دقتهاى تاريخى و نقد اقوال
علامه شعرانى در مواردى با توجه به روايتهاى تاريخى و گاهى با مقايسه نقلها با تاريخ ولادت و وفات افراد، مطالب ابوالفتوح را نقد مىكند.
1. مؤلف در ذيل آيه 2 سوره توبه مىگويد:
رسول عليهالسلام گفت: لا نُصِرْتُ اِنْ لَمْ اَنْصُرْكُمْ؛ مرا يارى مكنادا اگر شما را يارى نكنم. و برخاست و ساز كرد و به جانب مكّه رفت و مكّه بگشاد و اين سال هشتم بود از هجرت. و پيش از آن رسول عليهالسلام به غزات تبوك بود و منافقان اراجيف افگنده بودند. ۱
علامه شعرانى در حاشيه چنين توضيح مىدهد:
بايد دانست كه غزوه تبوك پس از فتح مكه بود. و در كتاب تصحيفى راه يافته است. ۲
2. مؤلف در ذيل آيه 6 سوره بنى اسرائيل مىگويد:
... حذيفة بن اليمان گفت: در قصه اين آيات، من قوله: «قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ» اِلى قوله: «وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً» ، ۳ كه رسول صلىاللهعليهوآله گفت: چون بنى اسرائيل تعدّى و ظلم از حد ببُردند و پيغامبران را كشتن گرفتند، خداى تعالى مَلِك پارس بُخت نصّر را بر ايشان مسلّط كرد و مُلك و پادشاهى او هفتصد سال بود، بيامد با لشكرى بسيار به در بيت المقدس فرو آمد و آن را حصار داد و بگشاد و هفتاد هزار مرد را بر خون يحيى زكريّا بكشت و اهل بيت المقدّس را برده كرد و آن شهر به غارت داد و سلب و حُلىّ بيت المقدس بياورد در آن صد هفتاد هزار گردون گران بار از مالها و حُلى ايشان، از آنجا بياورد. ۴علامه شعرانى در حاشيه مىنويسد:
اين قصه صحيح نيست، حتى ثعلبى در قصص الانبيا كه از نقل اباطيل و اراجيف باك ندارد اين قصه را باطل شمرده و گويد: يحيى بن زكريا سالهاى بسيار پس از بخت نصّر به دنيا آمد. ۵
3. مؤلف در ذيل آيه 197 سوره بقره مىنويسد:
... اين بگفت و برفت چنان كه من به گرد او نرسيدم. در سوداى آن فتادم تا اين كودك چه كسى است؟ گفت: ديگر نديدم او را تا به ميان ركن و مقام رسيدم، او را ديدم ايستاده و خلايق بر او جمع شده، و او را از حلال و حرام و مسايل و احكام مىپرسيدند و او جواب مىداد. من گفتم: اين كودك كيست؟ گفتند: نمىدانى؟ اين زين العابدين علىّ بن الحسين است. من گفتم: سُبْحانَ اللّهِ! اينت زهد و توكّل، و اينت علم و بيان! «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ...»۶ ، از اين چه عجب دارى! خادمانْ را چون در خدمت خانه ايشان حقيقتى بود، بركت آن به اعقاب ايشان برسد تا در حقّ ايشان جنس اين بود. ۷
علامه شعرانى در حاشيه مىنويسد:
مخفى نماناد كه حضرت امام زين العابدين عليهالسلام آن هنگام كه هفت يا هشت ساله بود هنوز حضرت امام حسن و پدرش سيد الشهدا عليهماالسلام حيات داشتند، يعنى در سنه پنجاه و اند ازهجرت و عبداللّه بن مبارك آن زمان را درنيافت، در اواخر قرن دوم هجرى مىزيست. و بعضى به جاى حضرت زين العابدين حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامگفتهاند. ۸
4. مؤلف در ذيل آيه 3 سوره ص مىنويسد:
و «مناص»، مصدر است به منزلت مقام، و در جز اينجاى شايد كه موضع بود. عبداللهِ عبّاس گفت: كفّار مكّه چون قتال كردندى و كار سخت شدى بر ايشان، گفتند: مَناص يعنى؛ بگريزى. چون روز بدر عذاب به ايشان فرود آمد، بر عادت گفتند: مناص،
خداى تعالى آيت فرستاد «وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ» . ۹
و علامه شعرانى در حاشيه مىگويد:
اين تفسير با آنكه يقين داريم سوره ص مكى است و جنگ بدر پس از هجرت به نظر صحيح نمىرسد، و حديث ابوطالب مؤيد آن است كه در مكه نازل شد. ۱۰
