بیعت - صفحه 185

۱۶۲.الطبقات الكبرىـ به نقل از اسود بن قيس عبدى ـ :به محمّد بن بشير حضرمى گفته شد : پسرت در مرز رى، اسير شده است .
محمّد گفت : او و خودم را در راه خدا حساب مى كنم . دوست نداشتم كه او اسير شود و دوست ندارم كه بعد از او زنده بمانم .
حسين عليه السلام سخن او را شنيد . به او فرمود : «رحمت خدا بر تو باد ! بيعتم را از تو بر داشتم . برو و در آزادى فرزندت بكوش» .
محمّد بن بشير گفت : درندگان، مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم .
فرمود : «پس اين جامه ها و بُردها را به پسرت بده تا از آنها براى آزادى برادرش استفاده كند» . آن گاه ، پنج جامه كه هزار دينار مى ارزيد، به او داد .

۱۶۳.مقاتل الطالبيّينـ به نقل از حميد بن مسلم ـ :مردى بيامد و وارد اردوگاه حسين عليه السلام شد و نزد مردى از ياران او رفت و گفت : خبر رسيده است كه فلان پسرت را ديلميان اسير كرده اند . با من بيا تا براى آزادى او كارى بكنيم .
مرد گفت : كه چه بشود !؟ او و خودم را به حساب خدا مى گذارم(به پاى خدا مى نويسم) .
حسين عليه السلام به او فرمود : «برو ، بيعتم را از تو بر داشتم و فديه (جانْ بهاى) پسرت را هم به تو مى دهم» .
مرد گفت : هيهات كه از تو جدا شوم و آن گاه خبر تو را از كاروانيان بپرسم ! به خدا سوگند كه هرگز چنين نخواهد شد و از تو جدا نخواهم گشت . آن گاه بر دشمن تاخت و جنگيد تا كشته شد . رحمت و رضوان الهى بر او باد !

۱۶۴.شرح الأخبار:امام حسين عليه السلام خطاب به يارانش فرمود : «اينان از ميان شما، فقط مرا مى خواهند ، و من هرگز خود را تسليم آنها نخواهم كرد، مگر اين كه مرا بكشند . پس هر يك از شما خواست ، مى تواند برود و آزاد است» .
گفتند : چگونه فرزند پيامبر خدا را بگذاريم و برويم ؟ ! پيشاپيش او با تمام توانمان با دشمنش مى جنگيم تا به ديدار خداى عز و جل برويم .

صفحه از 187