مباهله (نفرين كردن به يكديگر) - صفحه 19

1 / 3

ماجراى مباهله به روايت شيخ مفيد

۶.الإرشاد :پس از فتح و جنگ هاى ياد شده كه اسلام انتشار يافت و قدرت گرفت ، هيئت هاى نمايندگى، يكى پس از ديگرى به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و برخى از آنها اسلام آوردند و برخى امان خواستند تا نزد قوم خويش باز گردند و نظر پيامبر صلى الله عليه و آله در باره ايشان را با آنان در ميان بگذارند . از جمله كسانى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، ابو حارثه اسقف نجران بود كه با سى مرد از نصارا ، از جمله نايب و مهتر ۱ و عبد المسيح ، آمد . اين عدّه كه جامه هاى ديبا پوشيده و صليب بر گردن آويخته بودند ، هنگام نماز عصر، به مدينه وارد شدند . يهوديان نزد آنان رفتند و با يكديگر به بحث و مجادله پرداختند . نصارا به آنها گفتند : شما بر حق نيستيد . و يهوديان جواب دادند : شما بر حق نيستيد . در همين باره خداوند سبحان، اين آيه را فرو فرستاد : «يهوديان گفتند : نصارا بر حق نيستند . و نصارا گفتند : يهوديان بر حق نيستند» تا آخر آيه .
چون پيامبر صلى الله عليه و آله نماز عصر را خواند ، هيئت نصارا كه پيشاپيش آنان اسقف حركت مى كرد ، نزد ايشان آمدند . اسقف گفت : اى محمّد ! در باره مسيح چه مى گويى ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «بنده خدا بود كه خداوند، او را برگزيد و انتخابش كرد» .
اسقف گفت : اى محمّد ! آيا برايش پدرى مى شناسى كه از او به دنيا آمده باشد ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «او حاصل ازدواجى نبوده كه پدرى داشته باشد» .
اسقف گفت : پس چگونه گفتى كه او بنده اى مخلوق بود، در حالى كه هيچ بنده مخلوقى نمى يابى، مگر آن كه حاصل ازدواجى است و پدرى دارد ؟ !
در اين هنگام ، خداوند متعال، آيات سوره آل عمران را فرو فرستاد تا اين آيات : «در واقع ، مَثَل عيسى نزد خدا همچون مَثَل [خلقت] آدم است كه او را از خاكى آفريد ، سپس بدو گفت : «باش» . پس وجود يافت . [آنچه در باره عيسى گفته شد، ]حق [و ]از جانب پروردگار توست . پس ، از ترديد كنندگان مباش . پس هر كه در اين باره ، پس از دانشى كه براى تو آمده ، با تو محاجّه كند ، بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان را ، و زنانمان و زنانتان را ، و خودمان و خودتان را فرا خوانيم ، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» .
پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيات را براى نصارا تلاوت كرد و آنان را به مباهله فرا خواند و فرمود : «خداوند عز و جل به من خبر داد كه در پس مباهله ، بر گروه باطل، عذاب نازل مى شود و بدين سان، حق را از باطل متمايز مى گرداند» .
اُسقف با عبد المسيح و نايب ، به رايزنى پرداخت و بر آن شدند كه از پيامبر صلى الله عليه و آله تا صبح فرداى آن روز، مهلت بخواهند . چون به اُتراقگاه خود باز گشتند ، اسقف به آنان گفت : بنگريد، اگر فردا محمّد با فرزندان و خانواده اش آمد، از مباهله كردن با او بپرهيزيد؛ ولى اگر همراه يارانش آمد، با او مباهله كنيد كه بر حق نيست .
فردا كه شد ، محمّد صلى الله عليه و آله ، در حالى آمد كه دست امير مؤمنان على بن ابى طالب را گرفته بود و حسن و حسين ، پيشاپيش او حركت مى كردند و فاطمه ـ كه درودهاى خدا بر آنان باد ـ پشت سرش مى آمد .
نصارا نيز در حالى كه اُسقفشان پيشاپيش آنها حركت مى كرد ، آمدند . او چون پيامبر صلى الله عليه و آله را با همراهانش ديد ، در باره آنان سؤال كرد . به او گفته شد : اين، پسرعموى او على بن ابى طالب است . او داماد پيامبر و پدر فرزندان او و محبوب ترينِ محبوب ترينِ انسان ها در نزد اوست ، و اين دو كودك، پسران دختر او از على هستند و محبوب ترين خلق در نزد اويند ، و اين بانو، دختر او فاطمه است كه عزيزترين و محبوب ترينِ مردم در نزد اوست .
اسقف به نايب و مهتر و عبد المسيح نگاه كرد و به آنها گفت : ببينيد ، او عزيزترين كسان خود ، يعنى فرزندان و خانواده اش را آورده است تا به همراه آنان مباهله كند . اين، نشان مى دهد كه او به حقّانيت خود، اطمينان دارد . به خدا سوگند، اگر مى ترسيد كه محكوم شود، هرگز آنها را نمى آورد . پس ، از مباهله با او بپرهيزيد . به خدا سوگند، اگر پاى موقعيت قيصر در ميان نبود، تسليم او مى شدم ؛ امّا با او توافق و مصالحه كنيد و به شهرتان باز گرديد و فكرى به حال خود نماييد .
نصارا به او گفتند : نظر ما، تابع نظر توست .
اسقف گفت : اى ابو القاسم ! ما با تو مباهله نمى كنيم ؛ بلكه حاضريم با تو مصالحه كنيم . پس بر سر چيزى كه از عهده اش بر مى آييم، با ما مصالحه كن .
پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان بر دو هزار جامه از جامه هاى اَوقيه اى ـ كه ارزش هر يك از آنها چهل درهم باشد ـ ، با آنان صلح كرد و [بنا شد كه] بيشتر و كمترش با همين حساب محاسبه شود . پيامبر صلى الله عليه و آله بر اساس اين توافق براى آنان مكتوبى نگاشت ، بدين شرح : «به نام خداى مهرگستر مهربان . اين، نبشته اى است از محمّدِ پيامبر و فرستاده خدا براى نجران و پيرامون آن، در باره هر زر و سيم و محصول و بَرده اى . از اين موارد، چيزى از آنان گرفته نشود ، مگر دو هزار جامه از جامه هاى اوقيه اى ، كه بهاى هر جامه چهل درهم باشد و بيشتر و كمتر از اين مقدار، به همين حساب محاسبه گردد . هزار تاى آنها را در صَفَر بپردازند و هزار ديگر را در رجب ، و علاوه بر اين ، براى اقامتِ فرستادگانم نيز ، چهل دينار بر عهده آنان است ، و نيز هر جنگى كه در يمن رخ دهد ، هر يمنى بايد سى زره و سى اسب و سى شتر به عنوان عاريه مضمونه بدهد و [در مقابل ، ]آنان در پناه خدا و زنهار محمّد بن عبد اللّه اند و هر كس از آنان پس از امسال ربا خورد، زنهارِ من از او برداشته است» .
نجرانيان، مكتوب را گرفتند و رفتند .

