خانواده - صفحه 171

۲۴۵.مسند ابن حنبلـ به نقل از حمّاد ـ :عطاء بن سائب از قول پدرش ، از على عليه السلام به ما خبر داد كه وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فاطمه را به ازدواج او در آورد ، يك چادر مخمل ، يك بالش چرمىِ پُر شده از ليف ، دو دستاس ، يك مَشك آب ، و دو سبو ، با او همراه كرد .
روزى ، على عليه السلام به فاطمه عليهاالسلام فرمود : «به خدا سوگند ، از بس كه آب كشيده ام ، سينه ام دردمند گشته است!» .
و افزود : «خداوند براى پدرت ، اسيرانى آورده است . برو و از ايشان خدمتكارى بخواه» .
فاطمه فرمود : «به خدا سوگند ، من نيز از بس دستاس كرده ام ، دستانم تاول زده اند!» .
پس نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «براى چه آمده اى ، دخترم ؟» .
فاطمه فرمود : «براى عرض سلام آمده ام» و خجالت كشيد كه خواسته اش را بگويد ، و بر گشت .
على عليه السلام فرمود : «چه كردى؟»
فاطمه فرمود : «خجالت كشيدم كه تقاضايم را بگويم» .
[على عليه السلام فرمود :] پس ، هر دو با هم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتيم .
على عليه السلام فرمود : «اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند ، از بس كه آب كشيده ام ، سينه ام درد مى كند!» .
و فاطمه فرمود : «از بس كه دستاس كرده ام ، دستانم تاول زده اند . خداوند به شما اسيرانى و گشايشى بخشيده است . پس يك خدمتكار در اختيار ما بگذاريد» .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «به خدا سوگند ، حاضر نيستم به شما خدمتكار بدهم ، در حالى كه صُفّه نشينان ، شكم هايشان گرسنه است و چيزى ندارم كه خرج آنان كنم ! اسيران را مى فروشم و پول آن را خرج صُفّه نشينان مى كنم» .
على و فاطمه بر گشتند . پيامبر صلى الله عليه و آله نزد آنان آمد ... و سپس فرمود : «آيا شما را از چيزى بهتر از آنچه از من خواستيد ، خبر ندهم؟» .
گفتند : «بفرماييد» .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «كلماتى [اند] كه جبرئيل عليه السلام به من آموخت» و سپس فرمود : «در پى هر نمازى ، ده بار سبحان اللّه مى گوييد ، ده بار الحمد للّه ، و ده بار اللّه أكبر . و هر گاه به بسترتان رفتيد ، سى و سه مرتبه ، سبحان اللّه بگوييد ، سى و سه مرتبه ، الحمد للّه ، و سى و چهار مرتبه ، اللّه أكبر » .
على عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، از زمانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين ذكرها را به من آموخت ، آنها را ترك نگفتم!» .
ابن كوّاء ، به على عليه السلام گفت : حتّى در شب صفّين ؟!
فرمود : «خدا شما را بكشد ، اى اهل عراق ! آرى ، حتّى در شب صفّين» .

صفحه از 298