29
تفسير نورٌ علي نور ج1

در اصطلاحات خاص مؤلّف و عصر او

مؤلّف رحمه‏الله را در اين كتاب اصطلاحات خاص است كه در عصر او ميان مردم متداول بود و مردم عصر ما بدان انس ندارند و پيش از شروع در مطالعه بهتر است بدان توجّه كنند.
از جمله جمع مخاطب را به صورت مفرد آورده است. ما در اين زمان چون با يك تن خطاب كنيم، گوييم: رفتى و چون با گروهى خطاب كنيم، گوييم: رفتيد. همچنين گفتى و گفتيد، زدى و زديد و مؤلّف در بسيارى مواضع در خطاب با جمع به جاى گفتيد، گفتى و به جاى رفتيد، رفتى مى‏گويد و آيات قرآن را هم چنين ترجمه مى‏كند؛
مثلاً «وأنتم تعملون» : و شما مى‏دانى «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ»۱ : و اگر مى‏باشى در شك «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا» و «لَمْ تَفْعَلُوا»۲ : اگر نكنى و خود نكنى و غير ذلك.
ديگر فعل ماضى متكلم مع‏الغير در زبان فارسى مانند رفتيم و گفتيم و كرديم و در كتاب تفسير شيخ ابوالفتوح رحمه‏الله و بعض كتب ديگر قديم به صورت رفتمانى و گفتمانى و كردمانى آمده است و اين صيغه بيشتر در شرط استعمال مى‏شود و نظير آن هنوز در قم و كرمانشاه و بعض شهرهاى ديگر در زبان عامّه مستعمل است الاّ آنكه گويند: رفتيمان و گفتيمان و حرف «ياء» در آخر آن نياورند.
يكى از اصطلاحات خاص اين كتاب «انزله كردن» است به جاى نازل كردن و وحى و فرود آمدن كتاب آسمانى، چنان‏كه فرمايد: خداى تعالى فلان آيه انزله كرد و فلان سوره يا تورات را بر موسى عليه‏السلام انزله كرد و هكذا.
ديگر آنكه ما هميشه كلمه ميان را با حرف «در» استعمال مى‏كنيم و در اين تفسير و بسيارى از كتب قديم با كلمه «از» استعمال كرده‏اند: مثل از ميان زمين و آسمان پانصد سال راه است.
«ب» و «با» براى صيرورت، يعنى بيان حالت دوم در زمان ما مستعمل نيست و در عهد مؤلّف بود، ما گوييم: پادشاه فلان را حاكم كرد، و در تفسير گويد: «او را به حاكم كرد» و در مسخ بنى اسرائيل به صورت بوزينه فرمايد: «با كپى كرد ايشان را» و كپى بوزينه است و ما در مِثْل اين گوييم: كپى كرد يا بوزينه كرد و حرف «با» را نياوريم و گفت: «كوه صفا را بارز كند» إلى غير ذلك.
مؤلّف فعل مجهول عربى را بيش‏تر به صورت فعل منسوب به جماعت مجهول ترجمه مى‏كند، مثل ضُرِبَ (زده شد) مى‏گويد: زدند و قُتِلَ (كشتند) و قيلَ (گويند) «إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا» : (چون گويند ايشان را بگرويد) و گاه به صورت مجهول ترجمه كرده
است؛ مانند «أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ» : (مهيّا شده براى كافران).
حرف «را» كه در زمان ما خاصّ مفعولٌ به است، در كتب پيشين مانند اين تفسير پس از مفعولٌ‏له نيز مى‏آورند؛ مثلاً ما مى‏گوييم: «زيد را گفتم» و «كتاب را خواندم» و آنها مى‏گفتند «زدم تأديب را» يعنى براى تأديب و در گلستان در هر دو معنا آمده است. گويد:
دولت جاويد يافت هر كه نكو نام زيست كز عقبش ذكر خير زنده كند نام را۳
«نام را» در اين بيت مفعولٌ به است. و گويد:
حكمت محض است اگر لطف جهان آفرين خاص كند بنده‏اى مصلحت عام را۴
يعنى براى مصلحت عام و مفعولٌ له است. و به جاى «لام» حرف جر در عربى استعمال كنند:
پشت دو تاى فلك راست شد از خرمىتا چو تو فرزند زاد مادر ايام را۵