1.در متن عربى، واژه «سيّد» به معناى رئيس و مهتر قوم است و واژه «عاقب» به معناى جانشين و قائم مقام و كسى كه در مرتبه بعد از رئيس قرار دارد (لسان العرب ماده «سود» و «عقب») . در كتاب سيرت رسول اللّه ، ترجمه و انشاى رفيع الدين اسحاق بن محمّد همدانى (ج ۱ ص ۵۰۹) آمده است : «شصت سوار از مِهتران [ترسايان] نجران بر نشستند و به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمدند و سه تن بودند در جمله ايشان كه مدار رياست و ولايتِ قوم بر ايشان بود : يكى عاقب گفتندى ، و ديگر سيّد ، و سه ديگر ابو حارثه . و عاقب، امير قوم بود (صاحب رأى و فرمانده) ، چنان كه قوم وى بى حكمِ وى، هيچ كار نكردندى . و سيّد، آن بود كه قوم وى در هر كار التجابه وى كردندى و از وى استعانت و استصواب طلبيدندى ، و ابو حارثه دانشمند و قاضى و امام ايشان بود ، چنان كه در علم انجيل به تخصيص سرآمدى بود ، و مرجع نصارا در احكام ، وى بود» . با توجّه به آنچه آمد ، ما به جاى «سيّد»، مهتر و به جاى عاقب ، «نايب» به كار برده ايم . م .

صفحه از 26