انسان - صفحه 205

۲۰۹.ثواب الأعمالـ به نقل از ابو هُرَيره و عبد اللّه بن عبّاس ـ :پيامبر خدا ، پيش از وفاتش براى ما سخنرانى كرد ـ و اين ، آخرين سخنرانى اى بود كه در مدينه ايراد كرد ـ و فرمود : «اى مردم ! پيش تر بياييد و جا را براى آنان كه پشت سر شما هستند ، باز كنيد» .
مردى گفت : اى پيامبر خدا ! براى چه كسانى جا باز كنيم ؟
فرمود : «براى فرشتگان» .
سپس فرمود : «آنان ، هر گاه با شما باشند ، جلوتر از شما يا پشتِ سرتان نيستند ؛ بلكه در سمت راست و چپ شما قرار مى گيرند» .
مردى گفت : اى پيامبر خدا ! چرا جلوتر از ما يا پشت سرمان قرار نمى گيرند ؟ آيا به خاطر برترى ما بر آنهاست يا به خاطر برترى آنها بر ماست ؟
فرمود : «شما از فرشتگان ، برتريد» .

۲۱۰.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :چون به آسمان برده شدم ، جبرئيل عليه السلام دو به دو ، اذان و دو به دو ، اقامه گفت . ۱ سپس به من گفت : [براى نماز] جلو بِايست ، اى محمّد!
من گفتم : اى جبرئيل! بر تو پيشى گيرم ؟
گفت : آرى ؛ چون خداوند ـ تبارك و تعالى ـ پيامبرانش ، بويژه تو را بر همه فرشتگانش برترى داده است .
پس من جلو ايستادم و با ايشان نماز خواندم ، و بدين فخر نمى فروشم . چون به پرده هاى نور رسيدم ، جبرئيل عليه السلام به من گفت : پيش برو ، اى محمّد ! و خودش با من نيامد .
گفتم : اى جبرئيل ! در چنين جايى مرا تنها مى گذارى ؟
گفت : اى محمّد ! آخرين مرزى كه خداوند عز و جلبراى من نهاده ، تا بدين جاست . اگر از آن فراتر بروم ، به خاطر گذشتن از مرزهاى پروردگار شكوهمندم ، بال هايم مى سوزد . ۲
پس ، مرا به زور در [عالم] نور راند و تا آن جا كه خدا خواست ، به بلنداى مُلك او رسيدم . در اين هنگام ندا آمد كه : «اى محمّد !» .
گفتم : در خدمتم ، اى پروردگار من ! گوش به فرمانم ، اى پرشُكوه بلندمرتبه !
ندا آمد كه : «اى محمّد ! تو بنده منى ، و من ، پروردگار تو هستم . پس فقط مرا بندگى كن و تنها بر من ، توكّل نما ، كه تو نور من در ميان بندگانم ، و فرستاده من به سوى آفريدگانم ، و حجّت من بر مردمانم هستى . بهشتم را فقط براى تو و پيروان تو آفريده ام ، و آتشم را تنها براى آن كه تو را نافرمانى كند» .

1.يعنى هر بند اذان و اقامه را دو بار گفت .

2.مثنوى معنوى : احمد ، ار بگشايد آن پرّ جليلتا ابد ، بيهوش مانَد جبرئيل چون گذشت احمد ز سِدره ومرصَدَشوز مقام جبرئيل و از حَدَش گفت او را : هين بِپر اندر پى امگفت : رو ، رو ، من حريف تو نى ام باز گفت او را : بيا ، اى پرده سوز !من به اوج خود نرفتستم هنوز گفت:بيرون زين حَد،اى خوش فرّ منگر زنم پَرّى ، بسوزد پرّ من!

صفحه از 210