1 / 9 ـ 5
خطبه عقد ازدواج
۱۹۸.امام زين العابدين عليه السلام :پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام را به عقد ازدواج على عليه السلام در آورد ، خطبه آن را چنين خواند : «سپاس ، خداوندى را سزاست كه به واسطه نعمت هايش سپاس گزارده مى شود ، به واسطه قدرتش پرستيده مى شود ، به خاطر سلطنتش از او فرمان مى بَرند ، از عذابش مى ترسند ، پاداش هايش را از او طلب مى كنند ، و فرمانش در آسمان و زمين ، جارى است ! خداوند عز و جل به من دستور داد كه فاطمه را به همسرى على در آورم . من نيز او را با [مهريه] چهارصد مثقال نقره ، به همسرى او در آوردم ، اگر على به آن [مقدار] ، راضى باشد» .
سپس طبقى خرماى نارس خواست و فرمود: «تاراج كنيد!» . در همان حال كه به طرف سينى حمله مى برديم، على عليه السلام وارد شد . پيامبر صلى الله عليه و آله به روى او لبخند زد . سپس فرمود: «اى على! آيا مى دانى كه خداوند عز و جل به من دستور داد كه فاطمه را به همسرى تو در آورم؟ اينك من او را با مهريه چهار صد مثقال نقره ، به همسرى تو در آوردم ، اگر تو راضى باشى» .
على عليه السلام فرمود : «راضى ام به رضاى خداوند عز و جل و پيامبر او» .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «خدا همواره شما را با هم بدارد و خوش بختتان بگرداند و به هر دوىِ شما بركت دهد و نسل بسيار و پاكى را از شما به دنيا بياورد !» .
۱۹۹.امام زين العابدين عليه السلامـ به نقل از جابر ـ :هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خواست كه فاطمه عليهاالسلامرا به ازدواج على عليه السلام در آورَد ، به او (على عليه السلام ) فرمود : «اى على ! تو ، به سوى مسجد روانه شو و من در پىِ تو مى آيم ، و در حضور مردمان ، همسرت مى دهم و از فضايل تو ، آن گونه مى گويم كه دل شاد شوى» .
على عليه السلام فرمود : من ، آكنده از شادى و خوش حالى ، از نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خارج شدم . در راه ، به ابو بكر و عمر برخوردم . گفتند : چه خبر ، اى ابو الحسن؟ گفتم :
قرار است پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، فاطمه را به ازدواج من در آورَد . به من خبر داد كه به فرمان خداوند ، او را به ازدواج من در آورده است . به زودى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پى من مى آيد تا [اين خبر را] در حضور مردمان ، باز گويد . آن دو نيز شاد و خوش حال شدند و با من به مسجد آمدند .
على عليه السلام فرمود : به خدا سوگند ، هنوز به وسط مسجد نرسيده بوديم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ما پيوست ، و چهره اش از شادى و خوش حالى مى درخشيد . فرمود : «بلال كجاست؟». بلال گفت : بله ، در خدمتم ، اى پيامبر خدا ! سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «مقداد كجاست؟». مقداد گفت : بله ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «سلمان كجاست؟» . سلمان گفت : بله ، اى پيامبر خدا !
فرمود : «ابو ذر كجاست؟» . ابو ذر گفت : بله ، اى پيامبر خدا ! چون اينان در برابر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ايستادند ، فرمود : «همگى برويد و در اطراف مدينه بِايستيد و مهاجران و انصار و مسلمانان را جمع كنيد» .
آنان به فرمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيش رفت و در بالاترين پلّه منبر نشست . هنگامى كه مردم در مسجد جمع شدند ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برخاست و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و فرمود : «سپاس ، از آنِ خدايى است كه آسمان را ساخت و بر افراشت ، و زمين را پهن كرد و گسترانْد ، و با كوه هاى ميخ آسا استوارش ساخت ، و از آن ، آب و چراگاه هايش را بيرون آورد ؛ همان خدايى كه از صفاتى كه وصف كنندگان براى وصف او مى گويند ، برتر است و از آنچه گويندگان در تجليل او به زبان مى آورند ، فراتر است ؛ همو كه بهشت را پاداش پرهيزگاران قرار داد ، و آتش را كيفر ستمكاران ، و مرا براى مؤمنان ، رحمت و براى كافران ، مايه كيفر و نقمت قرار داد .
