33
تفسير نورٌ علي نور ج1

و) طبع شعر

علاّمه شعرانى از ذوق ادبى و قوه شاعرى نيز بهره‏اى وافر داشت و هر گاه از رويدادهاى زمانه دلش به درد مى‏آمد غم خود را در كالبد شعر فرو مى‏ريخت تا اثر آن را از دل بزدايد. در اين‏باره، گفتارى از استاد آية الله حسن زاده آملى را نقل مى‏كنيم:
وقتى برسيم به گفته‏هايش نظماً و نثراً ـ گرچه از اشعار ايشان چيزى به چاپ نرسيده است، در هيچ كتابى از اشعارش چيزى ننوشته است ـ به اشعارش كه رجوع مى‏كنيم. و به غير اشعارش در نوشته‏هاى ديگرش نگاه مى‏كنيم مى‏بينيم آن جناب تا چه اندازه از اوضاع و احوال زمانش ناله مى‏كند و با چه بياناتى از زمان خودش، كه چقدر در شكنجه و رنج بودند و چه چيزها مى‏ديدند و نمى‏توانستند كه منكرات را برتابند اينها اوليايى بودند، بزرگانى بودند، بندگان خدا را مى‏ديدند كه آن نهالها به سوى تباهى مى‏روند، رنج مى‏بردند، نمى‏توانستند جلوگيرى كنند. گاهگاهى از روى آن سوز و گدازِ ايمانى و روحانى به گفتن اشعار، خودشان را تسلّى مى‏دادند. مثلاً در يك قصيده‏اى كه به استقبال از شاه نعمت الله ولى سروده است در آنجا گفتارش را تا بدين عبارت مى‏كشاند:
بر سر كار مملكت يك مشتجاهل نابكار مى‏بينم
از سليمان به باد خواهد رفتملك، من آشكار مى‏بينم
مست از باده غرور و فريب‏همه را در خمار مى‏بينم
مادران را تمام چون لاله
با دل داغدار مى‏بينم

شاهد و شيخ و منعم و درويش
مستمند و فقار مى‏بينم

خلق را گرچه نيست راه اميد
باز اميدوار مى‏بينم

گر شود كار اين جهان اصلاح
از خداوندگار مى‏بينم

هرچه هست از خداست جز او را
بنده اسباب كار مى‏بينم

گرچه شعرانى آتشين طبع است
سخنش آبدار مى‏بينم

و چند قصيده و غزل و قصايدى در مدح حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام، در مدح حضرت خاتم انبيا و همچنين راجع به غدير خم و قصائد و غزليّات ديگرى دارد كه هيچ يك از آنها به طبع نرسيده است. مسمطى هم دارد درباره غدير خم اما از خودشان چيزى نمى‏فرمودند كه من طبع شعر و شاعرى دارم (رضوان الله تعالى عليه).
غرضم اين است كه در بسيارى از جاها نظماً و نثراً از زمان خودش و مردم زمانش و تبه‏كارى‏هايى كه در آن روزگار مى‏شد و گروهى دين خدا و اهل الله را به بازى گرفته بودند شكايت كرده و به قلم آورده است كه موارد شاهد در اين باره بسيار داريم.

