تبليغ - صفحه 329

« إِنَّ أَبِى يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا .۱
پدرم تو را مى طلبد تا تو را به پاداش آب دادن [گوسفندان] براى ما ، مزد دهد »
.
موسى عليه السلام ، همراه او به خانه آنها رفت . معلوم شد دخترانى كه در كنار چاه آب ديده و به آنها كمك كرده بود ، فرزندان شعيبِ پيامبر هستند .
هنگامى كه موسى عليه السلام وارد خانه شعيب عليه السلام شد ، وقت شام بود و غذا آماده . شعيب عليه السلام به جوان تازه وارد ، تعارف كرد و فرمود :
يا شابُّ ! اِجلِس فَتَعَشَّ .اى جوان ! بنشين و شام بخور .
امّا موسى عليه السلام ، همچنان ايستاده بود و بر سرِ سفره نمى نشست و در پاسخ ميزبان گفت :
أعوذُ بِاللّهِ !به خدا پناه مى برم !
شعيب عليه السلام كه از اين برخورد او شگفت زده شده بود ، گفت :
ولِمَ ذلِكَ ؟ ألَستَ بِجائِعٍ ؟ !چرا چنين مى گويى ؟ آيا تو گرسنه نيستى ؟
موسى عليه السلام در پاسخ گفت :
بَلى ، و لكِن أخافُ أن يَكونَ هذا عِوَضا لِما سَقيتُ لَهُما ؛ و إنّا أهلُ بَيتٍ لا نَبيعُ شَيئا مِن عَمَلِ الآخِرَةِ بِمِل ءِ الأَرضِ ذَهَبا !آرى [گرسنه ام] ؛ امّا مى ترسم كه اين شام در مقابل آب دادن به گوسفندان آن دو دختر باشد ، و ما خاندانى هستيم كه هيچ عملِ مربوط به آخرت را به زمينِ انباشته از طلا نمى فروشيم .

1.قصص : آيه ۲۵ .

صفحه از 424