خانواده - صفحه 61

۸۶.مسند ابن حنبلـ به نقل از ابو ذر ـ :مردى به نام عَكّاف بن بِشر تَميمى ، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اى عكّاف ! آيا همسر دارى؟» .
گفت : نه .
فرمود : «و نه كنيزى؟» .
گفت : و نه كنيزى .
فرمود : «آيا توان مالى دارى ؟» .
گفت : توان مالى دارم .
فرمود : «پس ، تو از برادران شياطين هستى . اگر از نصارا بودى ، از راهبانشان مى بودى! سنّت ما ازدواج كردن است . بدترين شما ، بى همسرانتان هستند . پست ترين مُردگانتان ، بى همسران شمايند . آيا با شيطان ، شوخى ( / دست و پنجه نرم) مى كنيد ؟! شيطان براى [ تباه كردن ] نيكان ، سلاحى بُرنده تر از زنان ندارد ، مگر آنان كه ازدواج كرده باشند . آنان پاك هستند و از فساد در امان اند . واى بر تو ، اى عكّاف ! زنان ، حتّى از [ وسوسه كردن ] ايّوب و داوود و يوسف و كُرسُف ، دست بردار نبودند» .
بشر بن عطيّه گفت : كُرسُف كيست ، اى پيامبر خدا؟
فرمود : «مردى بود كه در ساحلى از سواحل دريا ، سيصد سال ، خدا را عبادت مى كرد . روزها روزه مى گرفت و شب ها را به عبادت مى گذراند ؛ امّا عاشق زنى شد و به سبب آن ، به خداى بزرگ ، كافر گشت و عبادت خداوند عز و جل را رها كرد ؛ ولى بعد ، به واسطه كارى كه كرد ، خداوند به داد او رسيد و توبه اش را پذيرفت . واى بر تو ، اى عَكّاف ! ازدواج كن ، وگر نه از نااستواران [ در دين و ايمان ] خواهى بود» .
عَكّاف گفت : مرا همسر بِده ، اى پيامبر خدا !
فرمود : «تو را به همسرىِ كريمه ، دختر كُلثوم حِميَرى ، در آوردم» .

صفحه از 298