اشک ریختن (بکاء) - صفحه 169

7 / 9

گريستن فاطمه عليها السلام

۲۶۷.صحيح البخارىـ به نقل از عايشه ـ :پيامبر صلى الله عليه و آله در بيمارىِ مرگش دخترش فاطمه را خواند و در گوش او چيزى گفت . فاطمه گريست . ايشان دگر باره او را صدا زد و در گوش او چيزى گفت و اين بار فاطمه خنديد .
[بعدها] علّت را از او پرسيدم . گفت : «پيامبر صلى الله عليه و آله در گوشم فرمود كه از آن بيمارى اى كه منجر به وفات او شد ، از دنيا مى رود ، كه من گريستم . سپس در گوشم به من فرمود و خبر داد كه من، نخستين كسى هستم كه به او ملحق مى شوم ، كه من خنديدم» .

۲۶۸.كفاية الأثرـ به نقل از عمّار ـ :چون زمانِ رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد ، على عليه السلام را فرا خواند و زمانى دراز در گوش او چيزى گفت . سپس فرمود : «اى على! تو وصى و وارث منى . خدا علم و فهم مرا به تو عطا كرده است ، و بعد از وفاتم ، گروهى كه
در سينه هايشان با تو كينه ها دارند ، آن كينه ها را آشكار مى كنند و حقّ تو غصب مى شود» . پس فاطمه عليهاالسلام گريست و حسن و حسين عليهماالسلام نيز گريه كردند .
پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود : «براى چه مى گريى ، اى سَرور بانوان ؟».
فاطمه گفت : پدر جان ! از تباه شدن پس از شما مى ترسم .
فرمود : «مژده ات باد ـ اى فاطمه ـ كه تو نخستين كس از خانواده ام هستى كه به من ملحق مى شود . گريه مكن و اندوهگين مباش ؛ زيرا تو سَرور زنان اهل بهشت هستى و پدرت آقاى پيامبران و پسرعمويت بهترينِ اوصياست و دو پسرت ، آقاى جوانان اهل بهشت اند ، و خدا از پشت حسين ، نُه امام بيرون مى آورد كه همگى پاك و معصوم اند ، و مهدى اين امّت ، از ما خاندان است» .

صفحه از 262