برهان - صفحه 4

مى گويد : أبرَهَ فُلانٌ : جاءَ بِالبُرهانِ ؛ وَ «بَرهَنَ» مُوَلَّدٌ ؛ وَ البُرهانُ : بَيانُ الحُجَّةِ وَ إيضاحُها ؛ مِنَ البَرَهرَهَةِ ، وَ هِىَ البَيضاءُ مِنَ الجَوارى .۱
أبرَهَ فُلانٌ ، يعنى : «فلانى ، برهانى را آورد» و واژه «بَرهَنَ» ، مُوَلَّد (غير اصيل) است و بعدا ساخته شده است و برهان ، آوردن حجّت و واضح گردانيدن آن است و از واژه «بَرَهرَهَة» گرفته شده كه به معناى زنان سپيدروست .
ب ـ برخى آن را رباعى مجرّد و فعل آن را «بَرهَنَ» دانسته اند . جوهرى ، در موضع ذكر مادّه «برهن» مى گويد :
البُرهانُ : الحُجَّةُ ؛ وَ قَد بَرهَنَ عَلَيهِ ، أى أقامَ الحُجَّةَ .۲
برهان ، به معناى حجّت است و «قَد بَرهَنَ عَلَيهِ» ، يعنى : بر آن ، برهان اقامه كرد .
ج ـ گروهى نيز برهان را هم جزو ثلاثى ها آورده اند و هم جزو رباعى ها . ۳
در مقام داورى و رفع اختلاف در اين مقوله ، مى توان گفت : «برهان» ، در اصل مصدر و از مادّه «بره» است ، به معناى «آوردن حجّت و دليل روشن» ؛ ليكن در فرآيند كثرت استعمال و فزونىِ اُنس ذهنى ميان لفظ و معناى «برهان» ، از اين واژه ، فعل ثلاثى مزيدى بر وزن فَعْلَنَ ، ۴ «منحوت» گشت و «بَرهَنَ» به همان معناى «أبرَهَ» به كار رفته است . سپس فزونى كاربرد «بَرهَنَ» و غلبه استعمالى اش ، چنان بين اين لفظ و معنا در اذهان اهل گويش تازى ، اُنس و پيوند ايجاد نمود كه در كاربرد «بَرهَنَ» و مشتقّات آن ، ديگر عنايتى به مادّه «بره» نمى شد ؛ يعنى مادّه «برهن» ، خود وضع مستقلّ مى يابد و حقيقت ، در معناى دليل و برهان روشن آوردن ، مى گردد . با اين توجّه ، «بَرهَنَ» از وزن «فَعلَنَ» نيز به وزن «فَعلَلَ» در مى آيد .
از شواهد اين سخن ، فرآيند تاريخى كاربرد واژه هاى «برهان» و «برهن» و مشتقّات آنها در گويش عرب و ذكر آنها در معاجم لغوى است ۵ . ۶

1.أساس البلاغة : ص ۲۱ مادّه «بره» .

2.صحاح اللّغة : ج ۵ ص ۲۰۷۸ مادّه «برهن» . شايان ذكر ، اين كه جوهرى در ذيل مادّه «بره» ، هيچ يادى از واژه «برهان» و «برهن» نمى كند .

3.مانند اَزهَرى در تهذيب اللّغة (ج ۱ ص ۳۲۲) كه در مادّه «بره» ، آن را ذكر نموده ، از ليث و ابن اعرابى نقل مى كند كه آنان ، فعل «برهن» را از واژگان مولَّد (زايا) مى شمارند . سپس خود اين احتمال را روا مى شمارد كه نون آن ، اصلى باشد . همچنين ، ر . ك : لسان العرب : ج ۱۳ ص ۵۱ مادّه «برهن» و ص ۴۷۶ مادّه «بره» ، تاج العروس : ج ۱۸ ص ۵۵ مادّه «برهن» و ج ۱۹ ص ۱۵ مادّه «بره» ، المصباح المنير : ص ۴۶ .

