرا خودِ على همسرش را از من نمى خواهد؟ ما منتظر اين درخواست از سوى او بوديم » .
على عليه السلام فرمود : «پس گفتم : حيا ، مانع من مى شود ، اى پيامبر خدا !
پيامبر صلى الله عليه و آله ، رو به زنان كرد و فرمود : چه كسانى اين جا حاضرند؟ .
اُمّ سلمه گفت : من اُمّ سلمه ، اين زينب ، و اين فلانى و فلانى» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : در يكى از اتاق هاى من براى دخترم و پسرعمويم ، حِجله اى آماده كنيد .
اُمّ سلمه گفت : در كدام اتاق ، اى پيامبر خدا؟
فرمود : در اتاق خودت .
و به همسرانش دستور داد كه آن را آراسته و آماده سازند .
اُمّ سلمه گفت : از فاطمه پرسيدم : آيا عطرى دارى كه براى خودت اندوخته باشى؟
فاطمه عليهاالسلام فرمود : آرى . و شيشه اى آورد و مقدارى از آن را در كف دستم ريخت . چنان بوى خوشى از آن استشمام كردم كه هرگز مانند آن ، به مشامم نخورده بود . گفتم : اين چيست؟
فرمود : هر گاه دَحيّه كَلبى ، بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شد ، به من مى گفت : فاطمه ! تُشكچه اى بياور و براى عمويت بينداز . و من برايش تُشكچه مى انداختم و او بر آن مى نشست . چون بر مى خاست ، از ميان جامه هايش چيزى مى افتاد و به من مى گفت : آنها را جمع كنم . على عليه السلام در اين باره از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آنها عنبرى است كه از بال هاى جبرئيل مى ريزد» .
هنگامى كه خورشيد ، به سوى غروب كردن مى رفت ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اى اُمّ سلمه ! فاطمه را بياور» .
من رفتم و او را در حالى كه دامنش را به زمين مى كشيد و از خجالت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عرق مى ريخت ، آوردم . در آن حال ، پاى آن بزرگوار لغزيد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود : «خدا در دنيا و آخرت ، تو را از لغزشْ نگه دارد!» .
چون در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چادر از صورتش كنار زد تا آن كه على عليه السلام او را ديد . سپس دست فاطمه را گرفت و در دست على عليه السلام نهاد و فرمود : «اى على ! خدا به تو در دختر پيامبر خدا بركت دهد ! نيكو همسرى است فاطمه ، و تو ـ اى فاطمه ـ نيكو شوهرى است على ! به منزلتان برويد و كارى نكنيد تا اين كه نزد شما بيايم» .
على عليه السلام فرمود : «دست فاطمه را گرفتم و او را بردم تا اين كه در گوشه صُفّه ۱ نشست
و من در كنارش نشستم و هر دو از شرم يكديگر ، سرمان را به زير افكنده بوديم . پس از چندى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و فرمود : كسى اين جا هست؟ .
گفتيم : داخل شويد ، اى پيامبر خدا ! به ديدار ما خوش آمديد» .
پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد و فاطمه عليهاالسلام را در يك طرفش و على عليه السلام را در طرف ديگرش نشانْد و سپس فرمود : «اى فاطمه! قدرى آب برايم بياور» .
فاطمه ، به طرف قدحى كه در اتاق بود ، رفت و آن را پر از آب كرد و براى ايشان آورد . پيامبر صلى الله عليه و آله جرعه اى از آن را در دهانش كرد و مضمضمه اش نمود . سپس آن را به قدح برگرداند . آن گاه از آن ، بر سر فاطمه ريخت و فرمود : «به من رو كن» .
چون فاطمه عليهاالسلام به طرف ايشان رو كرد ، پيامبر صلى الله عليه و آله قدرى از آن آب را در ميان سينه هايش پاشاند و سپس فرمود : «برگرد» .
و چون برگشت ، قدرى از آن را ميان شانه هايش پاشاند . آن گاه فرمود : «بار خدايا ! اين دختر من و محبوب ترينِ آفريدگان ، نزد من است . بار خدايا ! اين هم ، برادر من و محبوب ترينِ آفريدگان ، نزد من است . پروردگارا! او را دوست نيكوكار خودت قرار بده و همسرش را براى او مبارك گردان» .
سپس فرمود : «اى على ! [ اكنون ] با همسرت ، وارد [ اتاق ] شو . خدا بر تو مبارك كند ، و رحمت و بركت هاى خدا بر شما باد ، كه او ستوده و بزرگواراست!» .

1.صُفّه ، سايبانى در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است .

صفحه از 298