است - عرصه آزمون و خطا نيست.
6. ضرورت «نص» در امامت، بديهه عقل است. همين چند نكته كوتاه و كليدى كه بيان شد، چنين ضرورتى را به خوبى مىرساند. سؤال اين است: چه عاملى سبب مىشود كه برخى از انسانها اين بديهه عقلى را انكار كنند يا ناديده گيرند يا به توجيه آن دست يازند؟ پاسخ بسيار آسان است و بسيار تلخ؛ همان كه در مواردى مشابه، كتابِ مبين الاهى روشن ساخته است:
- و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم ظلماً و علوّاً.۱- فما اختلفوا إلّا من بعد ما بغياً بينهم.۲
ماجرا به يك نقطه مىرسد: ظلم، برترىطلبى، توجيه محورى، بغى و در يك كلام: «آلودگىِ درونى». به تاريخ بنگريم؛ آيا جز اين واقعيّت تلخ، چيزى مىبينيم؟
7. اگر درون خود را از اين آلودگيها بشوييم، حقيقتى را كه در كلام امام اميرالمؤمنين عليه السلام بيان شده، به زلالىِ آب و روشنى آفتاب مىبينيم. حضرتش فرمود: «لايقاس بآل محمّد من هذه الأمّة أحد»۳.
مگر جز اين تواند بود؟ امام، جانشين پيامبرى است كه در ميان مردم زمان خود، بىمانند است؛ و پيامبر، سفير خدايى است كه مطلقاً شبيه و نظير ندارد. و در وصف او - از زبان نمايندگان معصومش - مىخوانيم: «لايُدرك بالحواسّ و لايُقاس بالناس»۴پس امام نيز - در رتبه مخلوق بودن خود - با مردم، قابل قياس نيست. طبعاً مقام او در ظرف كوچك درك و فهم آنها نمىگنجد. كسى را كه در فهم شخصيّت او عاجز ماندهايم، چگونه مىتوانيم شخص او را از ميان مردمانِ چندرنگ و چند روى، بازشناسيم؟
8. در فضاى معرفتىِ سالم كه انسانها مبناى نقلى - عقلىِ «عدم قياس» را گردن نهند، جايگاهِ ناگزيرِ «نص» در امامت، روشن است؛ امّا سخن در اين است كه انديشمندانى چند، بر مبناى يافتههاى محدود بشرى، اصل عدم قياس را در توحيد نپذيرند و مبانى ديگرى همچون وحدت وجود و تشكيك در وجود را مطرح كنند. پاسخ به آن مبانى، مجالى ديگر مىطلبد. ولى پيامد آن مبانى، اين است كه پيامبر را