كلامى بجز آنچه در اين امور بديهى ابراز كرديم، ندارد.اختلافى كه در اين ميانه هست، مربوط به گزارشهاى مختلف اين حقيقت است، يعنى دخول و خروج مطلب، و گرنه آنان همگى عاقل و عالِم و فقيه هستند كه حقايقى را كه خداوند، عقلها را بر آن سرشته و شرايع را بر مبناى آن تأسيس كرده، منكر نمىشوند. عقل كلامى ندارد جز آنچه گفتيم. و شرع نيز در مقام اثبات، جز آنچه گفتيم، سخنى ندارد. فقها و اصوليون نيز تماماً بر اين مطلب اجماع دارند. اين به حسب مقام ثبوت است.
امّا در مقام اثبات، كه: «شارع مقدّس چيزى جز آنچه عقلها بدان عقيده دارند نگفته است.»
اثبات اين مدّعا، مبتنى بر تمهيد مقدّمهاى مهمّ است تا دلهاى پاك براى قبول آنچه تبيين مىكنيم، آماده شود. مقدّمه اين است كه: شريعت مقدّس خاتم، شريعتى آسان و راحت است كه در تمام ابواب معارف ربوبى بهگونهاى سخن گفته كه تمام عقول به نحو جمع و اجمال مىدانند. لذا تمام آنچه شارع حاكم گفته، امور فطرى عقلى است كه عقلها را بر آن مفطور داشته است، چنانكه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: «ليثيروا لهم دفائن العقول» [ خطبه اوّل نهج البلاغه] (خداوند، پيامبران را برانگيخت تا... دفينههاى عقل را «اثاره» كنند).
بلكه حتّى امّهات نواهى الهى و كليدهاى احكام شرعى، از مسائل اصولى اصطلاحى با آن معارفت مطابق است، بدين صورت كه تمام آنها مفصّلات علوم است و علوم جمعى جُمَلى، در عقول، پيچيده و پوشيده است. پيامبر، نسبت به آنها تنبّه مىدهد و از حالت جمعى به حالت تفصيل بيرون مىآورد.
به اين جهت، دين اسلام، دينى است استوار، كه به تعبير قرآن: «فطرة اللَّه الّتي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللَّه ذلك الدّين القيّم»۱(فطرت خداست كه مردم را بر آن مفطور داشته است. خلق خداى را دگرگونى نيست. (اين است دين استوار).
و همين استمعنىِ حنيفيّت سهله سمحه و آيين ابراهيمى، چنانكه آيات و