105
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

مَنّ و سَلْوى در تيه

بنى اسرائيل در تيه بودند و در آن مى گشتند. تيه بيابانى بود ساده، بى هيچ سايه و سايبانى. گرماى آفتاب آنان را مى رنجانيد. نزد موسى ناليدند. موسى از خدا خواست تا به آنان سايه اى دهد. خدا ابرى سفيد كه در آن باران نبود بر آنان فرستاد. همراه ابر، نسيم و بادى خوش وزيدن گرفت. در سايه ابر آرميدند، گفتند: «اى موسى از گرما آسوديم، اينك غذا از كجا آريم؟» به فرمان خدا از آن ابر به جاى باران بر آنان «مَنّ و سَلْوى» باريد. بامداد و شبانگاه هركس مى آمد و به ميزانى كه او را بس بود از آن برمى گرفت و نه بيشتر.
شب آدينه آن ابر دوبار مى باريد، براى آنكه خدا روز شنبه «من و سلوى» نمى فرستاد. خدا با آنان شرط كرده بود كه به ميزان كفايت خود از آن بردارند؛ چراكه اگر اسراف كنند و بيش از اندازه نياز بردارند، آن را قطع كند و اگر ذخيره كنند آن را از آنان بردارد. شرط كردند، امّا وفا نكردند. در برداشتن اسراف كردند و از آن ذخيره ساختند. خدا نيز آن نعمت را از آنان بازگرفت و آنچه ذخيره كرده بودند تباه كرد.
از آن مدتى خوردند، آن گاه گفتند: «اى موسى از اين شيرينى دل ما گرفت و گوشت آرزو مى كنيم». حق تعالى فرمان داد تا «سلوى» بر آنان باريد.


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
104

آن حال بود، خداوند درهاى آسمان را گشود و جاى او را در بهشت به وى نشان داد. آن عذاب بدين سان بر آسيه آسان شد. جان آسيه را برداشتند و به جايگاه باقى او در بهشت بردند.

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 126728
صفحه از 148
پرینت  ارسال به