25. «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ...»
روض الجنان: ... كلبى گفت: آن روز [يوم حنين] با پيغامبر سيصد مرد بيش نماندند، باقى به هزيمت شدند. بيشتر راويان روايت كردند كه: جمله لشكر هزيمت شدند و با رسول عليهالسلامكس نماند الاّ ده كس، نه از بنى هاشم و دهم ايشان ايمن بن أُمّ أيمن ـ مردى انصارى ـ او را بكشتند... .
امير المؤمنين على بود در پيش رسول و عبّاس بن عبدالمطّلب بر راست رسول بود و فضل بن العبّاس بر چپش بود و ابوسفيان بن الحارث بن عبدالمطّلب از پس پشتش بود و نَوْفَل بن الحارث بود و ربيعة بن الحارث و عبدالله بن الزُبير بن عبدالمطّلب، و عتبه و معتّب ـ پسران ابولهَب ـ اين نُه مرد پيرامن رسول بودند گرد او در آمده و ديگران جمله گريخته بودند، و در اين معنى مالك بن عبادة العالقى گويد اين روز:
لَمْ يُواسِ النّبىَّ غَيْرُ بني هاشِمٍ عِندَ السُّيوف يَوْمَ حُنَينِ
هَرَبَ النّاسُ غَيْرَ تِسْعَةِ رَهْطٍفَهُمُ يَهتِفونَ بِالنّاسِ أينِ
ثُمَّ قامُوا مَعَ النّبىّ على الْمَوْتِ فأتوا زَيناً لنا غَيْرَ شَيْنِ
وَثَوى اَيْمَنُ الاَمينُ مِنَ الْقَوْمِ شَهيداً فاعتاضَ قُرَّةَ عيْنِ۱
1520. علامه شعرانى: در بحار غافقى است ۲ و در حاشيه آن نوشته: غافق به وزن
صاحب قلعهاى است در اندلس. و اين صحيح نيست، زيرا كه اندلس در مغرب و امروز به اسپانيا معروف است و در زمان پيغمبر صلىاللهعليهوآله مسلمانان و عرب بدانجا راه نيافته بودند تا عربى از اهل آنجا شعر گويد. و صحيح آن است كه غافق قبيلهاى است از يمن و غرض از استشهاد به اين اشعار آن است كه شيخين هم از جمله گريختگان بودند بر خلاف آنكه در سيره ابن هشام نوشته آنها فرار نكردند. ۳
روض الجنان: محمّد بن اسحاق گفت، من براء بن عازب را پرسيدم، گفتم: روز حُنَين رسول عليهالسلام به هزيمت برفت؟ گفت: لا وَاللّه، كه رسول عليهالسلام هرگز به هزيمت نرفت ولكن قوم به هزيمت شدند و عبّاس آواز در ايشان داد و باز آمدند و كارزار در پيوستند از سر بشتر. رسول عليهالسلام در ركاب بر پاى خاست و گفت: الآنَ حَمِىَ الْوَطيسُ؛ اكنون تنور گرم شد يعنى كارزار. ۴
1521. علامه شعرانى: عبارت عربى اين است: «و تجالد المسلمون و المشركون فلما رآهم النبى صلىاللهعليهوآله قام فى ركابى سرجه»، ۵ عبارت كتاب البته مصحف است و ترجمه تجالد درهم افتادن به شمشير است. ۶
روض الجنان: ... انصاريان كه اين بشنيدند، دست در گريه و زارى بردند و برخاستند و دست و پاى رسول بوسه دادند و گفتند: اى رسول الله! تن و جان ما فداى تو باد و هر مال كه ما را هست به حكم تو است! اگر خواهى بر قوم خود تفرقه كن؛ و جوانان ما كه اين سخن گفتند، براى آن گفتند كه پنداشتند كه آن براى وضع قدر ايشان است، اكنون عذر مىخواهند و استغفار مىكنند، براى ايشان استغفار كن. رسول عليهالسلامگفت: ... يا رب بيامرز انصاريان را و فرزندان ايشان را و فرزند زادگان ايشان را... راضى نباشى كه مردمان برگردند و نصيب ايشان گوسپند و شتر بود و در نصيب شما رسول خداى باشد گفتند: بلى!... ما به خداى و پيغامبر راضىايم و از خداى
و پيغامبر راضىايم. رسول گفت: ... انصاريان صاحب سرّ مناند و خواصّ مناند و اگر مردمان به يك وادى فرو شوند و انصار به راهى فروشوند من به راه انصار فرو شوم. آنگه عبّاس مِرداس را پيش خواند و گفت: تو گفتهاى: اَتَجْعَلُ نَهْبي وَنَهْبَ الْعُبَيْدِ بَيْنَ الاَقْرَع وعُيَيْنَة؟
ابوبكر گفت: يا رسول الله! بابى انتَ واُمّى لَسْتَ بشاعر؛ مادر و پدر من فداى تو باد شاعر نهاى، او نه چنين گفته است، گفت: چگونه گفته است؟ گفت بَيْنَ عُييْنَة وَالاَقْرَع. ۷
1522. علامه شعرانى: اگر اين سخن راستى از ابوبكر باشد و حقيقت معنى لفظ خواسته، بايد گفت در نيل حقايق و فهم مقاصد و تنبّه به قراين سخت ظاهر بين بود، مانند ساير مردان سياست؛ چون تصور نمىشود كسى كه زبان عربى بداند سجع و قافيه و وزن را تشخيص ندهد و نداند وزن عروضى بين الاقرع و عيينة فاسد است بىشبهه؛ خصوصاً كه پيغمبر صلىاللهعليهوآله بالاترين مرتبه فصاحت و بلاغت داشت و فرمود: «أعطيت جوامع الكلم». ۸ و مقصود از «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ»۹ بيهوده گويى و ياوه سرايى است چنانكه پس از آن فرمود: «ما يَنْبَغِي لَهُ» نه تشخيص وزن و قافيه.
سهيلى در روض الانف گويد: پيغمبر اقرع را بر عيينه مقدم داشت و اين كمال بلاغت است براى آنكه اقرع شريف بود و ايمان او نيكو شد و عيينه مردى احمق بود و مرتد گشت و در نظر آن حضرت در رتبه مؤخّر بود. ۱۰
روض الجنان: ... گفتند: يا رسول الله! ما بر حسب نگزينيم، بفرماى تا زنان و فرزندان ما را با دهند... . ۱۱
1523. علامه شعرانى: يعنى از آبرو و شرف خود نگذريم و براى مال ناموس به باد ندهيم. ۱۲
1.روض الجنان، ج ۹، ص ۱۹۹؛ در چاپ مشهد «العانقى» ضبط شده است.
2.بحار الانوار، ج ۲۱، ص ۱۵۶، ح ۶.
3.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۴۷۷.
4.روض الجنان، ج ۹، ص ۲۰۱؛ در چاپ مشهد «از سرى» ضبط شده است.
5.الارشاد، ج ۱، ص ۱۴۳.
6.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۴۷۹.
7.روض الجنان، ج ۹، ص ۲۰۵.
8.مناقب آل ابى طالب، ج ۱، ص ۱۲۴، فصل: فيما خصه الله تعالى به.
9.يس (۳۶): ۶۹.
10.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۴۸۲.
11.روض الجنان، ج ۹، ص ۲۰۶.
12.روح الجنان، ج ۵ ، ص ۴۸۳.