تبليغ - صفحه 247

۳۳۲.المعجم الكبيرـ به نقل از خوّات بن جبير ـ :به همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در منطقه مرَّ الظهران فرود آمديم . من از چادرم خارج شدم . ناگهان ، زنانى را ديدم كه با يكديگر سخن مى گويند و از گفتگوى آنان خوشم آمد . به خيمه باز گشتم و جامه دانم را بيرون آوردم و از ميان آن ، جامه اى برداشتم و پوشيدم و آمدم با آن زنان نشستم . در اين هنگام ، پيامبر خدا از خيمه خود خارج شد و فرمود : «اى ابو عبد اللّه ! براى چه با زنان نشسته اى ؟» .
چون پيامبر خدا را ديدم ، هول كردم و خود را باختم . گفتم : اى پيامبر خدا ! شترم گريخته و به دنبال ريسمانى براى او هستم... .
پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و وضو گرفت و در حالى كه آب از محاسن ايشان بر سينه شان جارى بود (يا آن كه گفت : قطرات آب وضو از محاسن ايشان بر سينه شان جارى بود) ، باز گشت و فرمود : «اى ابو عبد اللّه ! سرانجامِ گريختن شترت ، چه شد ؟» .
آن گاه كوچ كرديم . پيامبر صلى الله عليه و آله در راه ، هر گاه به من برمى خورد ، مى فرمود : «سلام بر تو ، اى ابوعبد اللّه ! سرانجامِ گريختن آن شتر ، چه شد ؟» .
وقتى اين را ديدم ، به سوى مدينه شتاب كردم و از رفتن به مسجد و هم نشينى با پيامبر صلى الله عليه و آله اجتناب كردم . پس از مدّتى با استفاده از ساعتِ خلوتى مسجد ، وارد مسجد شدم و براى نماز خواندن ايستادم . ناگهان پيامبر خدا از يكى از اتاق هاى خود خارج شد و دو ركعت نماز كوتاه خواند . من به اميد آن كه ايشان برود و مرا تنها بگذارد ، نماز را طولانى كردم . فرمود : «اى ابوعبد اللّه ! هر قدر كه مى خواهى ، نمازت را طولانى كن كه من تا نماز را تمام كنى ، همچنان خواهم ايستاد» .
با خود گفتم : سوگند به خدا ! پيش پيامبر خدا عذر خواهم خواست و ايشان را راحت مى كنم . از اين رو ، هنگامى كه فرمود : «سلام بر تو ، اى ابو عبد اللّه ! سرانجامِ گريختن شترت ، چه شد ؟» ، گفتم : سوگند به آن كه تو را به حق ، به رسالت بر انگيخته ، آن شتر ، از آن زمان كه تمكين كرد ، ديگر نگريخته است .
آن گاه [پيامبر خدا] سه بار فرمود : «خدا تو را رحمت كند !» و ديگر هرگز به آن ماجرا اشاره نكرد .

صفحه از 424