يعنى زاده شد براى مادر ايّام. و در ترجمه «إنّا للّه» فرمايد: «ما خداراييم». و گاه با حرف «را» كلمه «براى» نيز آورند و بين آن دو جمع كنند و در اين تفسير گويد: «حمل بر عموم كردن اولى‏تر بود براى كثرت فايده را» (ج 1، صفحه 388) و پس از مستشفى هم استعمال شده است (ج 1، صفحه 396) «همه خلايق بشنوند مگر جن و انس را».
نهاد به معناى وضع چنان‏كه گويد: اين جمله بر نهاد استفهام است؛ يعنى به وضع استفهام و به معناى پرسش. مثلاً گويد: «شايد تو اين كار كرده باشى»؛ يعنى آيا تو كرده‏اى بر نهاد استفهام.
ديگر از اصطلاحات قديم حذف «نون» مصدر است و در عصر ما كمتر استعمال مى‏شود؛ مانند كرد و خورد؛ يعنى كار كردن و خوردن و آمد و شد؛ يعنى آمدن و رفتن؛
امّا در آن عصر بيش‏تر بود؛ مانند آنكه شاعرى گويد:
چون توانستم ندانستم چه سودچونكه دانستم توانستم نبود
يعنى توانستنم نبود و مؤلّف گويد: «از جمله ياد كرد من شما را به رحمت آن است كه» (ج 1، صفحه 371) يعنى از جمله ياد كردن من، و گاه باشد كه «دال» را
نيز حذف كنند؛ چنان‏كه سعدى گويد:
خور و خواب و خشم و شهوتشغب است و جهل و ظلمت
و اين سماعى است، همه جا نتوان گفت؛ مثلاً «كر» به جاى كردن صحيح نيست، گرچه خور به جاى خوردن صحيح است.
چند در غير معناى استفهامى، يعنى اندازه و مقدار مثلاً هم چند، يعنى هم اندازه و دو چند فلان يعنى دو برابر آن، «باع دو چندارش است»، يعنى دو برابر آن است.
كلمه ابن را كه به معناى پسر است بسيار از ميان دو اسم مى‏افكنند؛ مثلاً مؤلّف به جاى محمد بن مسلم گويد: محمد مسلم و به جاى سعيد بن جبير، سعيد جبير و به جاى سفيان بن عيينه، سفيان عيينه و اين استعمال در عصر ما هم ميان عامّه مردم رايج است گرچه در كتابت كمتر آورند.
«إمّا» و «أو» دو حرف است در عربى براى ترديد و گويند: إمّاذا و إمّاذاك، يا اين و يا آن، هم‏چنين إمّا تأتينى أو آتيك (يا تو نزد من آى يا من نزد تو آيم) و مؤلّف رحمه‏الله اين دو حرف را در جمله فارسى بسيار به كار برده است.
إنما يعنى اين است و جز اين نيست يا همين است و بس.
سواء يعنى مساوى است. «سواء اگر به نيّتش سوگند باشد و اگر نباشد»، يعنى مساوى است حكم آنچه نيّت سوگند كند و چه نيّت نكند.
عند به معناى نزد چنان‏كه گويد: «عند آن موسى عليه‏السلام گفت»، يعنى در آن وقت.
أحسب يعنى گمان دارم و معتقدم (ج 1، ص 340) أحسب كه چنين است، يعنى فرض كرديم كه چنين است شما را چه سود؟
ديگر از استعمالات اين كتاب «دليل مى‏كند» به معناى دلالت مى‏كند. «مادام» به معناى هميشه. خوار به معناى آسان و اين كلمه در بعض نواحى عراق عجم نيز استعمال مى‏شود. ها گرفتن به معناى گرفتن در بسيارى از روستاها مستعمل است. بجاردن: آماده كردن. دشخوار: دشوار. بيران: ويران. بر سرى: به علاوه. و امثال آنكه
إن شاءالله در محل خود شرح خواهيم داد.
ديگر باز بر سر فعل علامت تكرار و عود مثل «زنانتان شوهر باز كردند»، يعنى شوهر تازه كردند و «باز جاى بنهند»؛ يعنى بار ديگر در همان جاى بگذارند و لغات بسيارى به كار رفته كه ما در ذيل هر صفحه معناى آن را نوشته‏ايم و چون كمتر مكرر مى‏شود ذكر آن در مقدّمه لازم نيست.

1.بقره (۲): ۲۳.

2.بقره (۲): ۲۴.

3.گلستان سعدى، ص ۵۵ ، ديباجه كتاب.


تفسير نورٌ علي نور ج1
28
  • نام منبع :
    تفسير نورٌ علي نور ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    صادقي، محسن؛ مروي، عباسعلي
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 69441
صفحه از 724
پرینت  ارسال به