164. «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»
روض الجنان: «وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» ؛ و اگرچه ايشان پيش از اين در ضلال و گمراهى ظاهر بودهاند. كوفيان اين را رفع عَلَى الْغايَة گويند. ۱
748. علامه شعرانى: يعنى «قبل» كه مضموم است. ۲
166. «وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤمِنِينَ»
روض الجنان: «وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ»و آنچه به شما رسيد آن روز كه دو
لشكر روى به هم دادند، يعنى روز احد، آن قتل و اسر و جراحت ووهن و كسر، (فَبِاِذْنِ اللهِ» ، اىْ بِعِلْمِ الله؛ به علم خداى بود و خداى دانست كه چنان خواهد بودن، جز كه دانستن خداى واجب نكند وجود معلوم، براى آنكه علم و عالمى تعلّق دارد به معلوم على ما هُوَ به، و معلوم را بر صفتى نكند، پس عالمى تبع معلوم باشد و معلوم تبع عالمى نباشد. ۳
749. علامه شعرانى: گويند علم بر دو گونه است: اول علمى كه سبب معلوم گردد مانند علم مهندس و صورتى كه در تصور آورد و مطابق آن بنا كند و آن را علم فعلى گويند. دوم علم انفعالى كه سبب معلوم نباشد بلكه از معلوم گرفته شود و علم خداوند نسبت به موجودات عالم از قسم اول است كه چون علم وى به چيزى تعلق گيرد آن چيز بدان وجه كه او دانسته واقع شود به سبب علم او. و بعضى پندارند كه علم او به افعال بندگان همچنين است. و مؤلّف گويد علم او سبب عمل بندگان نيست تا جبر لازم آيد؛ چون او خود نخواست بندگان مجبور باشند چنانكه يكى از ما داند فلان ملحد در ماه رمضان روزه نخواهد گرفت و علم ما سبب افطار او نيست، او خود مقصر است. و شاعر گويد:
ملحد گرسنه در خانه خالى و طعامعقل باور نكند كز رمضان انديشد۴