تبليغ - صفحه 183

۲۲۳.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :من در حالى در راه خدا ترسانده شدم كه هيچ كس ، چنان ترسانده نشده بود ، و در راه خدا آزارى ديدم كه هيچ كس نديده بود و گاهى بر من سى شب و روز گذشت ، در حالى كه من و بلال ، خوراكى كه يك نفر بخورد ، جز آن مقدار اندك كه مى شد زير بغل بلال پنهان كرد ، نداشتيم .

۲۲۴.الطبقات الكبرىـ به نقل از اسماعيل بن عيّاش ـ :پيامبر خدا بر مشكلات مردم ، از همه بردبارتر بود .

۲۲۵.صحيح ابن خزيمةـ به نقل از طارق مُحاربى ـ :پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در حالى ديدم كه جامه اى سرخ فام برتن داشت و از بازار ذو المجاز مى گذشت و مى فرمود : «اى مردم ! بگوييد : خدايى جز خداى يكتا نيست تا رستگار شويد» .
در اين هنگام ، مردى به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله سنگ پرتاب كرد و استخوان قوزك و پىِ پاشنه پاى ايشان را خونين كرد و در اين حال مى گفت : اى مردم ! از او پيروى نكنيد كه دروغگوست !
من [كه تا آن روز ، پيامبر را نمى شناختم] گفتم : اين شخص كيست ؟
گفتند : جوانى از فرزندان عبد المطّلب است .
گفتم : اين شخص كه او را دنبال كرده است و به او سنگ پرتاپ مى كند ، كيست ؟
گفتند : اين ، عبد العزّى ابو لهب [پسر عبد المطّلب] است .

۲۲۶.المعجم الكبيرـ به نقل از مُنيب اَزْدى ـ :در دوران جاهليت ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه خطاب به مردم مى گفت : «بگوييد : خدايى جز خداى يكتا نيست تا رستگار شويد» .
برخى بر چهره ايشان آب دهان انداختند ، برخى بر روى ايشان ، خاك ريختند و برخى ، او را دشنام مى دادند ، تا آن كه روز به نيمه رسيد . آن گاه دختركى با يك كاسه بزرگ آب ، نزد او آمد و پيامبر خدا ، چهره و دستان خود را شست و گفت : «دختركم ! از تنگ دستى و بى كسى پدرت ، بيمى به خود راه مده» .
پرسيدم : اين زن كيست ؟
گفتند : زينب ، دختر پيامبر خداست . و او دخترى زيبا بود .

صفحه از 424