132. «وَ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً»
روض الجنان: «وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً» ؛ و تكفّل كننده به اندر بايست خلق... . ۱
946. علامه شعرانى: «اندربايست» حوائج است. ۲
133. «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ...»
روض الجنان: ... جريربن عبدالله گفت: نعمان بن الْمُنذر الأكبر يك روز به تماشا با عدىّ بن زيد العابديّ بيرون رفت، به گورستان حيرة رسيدند... . ۳
947. علامه شعرانى: در مناذره عراق سه تن به نام نعمان بودند: اول نعمانبن امرء القيس. به قول جرجى زيدان معاصر بهرام گور بود، تا در سنه 431 ميلادى از ملك كناره گرفت و قصه سدير و خورنق و سنمار راجع به او است. دوم نعمانبن اسود. جرجى زيدان تاريخ سلطنت او را بين 500 و 504 نوشته است وقول مسعودى چيز ديگر است. سيم نعمانبن منذر معاصر هرمز و خسرو پرويز بود و همان است كه خاقانى درباره او گفت: «زير پىپيلش بين شه مات شده نعمان». آنكه ملك رها كرد و سياح شد و به دين مسيح درآمد نعمان اول است. گويا در آغاز سلطنت خود كامه بود و آزار بسيار مىكرد و چون نفس لوّامه او را سرزنش كرد از ملك كناره گرفت و شبى حاجبان را مرخص كرد و خود جامه سياحت پوشيد و سر به بيابان گذاشت. و آنكه باعدىبن زيد بود نعمان سيم است و او ملك را رها نكرد بلكه خسرو پرويز بر او خشم گرفت و زير پاى پيل انداخت. وقصّاصان اين تواريخ و حكايات را با يكديگر مخلوط كردند و مسعودى در مروج الذهب نعمان اول را گويد 65 سال پادشاهى كرد و نعمان دوم نعمانبن منذربن فارس حليمه بانى خورنق و صاحب فتوح است و
جرجى زيدان آن را به نعمان اول نسبت داد. و نعمان سيم معروف است كه با او ابيت اللعن مىگفتند و مادر پدرش معروف به ماء السماء. و اعتبار به سخنان جرجى زيدان نيست. و درباره نعمان گفتند:
إنّ ذا التاج لا أبا لك أضحىو ذُرّى بيته نُحور الفيول
إنّ كسرى عدا على الملك النعـمان حتّى سقاه أمّ البليل۴
روض الجنان: چون خالدبن الوليد عين التّمر بگشاد. ۵
948. علامه شعرانى: «عين التمر» آنجا است كه امروز شفاثه گويند و خالدبن وليد آن را به عهد ابوبكر بگشاد و مسعودى حكايت ملاقات دختر نعمان را به سعدبن ابى وقاص نسبت داده است، وقتى به قادسيه آمد. ۶
1.روض الجنان، ج ۶، ص ۱۴۱.
2.روح الجنان، ج ۴، ص ۳۳.
3.روض الجنان، ج ۶، ص ۱۴۳.
4.روح الجنان، ج ۴، ص ۳۵. معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۹۹.
5.روض الجنان، ج ۶، ص ۱۴۴.
6.روح الجنان، ج ۴، ص ۳۶.