188. «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكّامِ...»
روض الجنان: مال مردم به باطل مخورى، آنگه بر سرى آنچه بتوانى به دهن حاكم باز نهى. ۱
243. علامه شعرانى: بر سرى يعنى علاوه بر اين... . ۲
189. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنّاسِ وَ الْحَجِّ»
روض الجنان: ثَعْلَبة بن غَنم الاَْنصارىّ، از رسول عليهالسلام پرسيدند كه: يا رسُولَ الله! اين هلال اوّل پديد آيد باريك و صئيل بود، آنگه مىافزايد تا تمام شود. باز دگر باره مىكاهد تا باريك شود، اين چيست؟ ۳
244. علامه شعرانى: سؤال از فايده و غايت اين تغيير شكل است نه علت طبيعى آن؛ زيرا كه ذهن مؤمنان عرب توجه به علل طبيعى نداشت و مىدانستند كه همه چيز را خداوند تعالى به قدرت خود مىكند. پس پرسيدند كه خداوند براى چه هر ماه ماه را
بزرگ مىنمايد باز خرده مىكند و باز بزرگ مىنمايد، و اين بدان ماند كه چيزى را بشكند باز درست كند باز بشكند وهكذا إلى غير النهاية و در اين عمل فايدتى نباشد.
و اگر كسى در سؤال مردم ديندار دقت كند ـ چنانكه گفتيم ـ بر وى واضح شود كه در هزار يك سؤال آنان از علت فاعلى نيست؛ مثلاً مىپرسند چرا آب چشم شور است و چرا دست پنج انگشت دارد و چرا انسان مريض مىشود و چرا خدا باد سخت مىفرستد و چرا گاهى قحطى مىشود و زلزله مىآيد؟ و اگر فوايد آن را بگويى قانع مىشوند چون جواب سؤال خود را شنيدهاند. مثلاً بگويى چشم پيه است و بايد در آب نمكين باشد تا فاسد نشود و قحطى و بلا براى تنبيه مردم است. و اگر در جواب آنها علت طبيعى زلزله و قحطى را بگويى قانع نمىشوند. ۴
روض الجنان: چنانكه طرفى برفت. ۵
245. علامه شعرانى: يعنى مختصرى پيش از اين گفتيم. ۶