5 . مؤلف در ذيل آيه 27 سوره رحمن مىنويسد:
«ذُو الْجَلالِ وَ الاْءِكْرامِ» ؛ خداوند بزرگوارى و گرامى كردن بندگان. محمّد بن كعب الْقُرَظىِّ گفت: يك روز رسول عليهالسلام بر سبيل امتحان كعب الأَحبار را گفت: يا كَعْب! «ذُو الْجَلالِ وَ الاْءِكْرامِ» ، «اكرام» مىدانيم، «جلال» چه باشد؟... ۱۱
و علامه شعرانى در حاشيه مىنويسد:
اين سخن كه رسول صلىاللهعليهوآله از كعب الاحبار معنى جلال را پرسيد غلط است چون علماى رجال و سير اتفاق كردند كه كعب پس از رحلت آن حضرت به مدينه آمد و اسلام آورد و اصلاً آن حضرت را نديده بود. ۱۲
6 . مؤلف ذيل آيه 16 سوره حديد مىنويسد:
«أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا» ، گفت: وقت نيامد؟ كلبيّ و مقاتل گفتند: آيت در منافقان آمد پيش از هجرت، و سبب آن بود كه سلمان را گفتند: ما را خبر ده از آنچه در تورات ديدهاى از عجايب... . ۱۳
و علامه شعرانى در حاشيه مىنويسد:
قول مقاتل از دو جهت غلط است: يكى آنكه پيش از هجرت سلمان خدمت پيغمبر صلىاللهعليهوآلهنرسيد. ديگر آنكه يهودى نبود و با تورات ارتباط نداشت. ۱۴
7. مؤلف در ذيل تفسير سوره نصر مىنويسد:
... و رسول عليهالسلام گفته بود كه: كس را نكشند الاّ مقاتل را يا قاتل را يا جماعتى مستهزيان را و تنى چند را كه مُرتد شده بودند، مِنْهُم: عبدالله بن سعد بن ابى سرح. او به حمايت
عثمان رفت. عثمان بيامد و او را بياورد و در حقّ او شفاعت كرد. رسول عليهالسلامسر در پيش افگند و آنگه گفت: كس نيست در ميان شما كه اين را بكشد؟ سعد مُعاذ گفت: يا رسول الله! چشم من در چشم تو بود تا اشارت كنى تا من او را بكشم گفت: ندانى كه پيغابران خاينة الأعين نباشند، و اشارت به چشم. ۱۵
و علامه شعرانى در حاشيه مىنويسد:
ظاهراً سعدبن معاذ سهو است، چون وى در جنگ بنى قريظه از دنيا رفت، و صحيح سعدِ عباده است. ۱۶
8 . مؤلف در ذيل آيه 249 سوره بقره مىگويد:
عبداللهِ عبّاس گفت: تابوت و عصاى موسى در بُحَيْره طَبَريّه است در درياى طبرستان... ۱۷ .
علامه شعرانى هم در حاشيه مىنويسد:
درياى طبرستان زايد است از ناسخين كتاب يا از يكى از روات كه پنداشت بُحيره طبريه همان درياى طبرستان است، آن را به اين تفسير كرد. و بحيره طبريه در فلسطين است و درياى طبرستان در شمال مازندران. ۱۸
4. «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»
روض الجنان: اكنون بدان كه معنى مالك قادرى باشد بر تصرف در آنچه او را باشد كه تصرّف كند بر وجهى كه كس را نباشد كه او را از آن منع كند و عاجز را وصف نكنند به آنكه مالك است، براى آنكه مرجع معنىِ اين اسم با قادرى است. ۱۹
20. علامه شعرانى: «قادرى» يعنى قدرت و «ياء» مصدرى فارسى را به قادر ملحق كرده است. ۲۰
6. «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»
روض الجنان: نوّاس بن سَمْعان روايت كند از رسول صلىاللهعليهوآله كه او گفت: خداى تعالى مَثَلى بزد صراط مستقيم را، و بر دو كناره آن صراط بارهاى است، درها بروى گشاده، و بر آن درها پردهها فرو گذاشته... . ۲۱
21. علامه شعرانى: يعنى بر دو طرف راه ديوار بلندى است و در آن ديوار درها كه از آن بيرون توان رفت و بر هر درى پردهاى آويخته است. ۲۲
7. «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ»
روض الجنان: «الّذين» اگرچه معرفه است و «غَيْر» نكره است، براى آنكه نه معرفتى است مستقلّ بنفسه فى التّعريف و محتاج است به صفت، چنانكه اسم نكره به صفت
بعضى تعريف و تخصيص در او شود. ۲۳
