شكوفايى دانش از شريعت تقليدى به شريعت عقلى تبديل مىشود.»
اقبال لاهورى گويد:
ما دو دوران داشتهايم: دورانى كه بشريّت تحت سيطره غرائز بود، و دوران امروزين كه عقل بر غرائز غلبه كرده است و آدميان بيشتر به فرمان عقلاند تا به فرمان غرائز. نه به اين معنا كه غرائز كلّاً تعطيل شدهاند؛ بلكه بدين معنا كه دفتر حيات بشريّت ورق خورده است و فعلاً غلبه با «خرد استقرايى» است. به همين سبب دوران غلبه غرائز آدميان - كه دورانى پيامبرپرور بود - درگذشته است و عصرى در رسيده است كه ديگر پيامبرپرور نيست.
از اين منظر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در فاصله ميان دو جهان ايستاده است. از حيث مبدأ و منبع پيامش متعلّق به دنياى كهن است؛ امّا از حيث محتوا متعلّق به دنياى جديد است. مبدأ پيام او چيزى است از جنس وحى، و وحى هم از جنس غريزه است. امّا محتواى پيام او عقلانى است... اين كمال نبوّت بود كه دريافت بايد خود را نسخ و ختم كند.۱
شارح سخنان اقبال در ادامه مىنويسد:
يعنى دريافت كه از اين پس جاى نبوّت كردن نيست، دوران، دوران عقلانيّت است و آدميان از اين پس بايد به محتواى وحى و تجربههاى دينى و بلكه با تمام اندوختههاى پيشين برخورد نقّادانه كنند و لذا دوران انبيا و اوليايى كه ولايت خود را از آسمان مىستانند، به سر آمده است.
وى در ادامه سخنان اقبال نظر خويش را چنين بيان مىكند:
پس از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله احساس و تجربه و قطع هيچكس براى ديگرى از نظر دينى تكليفآور و حجّتآفرين نيست. هركس بخواهد نسبت به ديگرى حكمى دينى صادر كند، بايد حكم خود را به دليلى عقلى يا قانونى كلّى يا قرينهاى عينى و امثال آنها مستند و موجّه كند... وقتى در كلام دليل مىآيد، رابطه
1.اقبال لاهورى، ]Reconstruction of Rrligious Thought in Islam[ (اين كتاب با نام احياى فكر دينى در اسلام، به قلم احمد آرام ترجمه شده است)، فصل پنجم، با عنوان «روح فرهنگ اسلامى» به نقل از: بسط تجربه نبوى، ص ۱۲۰-۱۲۱.