روش تفسير شيخ ابوالفتوح رحمه‏الله

تفسير شيخ ابوالفتوح رازى (عليه الرحمه) از جهت فصاحت لفظ و لطف عبارت بر همه تفاسير فارسى شيعه رجحان دارد با اين كه مؤلّف اصلاً نژاد عرب است؛ چون خاندان او ساليان دراز در بلاد عجم زيسته و او خود در ادب زبان فارسى از نظم و نثر تبحر كامل داشت، كتاب او از بزرگ‏ترين نمونه‏هاى نثر فصيح فارسى است و آن لطف تحرير و عذوبت بيان كه در آن است در تفاسير ديگر نيست و اگر عبارت او براى مردم زمان ما اندكى غيرمأنوس باشد، به اندك ممارست مأنوس مى‏گردد، چنان‏كه نثر و نظم آن عهد حتى اشعار فردوسى براى آنها كه ممارست ندارند چندان دل‏پذير نيست.
در ادب و بيان و صرف و نحو و لغت و امثال آن غايت جهد به كار برده و منتهاى تحقيق به عمل آورده است و هيچ جهت فروگذار نكرده آن اندازه شواهد از اشعار عرب و امثال كه براى بيان لغات و قواعد عربيّت آورده در هيچ يك از تفاسير مانند كشّاف و تفسير طبرى نياورده‏اند. البته احتياج مفسر به عربيّت بيش از ساير علوم است
و فهم قرآن بيش از همه چيز توقف بر مهارت در ادب دارد و براى فهم قرآن بود كه صرف و نحو و لغت و ساير علوم عربيّت پديد آمد و مدوّن گشت؛ چنان‏كه علوم ادبى در هيچ زبان بدين سعت و تفصيل نيست كه در زبان عربى. تفسير كشّاف با آنكه مؤفش زمخشرى استاد بزرگ فنّ است به اندازه تفسير شيخ ابوالفتوح تحقيق لغوى
و ادبى ندارد و شواهد اين كتاب چند برابر شواهد كشّاف است و مؤلّف خود به استادى زمخشرى اقرار دارد و او را از مشايخ و اساتيد خود شمرده است، با اين حال، در عربيّت از كشّاف درگذشته مگر آنكه نكات معانى و بيان در تفسير كشّاف بيش از همه تفاسير است و تفسير ابوالفتوح، بلكه مجمع البيان هم از جهت علم بلاغت به پاى كشّاف نمى‏رسد؛ چنان‏كه كشّاف در ساير نكات ادبى بدين دو نمى‏رسد. پاره‏اى تفاسير هست كه در نحو و عربيت بيش از اين تفسير مبالغه كردند؛ امّا نه در چيزى كه فهم قرآن بر آن متوقف باشد و در حقيقت از تفسير بيگانه است.
مؤلّف در علم كلام طريق توسط پيموده است و روش قدما را برگزيده. تفسير رازى در علم كلام و عقليات بيش از ساير تفاسير مداخله نموده، امّا غالباً از حدّ تفسير پاى بيرون نهاده است و تشكيكات و مجادلات خارج از مدلول آيات كه در تفسير بدانها نياز نيست هم آورده است. مفسر بايد به آنچه از لفظ قرآن مستفاد مى‏گردد اكتفا كند و اگر دو آيه در ظاهر متناقض به نظر آيد، رفع تناقض نمايد و توجيه صحيح آن را بگويد و اگر شبهه عقلى بر مفاد ظاهر آيه باشد، آن را جواب دهد و هرچه بيش از اين باشد از حدّ تفسير خارج است.
علما گفته‏اند: كسى كه متصدّى تحقيق حقايق وجود گردد از چهار طريقه بيرون نيست. پيش از اسلام فيلسوفان بودند اشراقى و مشّائى و در اسلام متكلمان و عرفا. متكلم و فليسوف مشّائى از راه عقل و استدلال حقيقت مى‏جويند و اشراقيان و عرفا از راه كشف و شهود و ذوق. و مسلمانان صدر اوّل، اصطلاحات متكلمان را به كار نمى‏بردند و گرد جدل نمى‏گشتند و شبهات را دنبال نمى‏كردند. آنچه از پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و
ائمه عليهم‏السلام مى‏شنيدند تصديق مى‏كردند؛ چون مطابق عقل بود، اگر حقيقتِ چيزى را نمى‏فهميدند به خدا و رسول وا مى‏گذاشتند و مفسران صدر اسلام نيز از مسائل علم كلام چيزى نگفتند. پس از آن بحث كلامى پديد آمد و در صفات واجب و جبر و تفويض و اين كه كلام او قديم است يا حادث و امثال آن سخن گفتند و خلاف كردند و
