امامت - صفحه 122

ابن ابى الحديد آمده است ، به دليل كج فهمى و ضعف بينش، با امام على عليه السلام بيعت نكند ؛ ولى با تمسّك به حديث «مَن ماتَ بغَير إمامٍ» كه خودش نقل كننده آن است ، شبانه به ملاقات حجّاج بن يوسف برود تا با خليفه دوران، عبد الملك مروان، بيعت نمايد ؛ چرا كه نمى خواهد شبى را بدون داشتن امام به صبح آورد!
آرى! كسى كه امير مؤمنان، على عليه السلام ، را امام نداند و با او بيعت نكند ، بايد هم عبد الملك مروان را امامى بداند كه ترك بيعتش موجب كفر و رجعت به جاهليت است و بايد با آن خفّت و خوارى با پاى عامل سفّاك او (حجّاج بن يوسف) شبانه بيعت كند! عبد اللّه بن عمر به جايى رسيد كه يزيد ، پسر معاويه، را با آن همه جناياتى كه به اسلام و خاندان پيامبر خدا روا داشت ، مصداق «امام» در حديث : «من مات بغير إمام» مى دانست و مخالفت با او را موجب كفر و ارتداد مى شمرد . آورده اند كه پس از واقعه جانسوز كربلا، مردم مدينه در سال 63 هجرى، قيام كردند و اين قيام به واقعه «حَرّه» انجاميد . عبد اللّه بن عمر نزد عبد اللّه بن مطيع ـ كه رهبرى قريش را در اين قيام بر عهده داشت ـ رفت . ابن مطيع، دستور داد كه براى عبد اللّه ، پُشتى اى بياورند و او را به نشستن دعوت كرد . ابن عمر گفت : نيامده ام كه بنشينم . آمده ام تا حديثى را كه از پيامبر خدا شنيده ام ، براى تو باز گويم . شنيدم كه پيامبر خدا فرمود : «كسى كه دست از اطاعت امامى بكشد، روز قيامت، در حالى خدا را ملاقات مى كند كه حجّت و برهانى ندارد و كسى كه بميرد و با امامى بيعت نكرده باشد ، به مرگ جاهلى مُرده است» . ۱
بنگريد كه چه استادانه، سخن پيامبر خدا را در جهت مخالف مقصود ايشان به كار مى برند! اين، همان پديده خطرناكى است كه پيامبر خدا براى پيشگيرى از آن ،

1.. ر . ك : ص ۳۱۷ ح ۱۴۹.

صفحه از 327