اى بندگان خدا ! شما در سراى آرزو قرار داريد ، ميان زندگى و مرگ ، و تن درستى و بيمارى ها ؛ در سرايى كه همه چيز آن ، زوال يافتنى است و جايگاه دگرگونى حالات ، و مايه كوچيدن ، قرار داده شده است . پس رحمت خدا بر آن مردى كه آرزويش را كوتاه سازد ، و در كار و عملش بكوشد ، و زيادى مالش را انفاق كند ، و زيادى قوت خويش را نگه دارد و آن را براى روز نيازمندى اش پيش فرستد ؛ روزى كه در آن ، مُردگان محشور مى شوند ، و صداها به خاموشى مى گرايد ، و فرزندان و مادران ، يكديگر را نمى شناسند
«و مردم را مَست مى بينى ، در حالى كه مست نيستند» ؛ «آن روز ، خدا جزاى شايسته آنان را به طور كامل مى دهد و خواهند دانست كه خداوند ، همان حقيقت آشكار است» ؛ «روزى كه هر كس آن كار نيكى را كه كرده و آن بدى اى را كه مرتكب شده ، حاضر شده مى يابد ، و آرزو مى كند كه اى كاش ، ميان او و آن [ كارهاى بد ] ، فاصله اى دور بود» . «پس هر كس به وزن ذرّه اى نيكى كند ، آن را مى بيند و هر كس به وزن ذرّه اى بدى كند ، آن را مى بيند» ؛ براى روزى كه در آن ، پيوندهاى نَسَبى از ميان مى روند و رشته ها[ ى خويشاوندى ]بريده مى شوند و گناهكاران ، با سختى ، حسابرسى مى شوند و به سوى عذاب ، رانده مى شوند . پس ، آن كسى كه از آتش دانسته شده ، ولى به بهشت در آورده شود ، به رستگارى دست يافته است . زندگى دنيا ، چيزى جز لذّتى پوچ و فريبنده نيست .
اى مردم ! پيامبران ، حجّت هاى خدا در زمين او و گويندگانِ از كتاب او و عمل كنندگانِ به وحى اويند . خداوند عز و جل به من دستور داد كه دخترم فاطمه را به ازدواج برادرم و پسرعمويم و نزديك ترينِ مردمان به من ، يعنى على بن ابى طالب ، در آورم . خداوند بلندمرتبه ، او را در آسمان ، به همسرى فاطمه در آورد و فرشتگان را بر آن ، گواه گرفت و به من دستور داد كه در زمين نيز او را به ازدواج فاطمه در آورم و شما را بر آن ، گواه گيرم» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپس نشست و فرمود : «برخيز ـ اى على ـ و براى خودت خطبه[ ى عقد را ]بخوان» .
على عليه السلام فرمود : اى پيامبر خدا ! با وجود شما ، من خطبه را بخوانم؟!
فرمود : «بخوان ؛ زيرا جبرئيل به من دستور داد كه به تو دستور دهم خطبه ات را خودت بخوانى . اگر داوود عليه السلام خطيب بهشت نبود ، بى گمان ، تو [ خطيب آن ]بودى ، اى على!» .
آن گاه ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى مردم ! سخن پيامبرتان را بشنويد . خداوند ، چهار هزار پيامبر بر انگيخت كه هر پيامبرى ، يك جانشين داشت ، و من ، بهترينِ پيامبران هستم ، و جانشينم بهترينِ جانشينان است» .
سپس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سكوت كرد و على عليه السلام سخن آغاز كرد و فرمود : «سپاس ، از آنِ خدايى است كه كليدهاى دانش خود را به گويندگان ، الهام فرمود ، و دل هاى پرهيزگاران را با شعله هاى عظمتش ، روشن نمود ، و راه هاى رهپويان را با نشانه هاى احكامش ، هويدا ساخت ، و جهانيان را به وجود پسرعموى برگزيده ام ، دل شاد كرد ، تا آن كه دعوت او بر دعوت ملحدان ، برتر آمد و آيين او بر باطل هاى باطل گرايان ، چيره گشت ، و او را واپسين پيامبران و سَرور فرستادگان قرار داد . پس او پيام پروردگارش را [ به مردمان ] رسانْد و فرمان او را اجرا كرد و نشانه هاى خدا را از جانب او ابلاغ نمود .
سپاس ، براىِ خداوندى است كه با قدرت خويش ، بندگان را آفريد ، و به واسطه دينش آنان را عزّت داد و به وجود پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله ، مفتخرشان نمود ، و مهر ورزيد و گرامى داشت ، و ارجمندى و بزرگى بخشيد . سپاس ، مخصوص خداوند است ، به خاطر نعمت ها و احسان هايش . گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست ، گواهىِ خالصانه اى كه او را خشنود گردانَد ، و درود خدا بر محمّد ؛ درودى كه او را [ به خدا ]نزديك كند و بهره مندش سازد !
و بعد ، ازدواج ، از امورى است كه خداوند متعال ، بدان امر كرده و به اين كار ، اجازت داده است ، و اين مجلس ما ، از آن مجلس هايى است كه خدا به آن فرمان داده و مورد رضايت اوست . اينك محمّد بن عبد اللّه ، پيامبر خدا ، دخترش فاطمه را به ازدواج من در آورد ، با مَهريه چهارصد درهم و دينار ، و من بدان راضى ام . پس ، از خودِ ايشان بپرسيد و گواه باشيد» .
مسلمانان گفتند: اى پيامبر خدا ! آيا او را تزويج نمودى؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آرى».
مسلمانان گفتند: خداوند ، بر هر دوىِ آنان مبارك گردانَد و پيوسته در كنار هم بدارَدشان!