با يكديگر محاجّه نمودند و از آيات قرآن دليل بر مذهب خود آوردند و مفسران ناچار شدند مدلول آيات را در اين مباحث بيان كنند؛ امّا سخنان فلاسفه چون ميان اهل كلام متداول گشت، آنچه را باطل دانستند رد كردند و هر جا تعبير فلاسفه را نپسنديدند تغيير دادند و به اصطلاح علم كلام درآوردند؛ مثلاً فلاسفه مى‏گفتند: خداى تعالى علم به جزئيات دارد به وجه كلى نه به وجه جزئى، متكلمان از اين تعبير سخت كراهت داشتند، گفتند: خدا تعالى سميع است و بصير، يعنى مى‏شنود و مى‏بيند نه به آلت چشم و گوش، بلكه علم به مبصرات و مسموعات دارد و اين تعبير با تعبير فلاسفه در معنا يكى است؛ امّا نزد اينان پسنديده است و تعبير فلاسفه پسنديده نيست و ديگر فلاسفه مى‏گفتند: عالم حادث ذاتى است و قديم زمانى، متكلمين اين عبارت را نپسنديدند؛ چون گروه مردم از اين سخن، نفى واجب مى‏فهمند و هزار يك آنان فرق ميان حادث زمانى و حادث ذاتى نمى‏گذارند. و نيز فلاسفه مى‏گفتند: «الواحد لا يصدر عنه إلاّ واحد؛ از خداى يگانه غير يك چيز صادر نشود» و آن عقل اوّل است و همه چيز از عقل اوّل به وجود آيد و اين تعبير را متكلمان ما نپسنديدند و مناسب فهم مردم نديدند، گفتند: خداوند تعالى اشرف موجودات را پيش از ديگران مى‏آفريند و هم گفتند: شايد خداى تعالى چيزى را به واسطه چيز ديگر، مثلاً اشيا را به واسطه ملائكه در وجود آورد يا ابر را به سبب باد براند و مريض را به دوا شفا دهد.
بارى، متكلمين روشى داشتند در اصول دين: به دليل عقلى تمسك مى‏كردند كه موجب يقين باشد يا به روايات متواتر و از ظن و خبر واحد و ظواهر ظنّى احتراز مى‏جستند و همين طريقه را شيخ ابوالفتوح رحمه‏الله و اكثر مفسران ما برگزيدند، مانند شيخ
طوسى رحمه‏الله در تبيان و طبرسى در مجمع البيان.
در عهد صفويه يا اندكى پيش از ايشان، طريقه متكلمان تغيير يافت و چون پادشاهان صفوى خود صوفى بودند و از راه تصوف به ملك و دولت رسيدند، رواج تصوف ميان مردم از آنچه پيش‏تر بود بيشتر شد و سخنان آنان اعتبارى تمام يافت و از
جهتى اخبار اهل بيت عليهم‏السلام بيشتر ميان علما منتشر گشت. و ديگر آنكه علماى شرع كه تا آن عهد از فلسفه و علوم عقلى احتراز مى‏جستند به حكمت رغبت كردند؛ چنان‏كه مجتهدين شرعى همه حكيم بودند و از جهتى علم كلام را كه مقتبس از اصول اشاعره يا معتزله است وافى به حلّ اسرار دين نديدند؛ چون نه به وحى و الهام نزديك بودند و نه از مشكات انوار ائمه عليهم‏السلام اقتباس نور مى‏نمودند. نه به رياضت، راهى با خدا گشوده و نه به نور علم و عقل راه يافته، سخنان بيهوده بسيار آوردند و در اصول عقايد توجيهات نامعقول كردند؛ مثلاً گويند: خالق اصول نعمتهاست، مانند وجود و حيات و ساير فروع، كار خود انسان است و عجب است كه مؤلّف نيز بدين عقيده تصريح فرموده است. و باز معتزله گويند: خداى تعالى اشيا را از عدم به وجود آورد و چون به وجود آمدند در بقا حاجت به خالق ندارند: «ولو جاز على الواجب العدم لما ضرّ عدمه وجود العالم» ۱ و امثال اين. و اهل تحقيق دانند اصول اشاعره و معتزله براى حل مشكلات و اخبار اهل بيت پيغمبر اكرم كافى نيست و سخنان بزرگان دين را نيز با اصول آنان حل نمى‏توان كرد؛ مثلاً در اخبار است كه پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ملائكه را مى‏ديد و در عرض ديوار مسجد بهشت را مشاهده مى‏فرمود و سؤال و جواب مردگان را با نكيرين مى‏شنيد و ديگران نمى‏ديدند و نمى‏شنيدند و اصول علم كلام از حل اين امور عاجز است. و هم در روايات ما آمده است كه حضرت صادق عليه‏السلام به يكى از اصحاب حوض كوثر را بيرونِ دروازه مدينه نشان داد. و نيز وارد است كسى را كه بر دار آويزند هوا بر او فشار مى‏آورد؛ مانند قبر و همان جا عذاب و ثواب مى‏بيند. و وارد