4.اين فعل ، از ابواب غير مشهور و بر وزن عروضىِ فعل رباعى مجرَّد است . اصطلاحا اين گونه افعال و مصادرشان را «منحوت» مى نامند و اين فعل ، به فعل مجرّد ، ملحق مى شود . سيبويه ، در كتاب خود ، بابى با عنوان : «باب ما لحقته الزوائد من بنات الثلاثة و اُلحق ببنات الأربعة ، حتّى صار يجرى مجرى ما لا زيادة فيه ، و صارت الزيادة بمنزلة ما هو من نفس الحرف» باز كرده و سپس اوزان و مثال هايى را ذكر مى كند . از جمله اين اوزان است : «فَوْعَلْتُ» ، «فَيْعَلْتُ» ، «فَعْوَلْتُ» ، «فَعْلَيْتُ» و «فَعْنَلْتُ» . نمونه هاى آنها نيز : «حَوقَلتُ» ، «بَيطَرتُ» ، «هَينَمتُ» ، «جَهوَرتُ» ، «قَلسَيتُ» ، «قَلنَستُ» و «شَيطَنتُ» هستند كه همگى را بر وزن عروضى «دَحْرَجْتُ» مى آورد و سپس اوزان و مثال هايى را براى ملحقّات به رباعى مزيد ، بر مى شمارد ؛ مانند : «تقلسى» ، «تشيطن» ، «تمكَّن» ، «تَمَسكَنَ» كه همگى بر وزن عروضى «تدحرج» آمده اند (ر . ك : الكتاب : ج ۲ ص ۴۰۲ ـ ۴۰۴) .

5.از نمونه ها و شواهدى كه مى توان براى اين تحليل برشمرد ، ملاحظه كاربرد واژه «برهان» و عدم كاربرد فعل «برهن» و مشتقّات آن در قرآن كريم و ديگر متون اسلامى تا اواخر قرن دوم هجرى و نيز نوع ذكر آنها در كتب لغت شناسان كهن ، ميانى و متأخّر است ؛ زيرا لُغَويان كهن همچون خليل بن احمد (م ۱۷۰ ق) ، تنها به ذكر مادّه «بره» و «برهان» بسنده مى كنند و اصلاً از فعل «برهن» و مشتقّاتش ياد نمى كنند و لغويان ميانى مانند ليث (م ح ۲۰۳ق) و ابن اعرابى (م ح ۲۳۱ ق) ، از شاگردان خليل ، آن را با نوعى ترديد ، ذكر مى كنند و احيانا مولَّد مى شمارند ؛ ولى اين واژه در گفتار لغويان متأخّرتر از آنان ، مانند جوهرى (متوفّاى سال سيصد و نود و اندى) و اَزهَرى (م ۳۷۰ ق) ، جايگاه مستقر و جا افتاده ترى مى يابد و به صورت مادّه اى مستقل ، آن را ذكر مى نمايند . اين فرآيند ، در گفتار لغت شناسان متأخّر ، نمايان است (ر . ك : تهذيب اللّغة : ج ۱ ص ۳۲۲ ذيل مادّه «بره» و «برهن» ، الصحاح : ج۵ ص۲۰۷۸ ذيل مادّه«برهن»، لسان العرب:ج۱۳ ص۴۷۶ ذيل مادّه «بره»و ج۱۳ ص۵۱ ذيل مادّه «برهن»، تاج العروس: ج۱۸ ص۵۵ مادّه «برهن» و ج۱۹ ص۱۵ مادّه «بره» ، المصباح المنير : ص ۴۶ موضع ذكر ماده «بره» ) .

6.گفتنى است كه واژه شناسى اين مبحث ، توسّط محقّق ارجمند جناب آقاى محمّد احسانى فر انجام ف گرديده است .

صفحه از 104