93. «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤهُ جَهَنَّمُ...»
روض الجنان: ... واهل وعيد از معتزله و خوارج تمسّك كردند به اين آيت در آنكه كشنده مؤمن ابد در دوزخ بماند و از ايمان به درآيد به اين كشتن، و بهنزديك ما و جمله مرْجيان از اسم ايمان و حكم اهل ايمان بيرون نيايد، و به اين فعل مؤبّد در دوزخ بنماند. ۱
911. علامه شعرانى: مرجيان گويند: چون كسى مؤمن باشد بر هيچ معصيت او را عقاب نكنند. و اينها شبيه بعضى عوام شيعهاند كه بى عبادت خود را اهل نجات مىدانند. و وعيديه گويند: هر كس گناه كرد كافر شود. و جماعتى از جُهّال متديّنين عصر ما نيز چنين پندارند و با معصيتكاران معامله كفار كنند. ۲
94. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ...»
روض الجنان: گوسپند را با شكسته كوهى راند. ۳912. علامه شعرانى: يعنى به دامنه كوهى. ۴
روض الجنان: حسن بصرى گفت: جماعتى مسلمانان بر جماعتى مشركان غزا كردند و ايشان را هزيمت كردند، در جمله مردى را بگرفتند. او گفت: من مسلمانم، و اظهار شهادتين كرد، از او قبول نكردند و براى متاعش و سلاحش او را بكشتند و متاعش برداشتند. رسول عليهالسلام كشنده او را گفت: مردى را كه مىگفت من مسلمانم چرا كشتى؟ گفت: اى رسول الله! او از خوف مىگفت. رسول عليهالسلام گفت: چرا دلش بنشكافتى تا بدانى كه دروغ تو مىگويى يا او، ما را الاّ با زبان كار نيست... . ۵
913. علامه شعرانى: اين عادت زشت اكنون هم ميان فرق مسلمانان هست: اول دشمن يكديگر مىشوند، پس از آن در تفحّص اقوال و امارات طعن و كفر بر مىآيند و به تكّلف و مشقّت دليل مىتراشند؛ خصوصا اگر خلفا و بزرگان با كسى اظهار دشمنى كنند. چنانكه جماعتى به طمع مالِ معاويه، اميرالمؤمنين عليهالسلام را كافر مىگفتند و مرحوم سيد محسن عاملى (اعلى الله مقامه) در اعيان الشيعه گويد: اصحاب ائمه در حضور آنان يكديگر را نسبت به كفر و زندقه مىدادند و حضرت امام رضا عليهالسلام با يونس گفت: اگر تو زنديق باشى و فلان تو را مؤمن گويد سود ندارد و اگر مؤمن باشى او زنديقت گويد تو را زيان ندارد. ۶
و سيد رحمهالله فرمايد: كار بدان جا رسيد كه اگر از كسى لفظ رياضت شنوند و امثال آن، او را به تصوف متّهم كنند و جماعتى بيشتر فقهاى ما را تكفير مىكنند كه چرا فرق ديگر اسلام را مسلمان دانسته و اخباريان همه مجتهدين را مخرّبِ دين و خارج از طريقه ائمه طاهرين و تابع مخالفين دانند و هر كس كتب آنان را بخوانند كافر شمارند بلكه گاه درباره آنها چيزها گويند كه از تكفير كم نيست. و گاه مطلبى را به عقيده خود از اصول دين مىشمارد و هر كه را بدان اقرار ندارد كافر مىگويد. بلكه بدان حد
رسيدند كه مخالف در مسائل فرعيه غير ضروريه را هم كافر گفتند. انتهى.
و بالاتر از آنچه سيد فرمود هم در اخباريين ديديم كه بهاحتمال مخالفت تكفير كردند. مثلاً ابوعلى بن سينا و ابونصر فارابى را كافر گفتند بهانكار معاد بهآنكه ابوعلى اقرار بدان كرده است در كتب خويش. و گويند او كافر است براى آنكه شايد اقرار او از ترس متدينين زمان خود بوده و گرنه چگونه مىشود كسى مانند او به معاد معترف باشد! ۷