است كه چون شهيد از اسب بر زمين بيفتد هنوز در خون خود مى‏غلطد كه حورالعين او را در بر گيرند. و وارد است كه پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با اجساد اهل بدر در قليب سخن گفت. و آنها جواب دادند و وارد است كه هم اكنون بهشت و جهنم آفريده شده‏اند و بهشت در آسمان است. و وارد است كه اعمال انسان مجسّم مى‏شود به صورت جسمانى و در
آخرت آن را در ترازو مى‏كشند و اين امور و امثال آن را با اصول اشاعره و معتزله حل نمى‏توان كرد و انكار يا تأويل نمى‏توان نمود و اينان معناى تجرّد روح و تجسّم عمل و تمثّل ملائكه و ترتيب وجود و منازل آن را نمى‏دانند و از شرح اخبار توحيد عاجزند.
بارى، معارف و اصول دين طريقه ديگرى يافت و بزرگان دين مانند ميرداماد و شيخ بهاءالدين و صدرالمتألّهين و شاگردانش اساسى نو نهادند و ميان شرع و حديث و اصول علم كلام خاصه اصول مذهب شيعه و سخنان بزرگان عرفا و حكماى اشراق و مشّاء جمع كردند و از هركس آنچه حق ديدند فرا گفتند. و از اين جهت اصول اينان بر كلام متقدّمين رجحان دارد؛ امّا بعض مسائل آنان نزديك به ذهن غالب مردم نيست.
در اخلاق و آداب تفسير شيخ ابوالفتوح (عليه الرحمه) از اخبار و آثار و سخنان مشايخ صوفى و اشعار و كلمات قصار بزرگان بسيار آورده است و در قصص انبياى گذشته از عرائس ثعلبى فراوان نقل كرده و چون اخبار ضعيف در عرائس بسيار است و اعتماد بر آن نيست خواننده اين تفسير را شگفت آيد كه مردى عالم مانند مؤلّف كه اعتماد بر روايت غير ائمه معصومين عليهم‏السلام را مطلقاً جايز نمى‏داند حتى اگر از صحاح سته آنان باشد، چگونه از كتابى ضعيف از كتب اهل سنّت نقلِ روايت مى‏كند. امّا از چند جهت او را مصيب بايد شمرد: يكى آنكه غالب وقايع به وجه مختلف روايت شده و خواننده مى‏داند چون قضيه را به چند گونه روايت كنند، هيچ يك را اعتبار نباشد و مراد، نقل قدر مشترك است. دوم اين كه قصص و حكايات انبياى گذشته منشأ حكمى از احكام شرعى نيست و از آن حلال و حرام استنباط نمى‏شود و ناقل آن را براى شنيدن نقل مى‏كند نه براى اعتقاد به صحّت آن. سوم آنكه روايت قصص هر
چند ضعيف، بلكه كاذب باشد چون متضمن پند و نصيحت و عبرت بود جايز است و از حكايات كليله و دمنه و صادح و باغم و مرزبان نامه كه براى تعلم و ادب آورده‏اند پست‏تر نيست الاّ آنكه خواننده بايد بداند آنچه در ضمن تفسير آيه قرآن آورند مانند خود قرآن صحيح و معتمد نيست و تفسير امام فخر رازى بر ساير تفاسير از اين جهت
رجحان دارد كه از امثال اين قصص اندك آورده است.
مؤلّف اقوال مفسران معروف مانند ابن عباس و قَتاده و سُدّى و مجاهد و ديگران را نقل كرده و هيچ يك را غالباً ترجيح نداده است مگر آنكه يكى عام‏تر باشد و پيوسته گويد: تعميم اولى است، يعنى آيه را طورى تفسير كردن كه خاصِ يك تن و يك قوم و يا واقعه نباشد. و آنچه در تفسير قرآن از اهل بيت عليهم‏السلام وارد است نيز بيان كرده است و از اقوال مشايخ صوفيه و عرفا در اخلاق و زهد و تهذيب بسيار آورده و ما در جاى ديگر گفته‏ايم: علماى پيشين از اقوال صوفيه احتراز نمى‏جستند و علت آن را بيان كرديم كه چرا به اهل تصوف خوش بين بودند، يعنى متصوفانى كه از حدود شرع تجاوز نمى‏كردند.

