خدا - صفحه 69

۶۲.امام صادق عليه السلامـ در يادكردِ مناظره اش با طبيب هندى ـ :گفتم : «اگر سخن تو درست باشد ، در آن صورت ، آيا از كيفر خداوند كه تو را از آن بيم مى دهم ، بيمى بر من مى رود؟» .
گفت : نه .
گفتم : «اگر مطلب چنان باشد كه من مى گويم ـ و البتّه حق با من است ـ آيا از كيفر آفريدگار كه از آن حذر مى كنم ، در امان نمانده ام و تو ، با نفى و انكارت ، به هلاكت نيفتاده اى؟» .
گفت : چرا .
گفتم : «پس ، كدام يك از ما به احتياط ، سزاوارتر و به نجات ، نزديك تر است؟» .
گفت : تو .

۶۳.الكافىـ به نقل از ابو منصور طبيب ـ :مردى از يارانم به من خبر داد ، گفت : من و ابن ابى العوجاء و عبد اللّه بن مقفّع در مسجد الحرام بوديم . ابن مقفّع با دستش به محلّ طواف اشاره كرد و گفت : اين خلق را كه مى بينيد ، هيچ كدامِ آنها سزاوار نام انسان بودن نيستند ، مگر آن شيخى كه نشسته است ـ و مقصودش أبو عبد اللّه ، جعفر بن محمّد [صادق] عليه السلام بود ـ و بقيّه همگى ، مشتى بى سر و پا و حيوان اند .
ابن ابى العوجاء به او گفت : چگونه اين نام را تنها شايسته اين شيخ مى دانى و نه بقيّه؟
گفت : چون در او چيزى ديدم كه در ديگران نديدم .
ابن ابى العوجاء به او گفت : لازم است گفته تو را در باره او بيازمايم .
ابن مقفّع گفت : اين كار را مكن ؛ زيرا مى ترسم مشت تو را باز كند .
ابن ابى العوجاء گفت : ترس تو از اين نيست ؛ بلكه مى ترسى نظرت در باره مقام شامخى كه براى او وصف كردى ، نزد من سست شود .
ابن مقفّع گفت : حال كه چنين گمانى نسبت به من دارى ، برخيز و نزد او برو ؛ امّا تا مى توانى ، سعى كن نلغزى و عنان خويش را رها نكنى كه تو را در بند مى كشد ، و مواظب باش سنجيده سخن بگويى .
ابن ابى العوجاء برخاست و من و ابن مقفّع همچنان نشسته بوديم . چون ابن ابى العوجاء برگشت ، گفت : واى بر تو ، اى پسر مقفّع! اين مرد از جنس بشر نيست! اگر در اين دنيا موجودى روحانى باشد كه هر گاه بخواهد در قالب جسم درآيد و هر گاه بخواهد روحانى و ناپديد شود ، همين مرد است!
ابن مقفّع گفت : چه طور؟
گفت : نزد ايشان نشستم و چون همه رفتند و كسى جز من نماند ، ابتدا به سخن كرد و گفت : «اگر مطلب ، چنان باشد كه اينها (يعنى مردم طواف كننده) مى گويند ـ كه همين طور هم هست ـ ، آنها نجات يافته اند و شما هلاك شده ايد ، و اگر مطلب ، چنان باشد كه شما مى گوييد ـ كه اين طور نيست ـ ، شما و آنان يكسانيد [و آنها چيزى از دست نداده اند]» .
به او گفتم : خدايت رحمت كناد! مگر ما چه مى گوييم؟ و آنها چه مى گويند؟ گفته من و آنها ، يكى است!
گفت : «چگونه گفته تو و آنها يكى است ، در صورتى كه آنها مى گويند : معاد و پاداش و كيفرى دارند ، و معتقدند كه در آسمان ، خدايى هست و آسمان ، آباد [از وجود فرشتگان و مخلوقات آسمانى] است ؛ ولى شما مدّعى هستيد كه آسمان ، ويرانه است و كسى در آن نيست؟!» .

صفحه از 417