1698 ـ لوط عليه السلام
قرآن :
«و لوط را [فرستاديم] هنگامى كه به قوم خود گفت : آيا آن كار زشت را مرتكب مى شويد كه هيچ كس از جهانيان در آن بر شما پيشى نگرفته است؟!»
ر.ك : هود : آيات 77 ـ 83 و حِجر : آيات 51 ـ 77 و انبياء : آيات 74 ، 75 و شعرا : آيات 160 ـ 175 و نمل : آيات 54 ـ 58 و عنكبوت : آيات 28 ـ 35 و صافّات : آيات 133 ـ 138 و ذاريات : آيات 24 ـ 37 و قمر : آيات 33 ـ 40 و تحريم : آيه 10 .
حديث :
۵۹۶۳.امام باقر عليه السلام :آن آبادى اى كه باران عذاب برايشان باريد، سدوم، آبادى قوم لوط است كه خداوند سنگ هايى از سجّيل، يعنى گِل، بر آنها باراند.
۵۹۶۴.امام صادق عليه السلام :خداوند بعد از لوط هيچ پيامبرى نفرستاد مگر اينكه ميان قومش عزّت داشت.
اشاره اى به داستان لوط عليه السلام و قوم او
لوط عليه السلام از كلدانيان سرزمين بابل و از شمار نخستين كسانى بود كه به ابراهيم عليه السلام ايمان آوردند. او به حضرت ابراهيم ايمان آورد و گفت : «من به سوى پروردگار خود هجرت مى كنم» و خداوند او را به همراه ابراهيم نجات داد و به سرزمين مقدس، خاك فلسطين، رفتند (انبياء : 71) و لوط در يكى از شهرهاى آن كه بنا به تواريخ و تورات و برخى روايات، شهر سدوم بود، سكنا گزيد.
مردم اين شهر و شهرهاى تابع آن ـ كه خداوند در قرآن آنها را مؤتفكات ناميده است ـ (توبه : 70) بت مى پرستيدند و عمل زشت لواط را مرتكب مى شدند. اينان اولين قومى بودند كه اين عمل در ميانشان شيوع يافت (اعراف : 80) به حدّى كه در انجمن ها و محافل خود آن را انجام مى دادند، بدون اينكه آن را بد بدانند (عنكبوت :29). اين عمل زشت همچنان در ميان اين مردم شيوع داشت تا به صورت يك سنّت قومى در آمد و عموم مردم بدان مبتلا شدند و زن ها را واگذاشتند و راه توالد و تناسل را بستند (عنكبوت : 29).
در چنين شرايطى بود كه خداوند لوط را به سوى آنان فرستاد (شعراء : 162) و او مردم را به پرهيز از خدا و كنار گذاشتن فحشا و بازگشت به راه فطرت فرا خواند و به آنها اعلام خطر كرد و [از عاقبت ناگوار اين امر و عذاب خدا ]ترساندشان، امّا جز بر عصيان و سركشى آنها نيفزود و تنها جوابشان اين بود كه گفتند : اگر راست مى گويى، عذاب خدا را بر ما فرود آر. همچنين آن حضرت را به اخراج از شهرشان تهديد كردند و گفتند : «اى لوط! اگر دست بر ندارى بيرونت خواهيم كرد» و «گفتند : خاندان لوط را از آبادى خود بيرون كنيد كه آنان مردمى در پى پاكى اند».
تا جايى كه طغيان و نافرمانى در جانشان نشست و سزاوار عذاب شدند. در اين هنگام، خداوند مأمورانى از فرشتگان گرامى خود را براى هلاك كردن آنها فرستاد. . .
فرشتگان سپس به صورت پسركانى نورسته پيش لوط رفتند و به عنوان ميهمان بر او وارد شدند. اين جريان بر لوط گران آمد و از كار آنان درمانده شد؛ چون مى دانست كه قومش به زودى متعرض آنان خواهند شد و هرگز از آنان دست بر نخواهند داشت. چندى نگذشت كه مردم جريان را شنيدند و با شتاب و خوشحالى به سوى لوط آمدند و به خانه اش هجوم بردند. لوط عليه السلام از خانه اش بيرون آمد و تا جايى كه توانست نصيحتشان كرد و سعى نمود غيرت و مردانگى آنها را برانگيزد و حتى دختران خود را به آنان پيشنهاد كرد و فرمود : اى قوم من! اينان دختران منند، آنان براى شما پاكيزه ترند. پس از خدا بترسيد و مرا در باب ميهمانانم رسوا مكنيد. سپس فرياد كمك سر داد و فرمود : آيا در ميان شما آدم فهميده اى پيدا نمى شود؟ امّا مردم جواب دادند كه به دختران او نيازى ندارند و به هيچ وجه دست از سر ميهمانانش برنخواهند داشت. بالاخره لوط نوميد شد و گفت : «كاش در برابر شما قدرتى داشتم يا به تكيه گاهى استوار پناه مى جستم»...
در اين هنگام فرشتگان گفتند : اى لوط! ما فرستادگان پروردگار تو هستيم. خاطر آسوده دار كه اين قوم هرگز به تو دست نيابند. سپس نور چشم مردم را گرفتند وجماعت كورمال كورمال پراكنده شدند (قمر : 37).
هنگام طلوع آفتاب، صيحه قوم لوط را فرا گرفت و خداوند سنگ هايى از گل كه نزد پروردگارت نشان دار بود، برايشان فرو باراند و شهرهايشان را بر سرشان واژگون ساخت و آنها را زير و رو كرد و همه مؤمنانى را كه در شهر بودند نجات داد و در آنجا جز يك خانه از مسلمانان يعنى همان خانه لوط را نيافت و در آن سرزمين براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند، نشانه اى بر جاى گذاشت (ذاريات : 37 و آياتى ديگر).