1.رك: كشف المراد، ص ۱۱۸.


تفسير نورٌ علي نور ج1
32

د) ژرف‏نگرى

بخشى از توفيقات علامه شعرانى را مى‏توان رهين ژرف نگرى او دانست. وى از كنار مطالب به سادگى نمى‏گذشت، تا در بطن يك مسأله به كاوش نمى‏پرداخت و آن را با شواهد و قرائن بررسى نمى‏كرد آرام نمى‏گرفت، اين سماجتِ پسنديده علمى باعث شده بود تا ظرايف و نكات ارزنده‏اى را از لابه‏لاى تاريخ و حديث و قرآن و ديگر رشته‏ها بيرون كشد. در تمامى حاشيه‏هايى كه بر كتب زده يا تأليفاتى كه از خود به جاى نهاده اين دقايق پرمايه را مى‏توان مشاهده كرد؛ به عنوان نمونه زمانى كه به ترجمه كتاب نفس المهموم مرحوم محدث قمى اهتمام مى‏ورزد، وقتى به اختلاف روايات در مورد روز واقعه عاشورا مبنى بر اينكه دوشنبه بوده يا جمعه بر مى‏خورد خود به حساب مى‏نشيند و با استفاده از زيج‏ها روز دوشنبه را برمى‏گزيند. ۱

ه) نبوغ فكرى

نبوغ و قوت فكر علامه شعرانى چنان بود كه خود برخى از آلات رياضى و نجوم را اختراع كرد، حضرت استاد آية الله حسن زاده آملى در اين باره مى‏نويسد:
يكى از آلات رياضى براى تعيين سمت قبله به طرزى بديع و مبتنى بر قواعد رياضى
نجومى صنعتى است كه مرحوم استادم آية الله علامه ذوالفنون حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى (رفع الله تعالى درجاته) اختراع نموده است. از اين صحيفه قبله‏يابى فقط خواص، كه آشناى به فن هستند، مى‏توانند استفاده كنند. در اختراع آن حدّت نظر و قوت فكر به كار برده است آنچنان‏كه موجب شگفتى ارباب فن است. خود آن صحيفه منحصر به فرد و معمول و مصنوعِ دستِ مباركِ آن جناب در نزد راقم محفوظ است، و چنين در نظر دارم كه در شرح آلات مذكور تصنيفى تدوين كنم، اگر توفيق اين امر خطير را يافتم شرح اين صحيفه و بيان ترسيم و نحوه اختراع و دستور اعمال آن نيز به تفصيل بيان خواهد شد، هو الموفق المؤيد. ۲

1.رك: ترجمه نفس المهموم، ص ۲۰۲ ـ ۲۰۳ (پانوشت).

2.هزار و يك نكته، استاد حسن حسن‏زاده آملى (تهران، ۱۳۶۴، نشر فرهنگى رجاء)، ج ۱، ص ۴۶۶.

  • نام منبع :
    تفسير نورٌ علي نور ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    صادقي، محسن؛ مروي، عباسعلي
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 69403
صفحه از 724
پرینت  ارسال به