617
تفسير نورٌ علي نور ج1

30. «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ...»

روض الجنان: «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا» ؛ و ياد كن اى محمّد چون مكر كردند به تو كافران. والْمَكْر؛ الْفَتْلُ اِلى جِهَةِ الشَّرِّ في خُفْيَةٍ؛ مكر كسى را با جهت شر پيختن باشد در خفيه و پوشيدگى. ۱
1477. علامه شعرانى: پيختن منحرف كردن است. ۲
روض الجنان: عبداللهِ عبّاس و جماعتى مفسّران گفتند كه: چون انصاريان ايمان آوردند و با رسول عليه‏السلام بيعت كردند، قريش از آن بشكوهيدند و ترسيدند كه كار رسول عليه‏السلام بلند شود. مشايخ ايشان مجتمع شدند در سراى ندوه تا مشورتى كنند در كار او... مجتمع شدند و بنشستند ابليس (عليه اللّعنه) بيامد بر صورت پيرى. چون او را ديدند گفتند: تو كيستى؟ گفت: من مردى ام از اهل نَجْد، شنيدم كه شما راى خواهيد زدن در حقِّ اين محمّد، خواستم تا من نيز حاضر باشم و راى شما بشنوم و اگر صواب باشد از پيش ببريم و اگر خطا باشد من نيز راى زنم كه شما از من نصيحت بينيد و
شنويد. گفتند: روا باشد... ابوجهل گفت: راى من آن است كه، ده مرد را از بطون امّهات قريش اختيار كنند و نصب كنند تا او را بكشَند آشكارا، چنان‏كه مردمان دانند كه او را كه كشته است تا خون او در قبايل متفرّق شود، طلب قصاص نتوانند كردن لابد به ديت راضى شوند. شيخ گفت: نعم ما رأيت، الرَّأىُ رأيُكْ؛ نيك راى است اين كه ديدى! و روايت ديگر آن است كه: اين راى ابليس زد، و اين درست‏تر است، همه با رأى او آمدند و گفتند: اَلَّرأى رأى الشَّيخِ النَّجْدىّ؛ راى، راىِ پيرِ نجدى است، و بر آن اتفاق كردند و ده مرد را از قريش اختيار كردند و نصب كردند بدان كار... . ۳
1478. علامه شعرانى: اين روايت را ابن اسحاق در سيره آورده است ۴ و ديگران هم از او فرا گرفته و در تفسير عياشى از يكى از صادقين عليهماالسلام روايت كرده است كه چون قريش به دار الندوه رفتند پيرى را بر در ايستاده ديدند و خواستند به درون روند، پير گفت: مرا هم ببريد. گفتند: تو كيستى؟ پيرى ام از قبيله مضر (و مُضَر يك قبيله از قريشند) و رأيى دارم با شما بگويم ـ تا آخر روايت ـ ۵ و نام ابليس و نجد در آن نيست و قريشيان در نجد نبودند. والله العالم. و از اين كه قريشيان آن پير را كه از قبيله خودشان بود نشناختند عجب نبايد داشت؛ چون قبيله ربيعه و مُضَر دو بطن قريش در كثرت ضرب المثل بودند و بعيد نيست يكى از آنان كه سخت دشمن پيغمبر بود ـ با آنكه اشراف مكه او را نمى‏شناختند ـ در شوراى خود شركت دهند. ۶
روض الجنان: و مقيم گفت: تا بندت برنهند. ۷
1479. علامه شعرانى: به جاى مقيم در تفاسير ديگر قتاده است و در ميان مفسرين كسى كه نامش مقيم يا قابل تصحيف به آن باشد نداريم. ۸

1.روض الجنان، ج ۹، ص ۱۰۰ـ۱۰۱.

2.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۳۹۹.

3.روض الجنان، ج ۹، ص ۱۰۱ ـ ۱۰۲.

4.سيرة النبى، ج ۲، ص ۳۳۱ ـ ۳۳۳.

5.تفسير العياشى، ج ۲، ص ۵۳ ، ح ۴۲.

6.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۴۰۰.

7.روض الجنان، ج ۹، ص ۱۰۳؛ در چاپ مشهد به جاى «مقيم»، «مِقسَم» ضبط شده است.

8.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۴۰۱.


تفسير نورٌ علي نور ج1
616

27. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ...»

روض الجنان: ... راوى خبر گويد كه: ابولُبابه بيامد و خويشتن در ستون مسجد بست و سوگند بخورد كه طعام و شراب نخورم تا بميرم، يا خداى توبه‏ام قبول كند.
هفت شبان روز طعام و شراب نخورد تا بيوفتاد و ضعيف شد و بى هوش گشت، خداى تعالى توبه او بپذيرفت. او را گفتند: خداى تعالى توبه تو بپذيرفت، گفت: واللّه كه من خود را باز نگشايم جز كه رسول مرا باز گشايد. رسول عليه‏السلام بيامد و او را باز گشود... . ۱
1476. علامه شعرانى: به روايتى كه در كتب اهل سنت آمده است خودِ رسول او را نگشود بلكه فاطمه (سلام الله عليها) را بفرستاد تا بگشايد. ابو لبابه گفت: من سوگند خوردم كه رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مرا بگشايد و گرنه همين جا بسته بمانم، رسول فرمود: «فاطمة بضعة منّى» ۲ ؛ او هم پاره تن من است. ۳

1.روض الجنان، ج ۹، ص ۹۸.

2.عوالى اللئالى، ج ۴، ص ۹۳، ح ۱۳۱.

3.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۳۹۷.

  • نام منبع :
    تفسير نورٌ علي نور ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    صادقي، محسن؛ مروي، عباسعلي
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 75009
صفحه از 724
پرینت  ارسال به