رسالت جهانى محمّد صلى الله عليه و آله - صفحه 15

۸۷.الخرائج و الجرائح :خسرو به فيروز ديلمى ـ كه از بقاياى ياران سيف بن ذى يَزَن بود ـ نوشت : اين بنده اى راكه نام خودش را پيش از نام من مى آورَد و گستاخانه مرا به دينى غير از دين خودم دعوت مى كند، نزد من روانه كن .
فيروز نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : خداوندِ من ، مرا دستور داده كه تو را نزد او برم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «خداوندِ من ، مرا خبر داد كه خداوندِ تو ديشب كشته شد» .
در اين هنگام ، خبر رسيد كه فرزند او شيرويه ، در آن شب بر وى حمله برده و او را كشته است. پس فيروز و همراهانش ، اسلام آوردند. زمانى كه كذّاب عبسى سر برداشت ، پيامبر صلى الله عليه و آله فيروز را براى كشتن او فرستاد. او از بام بالا رفت و گردنش را پيچاند و او را كشت .

4 / 5

نامه ايشان به بزرگ قبطيان ، مقوقس

۸۸.الطبقات الكبرى :پيامبر خدا حاطب بن ابى بلتعه لَخمى را ـ كه يكى ديگر از آن شش سفير بود ـ همراه نامه اى براى دعوت به اسلام ، پيش مُقَوقِس، فرمان رواى اسكندريه و سالار قِبْطيان، فرستاد. حاطب، نامه را به مقوقس داد. مقوقس آن را خواند و با حاطب به خوشى سخن گفت ، و نامه را در جعبه اى از عاج قرار داد و سرش را مُهر كرد و آن را به كنيز خود سپرد ، و به پيامبر صلى الله عليه و آله نوشت : من مى دانستم كه هنوز يك پيامبر باقى مانده است ؛ اما گمان مى كردم كه او در شام ظهور خواهد كرد. فرستاده تو را گرامى داشتم و اكنون دو كنيز كه در ميان قبطيان ، منزلت والايى دارند ، برايت مى فرستم و جامه اى و استرى كه بر آن سوار شوى ، پيشكش تو مى كنم.
او چيز ديگرى ننوشت و مسلمان هم نشد. پيامبر خدا هديه مقوقس را پذيرفت و دو كنيز را ـ كه يكى ماريه، مادر ابراهيم پسر پيامبر خدا ، بود و ديگرى خواهرش سيرين ـ قبول كرد و نيز استرى را كه فرستاده بود ؛ استرى سپيد كه در آن روز ، در ميان عرب ها چنان استرى وجود نداشت و آن همان دُلْدُل بود. پيامبر خدا فرمود : «اين ناپاك ، به پادشاهىِ خود بخل ورزيد، حال آن كه پادشاهىِ او دوامى نخواهد يافت» .
حاطب مى گويد : مقوقس از من با احترام پذيرايى مى كرد و بر درگاه خود ، مرا كمتر معطّل مى نهاد و من بيش از پنج روز ، نزد وى اقامت نكردم .

صفحه از 22