22. علامه شعرانى: يعنى كلمه «الذين» اگرچه معرفه است اما تعريف او مانند اعلام به نفس لفظ نيست بلكه به واسطه صله است. پس شبيه به نكره است كه به واسطه وصف اندكى تخصيص در او پيدا مىشود و از اين جهت «غير» كه نكره است صفت براى «الذين» مىآورند. ۲۴
روض الجنان: و مذهب شافعى آن است كه: امام را مستحبّ است كه چون «الحمد» بخواند، آمين بگويد جز كه بلند نبايد گفت. ۲۵
23. علامه شعرانى: ... در خلاف گويد: «شافعى و اصحاب او گويند: امام را مستحب است چون از قرائت حمد فارغ شود آمين بگويد به اخفات». ۲۶
روض الجنان: و اين مذهب عطا و احمدِ حنبل و داود و اسحاق است، و ابوحنيفه و سُفيان ثورى و مالك را دو قول است: يكى همچنين كه گفتيم، و ديگر آنكه: امام را نبايد گفتن، امّا مأموم را ببايد گفتن. ۲۷
24. علامه شعرانى: اين دو [ابو حنيفه و سفيان ثورى] هم گويند امام به اخفات آمين گويد پس عطف بر داود و اسحاق است؛ الاّ آنكه در خلاف تصريح به استحباب نكرده. ۲۸
روض الجنان: و طريقى اعتبارى اين است كه آن كس كه در نماز فاتحه خواند يا بر وجه قرائت خواند با بر وجه دعا؛ اگر بر وجه دعا خواند، به اتّفاق نمازش باطل بود، و اگر بر وجه قرائت خواند، شرع و عرف مانع است از آنكه عقيب قرائت آمين گويند، چنانكه عقيب ساير آيات كه در قرآن هست متضمّن دعا، و به اجماع در آن جا آمين نشايد گفتن. ديگر آنكه رسول صلىاللهعليهوآله گفت: اِنَّ هذِهِ الصَّلاةَ لايَصْلُحُ فيها شَىْءٌ مِنْ كَلامِ الادميّينَ،
و به اتّفاق اين نه كلام خداست، كلام آدميان است. پس ترك بايد كردن از اين وجوه. ۲۹
25. علامه شعرانى: اگرچه اين دو طريق اعتبارى ضعيف است اما اجماع كافى است. و حقّ آن است كه مىتوان قرآن را به نيت قرآن خواند و هم در مثل «إِيّاكَ نَعْبُدُ» و «اهْدِنَا الصِّراطَ» قصد تعبّد و دعا كرد؛ چون اين الفاظ را صرف براى لقلقه لسان به ما تلقين نكردند بلكه نماز گزار در نماز بايد سعى كند در «إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعِينُ» راستگو باشد و دعاى «اهْدِنَا» را با حضور قلب گويد. و حكايت كلام ديگرى منافى دعا نيست؛ مثلاً اگر كسى اين بيت را در مقام دعا گويد بر وى صادق آيد كه شعر سعدى خواند:
اى بار خداى عالم آراىبر بنده پير خود ببخشاى۳۰
اما اينكه «آمين» كلام آدميّين است در حواشى وافى نوشتهايم. ۳۱
1.روض الجنان، ج ۹، ص ۱۶۹.
2.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۴۵۲. مطابق تعليقه شماره ۱۵۰۵ اين مجموعه.
3.بنى اسرائيل (۱۷): ۸ .
4.روض الجنان، ج ۱۲، ص ۱۶۳.
5.روح الجنان، ج ۷، ص ۱۹۰. مطابق تعليقه شماره ۱۹۲۶ اين مجموعه.
6.انعام (۶): ۱۲۴.
7.روض الجنان، ج ۳، ص ۱۱۷ـ ۱۱۸.
8.روح الجنان، ج ۲، ص ۱۲۲. مطابق تعليقه شماره ۲۸۱ اين مجموعه.
9.روض الجنان، ج ۱۶، ص ۲۵۵.
10.روح الجنان، ج ۹، ص ۳۵۲. مطابق تعليقه شماره ۲۵۶۶ اين مجموعه.
11.روض الجنان، ج ۱۸، ص ۲۵۹.
12.روح الجنان، ج ۱۰، ص ۳۹۴. مطابق تعليقه شماره ۲۷۴۵ اين مجموعه.
13.روض الجنان، ج ۱۹، ص ۲۴.
14.روح الجنان، ج ۱۱، ص ۴۴. مطابق تعليقه شماره ۲۷۶۵ اين مجموعه.
15.روض الجنان، ج ۲۰، ص ۴۴۸.
16.روح الجنان، ج ۱۲، ص ۲۰۰. مطابق تعليقه شماره ۲۹۳۱ اين مجموعه.
17.روض الجنان، ج ۳، ص ۳۶۸.
18.روح الجنان، ج ۲، ص ۳۰۰. مطابق تعليقه شماره ۴۶۵ اين مجموعه.
19.روض الجنان، ج ۱، ص ۷۶.
20.روح الجنان، ج ۱، ص ۴۶.
21.روض الجنان، ج ۱، ص ۸۵ و ۸۶ .
22.روح الجنان، ج ۱، ص ۵۳ .
23.روض الجنان، ج ۱، ص ۸۸ .
24.روح الجنان، ج ۱، ص ۵۴ .
25.روض الجنان، ج ۱، ص ۹۰.
26.روح الجنان، ج ۱، ص ۵۶ .
27.گلستان سعدى، ص ۱۰۸، باب دوم، حكايت ۴۶.