خدا - صفحه 264

نيست ، همين معناست ۱ و به عبارت ديگر ، حجاب هاى نورانى ، موانع بنده در

1.راهى كه علّامه مجلسى پيموده ، بيشتر به طريقه اهل ذوق ، شبيه است و مشكلى نيست كه به طريقه اهل بحث و نظر هم اشاره كنيم تا سودش عام تر و بهره اش كامل تر باشد . عالم مادّى ، عالم حركت و تكامل است و نفس نيز از جهت تعلّقش به بدن مادّى و بلكه اتّحاد با آن ، به همين حكم ، محكوم است و آن ، يكسره در منازل سير خود حركت مى كند و از درجات كمال ، بالا مى رود و به حقّ متعال ، نزديك مى گردد تا آن جا كه به مرزهاى امكان و وجوب مى رسد كه در اين هنگام ، حركتش پايان مى پذيرد و از حركت مى ايستد «و بى گمان ، مرز نهايى تا پروردگار توست» و منزل هاى سير ، مراتب ميان مادّه و بالاترين مرتبه وجود است و اين منزل ها از يك ديدگاه به مادّى و غير مادّى تقسيم مى شوند . مرحله اوّل ، مراتبى است كه نفس ، آنها را مى پيمايد تا به حدّ تجرّد برسد . مرحله دوم ، مراتب كمالىِ عالىِ برتر از اين است كه هر مرتبه آن نسبت به مرتبه پيشين ، نسبت علّت به معلول را دارد و يا رابطه ميان معناى اسمى و حرفى و مستقل به غير مستقل . و از اين رو ، مرتبه برتر كمالات ، مرتبه فروتر را در بر دارد و عكس آن ، صحيح نيست . پس هر گاه كمانِ وجود به پايين بيايد ، مرتبه هاى ضعيف و مرزهاى عدم ، فراوان مى شوند و هر گاه بالا رود ، مرتبه ها قوّت مى گيرند و مرزها كاهش مى يابند تا آن كه به وجود بى حدّ و مرز برسند و رسيدن نفس به هر مرتبه ، به معناى تعلّقش به آن مرتبه است . و به عبارت ديگر ، يعنى مشاهده ارتباطش با آن وجود كه براى خود نسبت به او استقلالى نبيند و اگر مى خواهى ، بگو : به فناى از ذات خود و به در آمدن از حدودى كه احاطه اش كرده است . پس از اين مقدّمه مى گوييم : حدود لازم هر مرتبه كه بر حقيقت وجودى شى ء در آن مرتبه ، عارض مى شود ، آن را از وصول به مرتبه بالا و رسيدن به كمالات و عظمت آن مرتبه ، باز مى دارد . پس چون چيزى از اين حدود بيرون رود و آن قيدها را از خود بكَنَد ، ترقّى به درجه بالاتر برايش ممكن مى شود و در اين هنگام ، خود را متعلّق آن و غير مستقل از آن مى بيند و ارزش و شرافت و كمال و عظمت خود را مى يابد . پس آن حدودند كه حاجب از حقيقت وجود مطلق از هر قيدند و نفس شيفته لذّت هاى مادّى در تاريكى هاى حدود و پوشش قيود در غلتيده و آن ، دورترين نفس ها از حقّ متعال است . پس هر گاه از قيود مادّى جدا شود و رشته تعلّقش را از زخارف اين دنياى پست ببُرد ، به عالم نور و سرور و بها و كرامت ، نزديك مى شود تا آن كه تجرّدى عالى بيابد و نفس خود را جوهرى مجرّد از مادّه و صورت ببيند و در اين هنگام است كه از حجاب هاى ظلمانى بيرون مى آيد كه همان حقيقت گناهان و معاصى و اخلاق ناپسند است و رأس آنها هم حبّ دنيا و چسبيدن به طبيعت است و هر دو گروه ، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه : «حبّ دنيا ، رأس هر خطاست» ؛ امّا نفس در اين مرتبه ، هنوز گرفتار حجاب هاى نورانى است كه نازك تر و رقيق تر است و از اين رو ، تشخيص آنها دشوارتر و شناختشان به دقّت و تيزبينى بيشترى نيازمند است و بسى سالكِ اين راه كه چون برخى مرتبه هاى پايين را مشاهده كرد ، پنداشت كه به نهايت كمالات و بالاترين درجات رسيده و همين ، سبب درجا زدن او در همان مرتبه و در حجاب شدنش مى شود ؛ و چه نيكو سروده است [صاحب بن عبّاد] : شيشه ، شفّاف و خَمر ، شفّاف است/هر دو مانند و كار ، دشوار است . گو كه خمر است اين و ظرفى نيست/يا كه گو هست ظرف و خمرى نيست . پس هر كس عنايت حق ، او را در بر گيرد و توفيق يارى اش كند ، خدايش ويژه بندگىِ خويش مى كند و دلش را در تسخير خود در مى آورد و قلبش را از محبّت خود ، پُر مى سازد و محبّت ديگران را از دلش مى زدايد و نورش را بر آن مى تاباند و انوار عظمت سيماى خويش را به او مى نمايد و حجاب كبريايى و سراپرده عزّت و جلال خويش را از او برمى دارد و در نهانش برايش جلوه مى كند و سپس او را به پايدارى در كار و جايگير شدن در مرتبه خويش ، موفّق مى دارد و همه حجاب ها را از او مى زدايد و به عزّت پاك خداىِ خدايگان در مى آويزد كه زندگى اش گوارا و حياتش پاكيزه خواهد بود . خوشا به حال او ، خوشا به حال او ! و از آنچه گفتيم ، آشكار شد كه معناى برداشتن حجاب ، مشاهده عدم استقلال نفس است و از اين رو ، برداشتن حجاب ، مانند انعدام عالم نمى شود ، بلكه فقط موجب مى شود كه ماسواىِ خداى متعال را ، متعلّق به او و غير مستقل ببينيم و محالى لازم نمى آيد و با هيچ يك از اصول دين ، تنافى اى نمى يابد ، و خداوند ، هدايتگر و ياور است (بحار الأنوار : ج ۵۸ ص ۴۸ توضيح مصحّح) .

صفحه از 417