آزمايش الهى - صفحه 65

حديث

۲۷.الكافىـ به نقل از ابو بصير ـ :از امام صادق عليه السلام در باره اين آيات : «قوم ثمود، هشدار دهندگان را تكذيب كردند و گفتند : آيا يك بشرى را كه از جنس خود پيروى كنيم؟ در اين صورت، ما واقعا در گم راهى و آتش دوزخ خواهيم بود . آيا از ميان ما [وحى] بر او القا شده است ؟ [نه؛] بلكه او دروغگويى، گستاخ است» پرسيدم .
فرمود : «اين [عذاب قوم ثمود] بِدان سبب بود كه صالح را تكذيب كردند . خداوندت هرگز هيچ قومى را نابود نمى كند، مگر آن كه پيش تر، پيامبران را به سوى آنان مى فرستد تا برايشان حجّت آورند . از اين رو خداوند، صالح را به سوى ثمود فرستاد و او آنها را به خدا فرا خواند؛ ليكن اين قوم، دعوتش را نپذيرفتند و در برابرش سركشى نمودند و گفتند : ما به تو ايمان نمى آوريم، مگر آن كه از اين كوه، ماده شترى ده ماه حامله را برايمان بيرون آورى .
ثموديان، آن كوه را گرامى مى داشتند و مى پرستيدند و سَرِ هر سال ، نزد آن قربانى مى كردند و در پاى آن ، اجتماع مى نمودند . از اين رو به او گفتند : اگر آن طور كه ادّعا مى كنى ، به پيامبرى فرستاده شده اى ، از خدايت برايمان بخواه كه از اين كوه، ماده شترى ده ماه حامله بيرون آورده شود . و خدا آن را همان گونه كه خواسته بودند ، بيرون آورد .
سپس خداى ـ تبارك و تعالى ـ به او وحى فرمود كه : اى صالح ! به آنها بگو خدا چنين مقرّر كرده است كه حقّابه، يك روز از آنِ اين ماده شتر باشد و يك روز از آنِ شما . چون روز آشاميدن ماده شتر مى شد، آن روز، [ماده شتر] آب مى نوشيد و مردم، آن را مى دوشيدند و كوچك و بزرگ در آن روز از شيرش مى خوردند ، و چون شب مى شد و صبح روز بعد فرا مى رسيد، مردم به طرف آب مى رفتند و آن روز از آن مى نوشيدند و ماده شتر در آن روز نمى آشاميد .
مدّت ها بدين منوال گذشت، تا آن كه مردم در برابر خدا سركشى آغازيدند و نزد يكديگر رفتند و گفتند : اين ماده شتر را بكُشيد و از شرّ آن راحت شويد . خوش نداريم كه يك روز، او بياشامد و يك روز، ما بياشاميم . سپس گفتند : چه كسى حاضر است آن را بكشد ؟ هر چه قدر مزد خواست، به او مى دهيم . مردى سُرخه... و تيره بخت و بدشگون نزدشان آمد و آنها مزدى برايش قرار دادند . چون ماده شتر طبق معمول به طرف آب آمد ، مَرد، آن را به حال خود وا گذاشت تا آشاميد و بر گشت . آن گاه بر سر راهش نشست و ضربه اى به آن زد كه كارگر نيفتاد . ضربه اى ديگر زد و آن حيوان را كشت ، كه به پهلو به زمين افتاد ، و كرّه اش گريخت و بالاى كوه رفت و سه بار به طرف آسمان، بانگ بر آورد . قوم صالح آمدند و هر يك از آنان ضربه اى بر شتر زدند و گوشت آن را ميان خود ، قسمت كردند و كوچك و بزرگ ، همگى ، از آن خوردند .
صالح، چون اين رخداد را ديد ، نزد ايشان آمد و گفت : اى قوم من ! چرا اين كار را كرديد ؟! آيا از پروردگارتان نافرمانى نموديد ؟ !
خداى ـ تبارك و تعالى ـ به صالح عليه السلام وحى فرمود كه : قوم تو سركشى و تجاوز كردند . ماده شترى را كه به سان [معجزه و] حجّتى بر آنان فرستادم ، كشتند ، در صورتى كه نه تنها برايشان زيانى در بر نداشت، بلكه بيشترين سود را به آنان مى رسانْد . پس به آنان بگو : من تا سه روز ديگر، عذابم را بر آنان خواهم فرستاد . اگر [در اين مدّت ]توبه كردند و برگشتند، توبه شان را مى پذيرم و عذابم را از آنان باز مى دارم ؛ ولى اگر توبه نكردند و بر نگشتند، در روز سوم، عذابم را بر آنان فرود مى آورم .
صالح عليه السلام نزد آنان رفت و گفت : من پيك پروردگارم به سوى شما هستم . او به شما مى فرمايد : اگر توبه كرديد و باز گشتيد و آمرزش طلبيديد، شما را مى آمرزم و توبه تان را مى پذيرم .
چون صالح، اين سخن را به آنان گفت، بر سركشى و پليدى خويش افزودند و گفتند : اى صالح ! آنچه را به ما وعده مى دهى، براى ما بياور، اگر از راستگويانى !... .
چون شب به نيمه رسيد ، جبرئيل عليه السلام نزدشان آمد و بر آنان چنان بانگى زد كه از آن بانگ، پرده هاى گوششان پاره شد ، و دل هايشان تركيد و جگرهايشان از هم شكافت... و همگى در طرفة العينى مُردند... و صبحگاهان در خانه ها و بسترهايشان پيكرهايى بى جان بودند . سپس خداوند، افزون بر آن بانگ ، آتشى از آسمان فرستاد كه تمام آنها را سوزاند . اين، ماجراى آنان بود» .

صفحه از 123