2. «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً...»
روض الجنان: «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ» ؛ او آن خداست كه بيافريد شما را از گل، يعنى پدر شما را كه آدم بود و اصل شما بود... . ۱
1177. علامه شعرانى: حاجت به اين تأويل نيست؛ زيرا كه خداوند ما را هم از گل آفريد، چون بدن ما پرورده نبات و حيوان است و اينها پرورده از گل. بارى، هر چه در زمين است از اجزاى زمين آفريده شده و طين براى آن گفت كه آميخته به آب است و لازمِ هر زنده آميختگى با آب است. ۲
روض الجنان: ... امّا حادث چنان بود مثلاً كه قدوم زيد مؤجَّل كنند به طلوع آفتاب، چون قدوم زيد معلوم نباشد و طلوع آفتاب معلوم بود، اين حادثى است معلّق به حادثى، و آنچه تقديرش حادث باشد و اگر چه بر حقيقت او حادث نبود* و چنان بود
كه قدوم زيد مشروط كنند به انتفاى دخول عمرو در شهريا به انتفاى حيات شخصى، و اين امرى مجدّد باشد و حادث نبود بل در تقدير حادث بود، و معنى آنكه: اگر در وجود داشتى حادث بودى، پس چون چنين باشد اَجلِ دَيْن وقت وجوب قضايش باشد**، و اجل مرگ وقت حصول مرگ باشد... . ۳
1178. علامه شعرانى: * يعنى اگر چيزى معلّق باشد به وجود چيز ديگر مانند آمدن زيد هنگام طلوع آفتاب، در اينجا طلوع آفتاب وقت است براى آمدن زيد و خود امرى حادث است. اما اگر چيزى معلّق باشد به نبودن چيزى ديگر مانند آمدن زيد به شرط نبودن عمرو، در اين صورت نبودن عمرو كه وقت آمدن زيد است حادث نيست بلكه از اول نبوده و گويند تقدير حدوث در آن مىكنند؛ يعنى اگر معنى وجودى بود حادث بود. ۴
1179. ** اجل مسمّى وقتى است كه در آن وقت قضاى الهى بهوجود آن تعلّق گرفته است. ۵
روض الجنان: ... و ابوالقاسم بلخىّ گفت: و بغداديان نيز گفتند: اجل دو است، يكى آنكه قتل در او حاصل شود، و يكى آنكه در معلوم باشد. ۶
1180. علامه شعرانى: چنانكه عوام گويند، اجل دو قسم است: حتمى و معلّق. و ظاهر آن درست نيست مگر تأويل كنيم، چنانكه مؤلّف فرمود. ۷
روض الجنان: ... و جواب از اين آيت دوم آن است كه: اين را خداى تعالى بر مجاز اجل خواند، و كذلك قوله «وَ يُؤخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» ، و قرآن از مجاز خالى نيست. ۸
1181. علامه شعرانى: اشاره به ردّ قول عوام حشويه است كه گويند خدا و پيغمبر هرگز مجاز نمىگويند و هر چه بگويند حقيقت است. و اينان به غلط حقيقت
در مقابل مجاز را با حقيقت در مقابل باطل اشتباه كردهاند. ۹
1.روض الجنان، ج ۷، ص ۲۲۸.
2.روح الجنان، ج ۴، ص ۳۸۴.
3.روض الجنان، ج ۷، ص ۲۳۰.
4.روح الجنان، ج ۴، ص ۳۸۵.
5.روح الجنان، ج ۴، ص ۳۸۶.
6.روض الجنان، ج ۷، ص ۲۳۱.