خدا - صفحه 113

۱۰۳.التوحيدـ به نقل از هِشام بن حَكَم ، در داستان ابو شاكر دَيصانى كه از وى خواست برايش از امام صادق عليه السلام اجازه ملاقات بگيرد ـ :پس برايش اجازه گرفتم . وارد شد و گفت: اجازه مى دهى كه بپرسم؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «در باره هر آنچه مى خواهى، بپرس» .
پرسيد : چه دليلى است بر اين كه تو را سازنده اى است؟
امام عليه السلام فرمود : «من خويشتن را از دو حال ، خارج نيافتم : يا خودم خويشتن را ساخته ام ، يا ديگرى مرا ساخته است . اگر خودم سازنده خودم بوده ام ، باز از دو حال خارج نيست : يا بوده ام و خودم را آفريده ام ، يا نبوده ام و خود را آفريده ام . اگر بوده ام و خود را آفريده ام ، با بودنم ، ديگر نيازى به آفريدنم نبوده است ، و اگر نبوده ام ، تو خود مى دانى كه معدوم ، چيزى را ايجاد نمى كند . پس ، شقّ سومى ثابت شد و آن ، اين است كه مرا سازنده اى است و آن ، خداوند ، پروردگار جهانيان است» .
ابو شاكر برخاست و جوابى نداد .

۱۰۴.التوحيدـ به نقل از هشام بن حكم ـ :ابو شاكر ديصانى بر امام صادق عليه السلام در آمد و گفت : تو يكى از ستارگان درخشان [علم و معرفت] هستى ، و پدرانت همگى ماه هاى تابان بودند ، و مادرانت بانوانى خردمند و ارجمند بوده اند ، و نژادت از گرامى ترين نژادهاست ، و هر گاه سخن از دانشمندان به ميان آيد ، انگشتانْ به سوى تو نشانه مى روند . پس ، اى درياى ژرف و سرشار! به من بگو كه دليل بر حدوث جهان چيست؟
امام صادق عليه السلام فرمود : «براى اثبات آن ، به نزديك ترينِ چيزها [به تو ]استدلال مى كنيم» .
گفت : آن چيست؟
امام صادق عليه السلام تخم مرغى خواست و آن را در كف دست خود نهاد و فرمود : «اين ، دژى است از هر سو بسته . درونش پوستى نازك و لطيف است و زير آن پوست ، نقره اى (سفيده اى) روان و طلايى (زرده اى) مايع است . آن گاه از اين ، مثلاً طاووسى بيرون مى آيد . آيا چيزى وارد اين تخم شده است؟» .
ابو شاكر گفت : نه .
فرمود : «همين ، دليل بر حدوث جهان است» .
ابو شاكر گفت : پاسخى مختصر دادى و سخنى نيكو گفتى ؛ امّا تو مى دانى كه ما تنها چيزى را مى پذيريم كه با چشمان خود ببينيم ، يا با گوش هايمان بشنويم ، يا با بينى هايمان استشمام كنيم ، يا با دهان هايمان بچشيم ، يا با دستانمان لمس كنيم ، يا به وضوح در دل ها تصوّر شود ، يا با تفكّر يقين آور ، استنباط گردد .
امام صادق عليه السلام فرمود : «تو حواسّ پنجگانه را نام بردى ، در حالى كه از اين حواس ، بدون راه نما ، كارى ساخته نيست ، چنان كه بدون چراغ ، تاريكى را نمى توان پيمود» .

صفحه از 417