57 . «وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً... فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ...»
روض الجنان: «وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ» ، ابن كثير و كسائى و حمزه و خلف خواندند: «الرّيحَ» بر واحد، و باقى قرّاء به جمع «رياح» خواندند. آنكه بر واحد خواند، گفت: جنس است و «لام» در او تعريف جنس باشد اينجا و در سورة النَّمْل و در سورةُ الرُّوم و در سورت فاطر، و عاصم خواند: «بُشْراً» بالْباءِ وسُكُونِ الشّينِ وَضَمّ الْباءِ، و نافع خواند به «نون» و ضمّ «نون» و سكون «شين»: نُشْراً. ۱
1341. علامه شعرانى: يعنى غير نافع چون از نافع «نشرا» به سكون شين نقل بود و نافع از قرّاء حجاز است و مدنى است. و مقصود از اهل حجاز در اينجا ابن كثير مكى و راويان او و ابوجعفر بن قعقاع و قرّاء شاذّه. و در مجمع البيان نافع را استثنا نكرده است. و مراد از اهل بصره ابوعمروبن علا و راويان او و يعقوب است. ۲
روض الجنان: افراخته. ۳
1342. علامه شعرانى: «افراخته» به معنى گشوده و گسترده و پهن كرده است. ۴
روض الجنان: برافلاختند. ۵
1343. علامه شعرانى: «افلاختن» همان افراختن به معنى گشودن و گستردن است و
«بيختن» به معنى پيچيدن و تا كردن. ۶
روض الجنان: «حَتّى اِذَا اَقَلَّتْ» ، اَىْ حَمَلَتْ وَ مِنْهُ القُلَّةُ لأنَّها تُقَلُّ بِالأَيْدي، اَىْ تُحْمَلُ. ۷
1344. علامه شعرانى: يعنى كوزه بزرگ به دست برداشته مىشود. ۸
روض الجنان: «فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ» ، خداى گفت: من ميوه به باران برون مىآورم شايد كه در باران طبعى بود كه آن خداى آفريده باشد كه به آن طبع نبات روياند، گفت: اين منكر نيست، منكر آن باشد كه طبع قديم گويند يا طبع را فاعل گويند، و اين چيزى نيست براى آنكه طبع خود معقول نيست و طريق نيست فرا اثبات او و گفتن كه در باران طبعى هست كه نبات روياند دعوى باشد مجرّد از حجّت و برهان. اوّل اثبات طبع بايد كردن به دليل، آنگه آن را اثر نهادن. و درست آن است كه خداى تعالى مىروياند نبات را مبتدءاً عند نزول باران به عادت. ۹
1345. علامه شعرانى: «طبع» همان طبيعت است كه صورت نوعيه نيز قسمى از آن است، وجود آن فى الجمله بديهى است. و هركس خاصهاى در چيزى بيند كه از خود او باشد نه از خارج، آن را نسبت به طبع دهد، مانند شورى براى نمك و شيرينى براى شكر. و علت آنكه مؤلّف اين كتاب انكار وجود طبع كرده آن است كه ابوالقاسم بلخى و امثال وى از معتزله كه به طبع قائل بودند آن را مؤثر به استقلال مىدانستند به تفويض خالق عالم و مانند حكما عليت واجب الوجود را در حدوث و بقا معتقد نبودند و طبيعت را در هر آن مسخّر پروردگار و مستفيض از افاضه او نمىگفتند، بلكه خداوند را پس از ايجاد از كار عزل كردند و كار او را به طبيعت مىگذاشتند. و اين اعتقاد خطاست. ۱۰
1.روض الجنان، ج ۸ ، ص ۲۲۵ ـ ۲۲۶.
2.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۱۸۰.
3.روض الجنان، ج ۸ ، ص ۲۲۸؛ در چاپ مشهد «افلاخته» ضبط شده است.
4.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۱۸۲.
5.روض الجنان، ج ۸ ، ص ۲۲۹.
6.روض الجنان، ج ۸ ، ص ۲۳۰.
7.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۱۸۳.
8.روض الجنان، ج ۸ ، ص ۲۳۲.
9.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۱۸۴.