ایثار - صفحه 78

۷۹.الأمالى ، طوسىـ به نقل از ابو هريره ـ :مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و از گرسنگى شِكوه كرد . پيامبر خدا ، به خانه هاى همسرانش پيغام فرستاد [كه غذايى براى آن مرد بفرستند] ؛ امّا آنها گفتند : جز آب ، چيزى در خانه نداريم.
پيامبر خدا فرمود : «چه كسى امشب ، اين مرد را پذيرايى مى كند؟» .
على بن ابى طالب عليه السلام گفت : من پذيرايى اش مى كنم ، اى پيامبر خدا! و نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و گفت : در خانه چه دارى ، اى دختر پيامبر خدا؟
فاطمه عليهاالسلام گفت : جز غذاى بچّه ها چيزى نداريم ؛ امّا ميهمان خود را مقدّم مى داريم.
على عليه السلام گفت : اى دختر محمّد! بچّه ها را بخوابان و چراغ را خاموش كن .
صبح كه شد ، على عليه السلام نزد پيامبر خدا رفت و ماجرا را به ايشان گفت . هنوز از نزد پيامبر خدا خارج نشده بود كه خداوند ، اين آيه را فرو فرستاد : «و [ديگران را ]بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ، هرچند خودشان نيازمند باشند . و آنها كه از آزمندىِ نفس خويش ، مصون بمانند ، آنان ، همان رستگاران اند» .

۸۰.مستدرك الوسائلـ به نقل از عبد اللّه بن مسعود ـ :شبى پس از آن كه پيامبر خدا ، نماز عشا را خواند ، مردى از ميان صف [نماز ]برخاست و گفت : اى گروه مهاجران و انصار! من مردى غريب و فقيرم و در مسجد پيامبر خدا ، از شما درخواست كمك مى كنم . مرا غذايى دهيد.
پيامبر خدا فرمود : «اى عزيز! از غربت مگو كه قلبم را آتش زدى . غريبان ، چهار كس اند» .
گفتند : آنها كيستند ، اى پيامبر خدا؟
فرمود : «يكى مسجدى در ميان قومى كه در آن ، نماز نمى خوانند ؛ دوم ، قرآن در دست قومى كه آن را نمى خوانند ؛ سوم ، عالمى در ميان قومى كه جايگاهش را نمى شناسند و به ديدارش نمى روند ؛ و چهارم ، اسيرى در كشور روم در ميان كافران خدانشناس» .
سپس فرمود : «كيست كه اين مرد را غذا دهد تا خداوند ، او را در بهشت برين ، جاى دهد؟» .
امير مؤمنان ، برخاست و دست سائل را گرفت و او را به خانه فاطمه عليهاالسلامآورد و گفت : اى دختر پيامبر خدا! از اين ميهمان ، پذيرايى كن .
فاطمه عليهاالسلام گفت : پسرعمو! در خانه ، جز اندكى گندم كه از آن غذايى تهيّه كرده ام ، چيزى نيست و بچّه ها به آن محتاج اند و تو خود نيز روزه اى . غذا كم است و فقط براى يك نفر ، كافى است.
على عليه السلام گفت : همان را بياور .
فاطمه عليهاالسلام رفت و غذا را آورد و گذاشت . امير مؤمنان ، نگاه كرد . ديد كه غذاى اندكى است . با خود گفت : درست نيست كه من هم از اين غذا بخورم ؛ چون اگر بخورم ، ميهمان را سير نمى كند . پس ، دستش را به طرف چراغ دراز كرد و به بهانه اين كه آن را درست كند ، خاموشش كرد و به بانوى بانوان گفت : در روشن كردن چراغ ، تعلّل كن تا ميهمان ، غذايش را خوب بخورد . آن گاه ، چراغ را نزد من بياور.
امير مؤمنان ، دهانش را مى جنباند تا به ميهمان وانمود كند كه غذا مى خورد ، در حالى كه نمى خورد ، تا اين كه ميهمان ، از خوردن ، دست كشيد و سير شد . در اين هنگام ، آن بهترينِ زنان ، چراغ را آورد و گذاشت ؛ ولى غذا ، همچنان دست نخورده باقى بود.
امير مؤمنان به ميهمانش فرمود : چرا غذا نخوردى؟
گفت : اى ابو الحسن! خوردم و سير شدم ؛ امّا خداوند متعال به آن بركت داده است.
آن گاه ، امير مؤمنان و بانوى بانوان و حسنين عليهم السلام از آن غذا خوردند و به همسايگانشان هم دادند ، و اين ، به واسطه بركتى بود كه خداوند متعال به آن غذا داده بود .
صبح كه شد ، امير مؤمنان عليه السلام به مسجد پيامبر خدا رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى على! با ميهمان ، چگونه بودى؟» .
گفت : بحمد اللّه ـ اى پيامبر خدا ـ خوب .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «خداى متعال ، از كارى كه ديشب انجام دادى و به خاطر ميهمان ، چراغ را خاموش كردى و از خوردن ، خوددارى ورزيدى ، تعجّب كرد» .
على عليه السلام گفت : چه كسى اين را به شما خبر داد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «جبرئيل عليه السلام . و اين آيه را در باره تو آورد : «و [ديگران را ]بر خويشتن ، مقدّم مى دارند ...» » .

صفحه از 101