امانت - صفحه 139

5 / 8

حكمرانان

۲۴۵.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هر شخصى كه سرپرستى مردمى را برعهده گيرد و نسبت به آنها امانتدارى و خيرخواهى نكند ، رحمت خدا ـ كه همه چيز را فرا گرفته است ـ ، بر او تنگ مى آيد .

۲۴۶.صحيح مسلمـ به نقل از ابو ذر ـ :گفتم : اى پيامبر خدا ! مرا به كارگزارى نمى گمارى؟
پيامبر صلى الله عليه و آله با دستش بر شانه من زد و فرمود : «اى ابو ذر! تو ناتوانى و اين [مقام] ، امانت است . روز قيامت ، مايه شرمندگى و پشيمانى است ، مگر كسى كه آن را به حق به دست گيرد و وظيفه اى را كه نسبت به آن برعهده دارد ، انجام دهد» .

۲۴۷.امام على عليه السلامـ از نامه ايشان به اشعث بن قيس ـ :شغل تو لقمه اى [و دكانى] براى تو نيست ؛ بلكه امانتى است بر گردن تو ، و تو از جانب ما فوقِ خود ، به نگهدارى از آن گماشته شده اى .
تو حق ندارى در كار مردم ، خودسرانه عمل كنى و خودت را به مخاطره بيفكنى ، مگر آن كه سندى و حجّتى داشته باشى . آنچه در اختيار توست ، مالى از اموال خداوند عز و جل است و تو از خزانه دارانش هستى تا آن را به من تحويل دهى . اميدوارم آن گونه نشود كه براى تو بدترين فرمان روايت باشم . تمام .

۲۴۸.امام على عليه السلامـ از نامه ايشان به يكى از كارگزارانش ـ :امّا بعد ، من تو را در امانت خويش (حكومت) ، شريك ساختم و [به مثابه] پيراهن زيرين و آستر جامه ام قرارت دادم ۱ و از ميان خويشانم به يارى و پشتيبانى و امانتدارى هيچ مردى به اندازه تو مطمئن نبودم ؛ امّا چون ديدى كه روزگار بر پسر عمويت سخت گرفته و دشمن ، سرِجنگ دارد ، و امانت مردم ، خوار شده و اين امّت ، سرِ لجبازى دارد و پراكنده شده است ، تو نيز پشتِ سپر را براى پسر عمويت چرخاندى (بى وفايى و عهدشكنى كردى) و پشت كردى ، و همچون ديگران ، از او جدا شدى و تنهايش گذاشتى و به او خيانت ورزيدى . پسر عمويت را همراهى نكردى ، و امانتدارى ننمودى . انگار كه قصد تو از جهادت ، خدا نبوده است و گويى از جانب پروردگارت ، هيچ حجّت و دليلى در دست نداشته اى و گويا مى خواسته اى با فريب اين مردم ، دنيايشان را به چنگ آورى ، و قصد داشته اى كه با گول زدن آنها اموالشان را برُبايى .
لذا چون توان خيانت به امّت را يافتى ، به سرعتْ حمله كردى و شتابان برجهيدى و دارايى هاى آنان را ـ كه براى بيوه زنان و يتيمانشان نگهدارى مى شد ـ به سانِ گرگ چالاكى كه بُز خونينِ از پافتاده را در مى رُبايد ، رُبودى و شادمانه و بى آن كه از ربودنشان احساس گناه كنى ، آنها را به حجاز بردى . اُف بر تو! ۲ گويى مُرده ريگِ پدر و مادرت را براى كسانت برده اى .
سبحان اللّه ! مگر تو به معاد ، ايمان ندارى؟ يا از حسابرسى [خداوند ]نمى هراسى؟ اى آن كه در نزد ما از خردمندان به شمار مى آمدى ، چگونه آنچه را مى آشامى و مى خورى ، به راحتى فرو مى بلعى ، در حالى كه خود مى دانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى؟! و چگونه با اموالِ يتيمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدانى كه خداوند اين اموال را به غنيمتشان در آورده و به وسيله آنها اين شهرها را نگهدارى كرده است ، كنيز مى خرى و زن مى گيرى؟
پس ، از خدا بترس و اموال اين مردم را به آنها بازگردان ، كه اگر چنين نكردى و به يارى خدا دستم به تو رسيد ، به تحقيق ، با تو كارى مى كنم كه نزد خدا معذور باشم ، و شمشيرم را ـ كه هر كس را بدان زده ام ، به دوزخ رفته است ـ ، بر تو فرود مى آورم .

1.يعنى تو را از خواصّ و نزديك ترين اشخاص به خود مى شمردم .

2.«تعبير لا أبا لغيرك» ـ كه در متن عربى حديث آمده ـ ، عبارت مذمّت آميزى شبيه «لا أبا لك» است ، با تلطيف واحترام . آن را مى توان : «واى بر تو! تفو بر تو! اف بر تو! بى پدر! و غير تو بى پدر باشد!» ، معنا كرد. البته گفته شده كه مى تواند كنايه از اين باشد كه جز خودت ، كسى برايت فايده ندارد (ر . ك : بحار الأنوار : ج ۴۲ ص۱۸۳) .

صفحه از 170