روششناسى تفسير ابو الفتوح
گاهى مؤلف در ذيل آيات قصههاى عجيب و غريب از آفرينش زمين و آسمان و داستانهاى پيامبران نقل مىكند و علامه شعرانى نقل آنها را از باب اينكه مؤلف مىخواسته تفسيرش از اين اقوال خالى نباشد و يا اين داستانها مشتمل بر حكمت و موعظه است، دانسته است.
1. مؤلف در ذيل آيه 6 سوره طه مىگويد:
عبداللهِ عبّاس گفت: زمين بر پشت ماهى است، و ماهى بر روى آب است، و طرفى ماهى كه سرو دنبال اوست در زير عرش ملتقى اند به هم آمده. و زير دريا سنگى سبز هست كه سبزى آسمان از اوست، و آن سنگ آن است كه خداى تعالى در سورت لقمان گفت: «فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ... » ، ۱ و آن سنگ بر سُرُوى گاوى است و پايهاى گاو
برثرى نهاده است، وزير ثَرى كس نداند تا چيست مگر خداى تعالى. و آن گاو دهن باز كرده است چون درياها همه يكى شود در شكم آن گاو شود و درياها خشك شود. ۲
علامه شعرانى چنين مىنويسد:
اين سخنان را نه براى آن نقل مىكنند كه خود بدان معتقدند يا خواننده را بدان معتقد سازند بلكه تا كتاب از اقوال مشهوره خالى نباشد و رسم علماى اسلام است در هر علم از توحيد و فقه و اصول و تفسير و حديث اقوال باطل را نقل مىكنند تا مردم نپندارند در نقل خيانتى كردند و چيزهايى كه نپسنديدند به سليقه خود از دين حذف كردند. و شايد حق همان بود كه حذف كردند. ۳
2. مؤلف در ذيل آيه 52 سوره شعراء مىنويسد:
«وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى» ، حق تعالى گفت: ما وحى كرديم به موسى كه، بندگان مرا ببر به شب كه فرعون بر پى شما بيايد.
ابن جريج گفت: در اين آيت خداى تعالى امر كرد به موسى كه، بنى اسرائيل را بفرماى تا هر چهار خانهاى شوند با خانهاى شوند، و در هر سراى كه اينان باشند برهاى بكشند، و در سراى به خونِ او خون آلود كنند كه من فرشتگان را خواهم فرستادن تا كودكان آل فرعون را هلاك كنند، و علامت ايشان اين است و در سرايى نشوند كه بر در آن سراى اثر خون باشد.
آنگه بفرماى تا آرد بسريشند، و همچنين فطير بپزند تا زود باشد، آنگه تو با بنى اسرائيل برو تا به كنار دريا تا من بفرمايم كه چه بايد كردن. موسى عليهالسلامهمچنين كرد. چون در روز آمدند، فرعون گفت: بنگر تا موسى چون كرد! مالهاى ما بستدند و فرزندان ما را بكشتند. آنگه بفرمود سرير او از شهر بيرون بردند و بر اثر ايشان لشكرى را گسيل كرد هزار هزار و پانصد هزار پادشاه مُسَوّر را كه در دست دستورنجن زرّين داشتند، و با هر پادشاهى هزار مرد بودند... . ۴
و علامه شعرانى در حاشيه مىنويسد:
يك ميليون پادشاه در يك عصر موجود نيست، بلكه در چند قرن هم، اما اين سهو نساخ نيست بلكه ترجمه عرائس ثعلبى است: «ألف ألف و خمسمأة الف ملك مسور مع
كلّ ملك ألف رجل» ۵ و آن را از ابن جريج نقل كرده است.
و اين گونه مبالغات غير معقول در گفتار آنان بسيار است و ثعلبى و مؤلف به مقتضاى امانت در نقل سخن مفسران مشهور را خواه صحيح باشد و خواه غلط بىتغيير روايت كردند و متعهد صحت سخن هيچ كس نشدند و خيانت هم نكردند وچيزى را كه آنها گفته بودند ناگفته نگذاشتند و نپوشيدند و مردم مجبور نيستند كلام غير معصوم را قبول كنند. ۶
3. مؤلف در ذيل آيه 35 سوره نمل مىنويسد:
... سليمان عليهالسلام گفت: كيست كه اين بداند سفتن؟ انسيان ندانستند و نه جنّيان... . آنگه گفت: كيست كه ريسمان در اين مهره سفته كشد؟ كرمكى سفيد گفت: من تمام كنم، آنگه رشته در دهن گرفت و از اينجانب در رفت و به دگر جانب برون آمد. سليمان گفت: چه خواهى؟ گفت: از خداى بخواه تا روزى من از ميوهها كند، گفت: كرده شد... . ۷
و علامه شعرانى در حاشيه مىنويسد:
از ضعف بعضى اين سخنان عجب نبايد داشت، چون روايت از امام نيست و مؤلف براى آنكه از گفته پيشينيان چيزى فرو نگذاشته باشد آن را نقل كرده. و به قرائن گذشته معلوم گرديد كه وى به همه آنچه ثعلبى و ديگران در اين قصص روايت كردند اعتماد نداشت. ۸
4. مؤلف در ذيل آيه 1 سوره ذاريات مىنويسد:
... موسى برگشت و مىگفت: اى خدايى كه روزى خلقان به امر تو است، يكى را باران مىبايد و يكى را آفتاب، و يكى را باد مىبايد و يكى را هواى ساكن آرميده، و تو خداوند همه را مراد بدهى و به حسب مصلحت روزى به هر يك رسانى چنانكه تو دانى. ۹و علامه شعرانى در حاشيه مىنويسد:
از اين خبر معلوم مىگردد كه علماى ما در سند اخبار قصص چرا مساهله مىكردند، چون آنچه متضمن حكمت و تعليم و موعظه بود براى فايدهاش مىآوردند و اگر در اصل حكايت مناقشه بود در آن تعليم مناقشه نبود. وعاقلان مىدانند مقصود اصلى از نقل حكايات عبرت و موعظه است و موعظه حق است، اگرچه وقوع حكايات مشكوك بود و در اثبات آن اصرار نداشتند. ۱۰
5 . مؤلف در ذيل آيه 198 سوره بقره مىنويسد:
... پس براى تذلّل و خضوع حاجّ و صبر ايشان بر وقوف در اين روز در اين مَوْقف [عرفه ]اين نامها بر روز و بر جاى نهادند. ۱۱
علامه شعرانى هم در حاشيه مىنويسد:
اين اختلاف در وجه تسميه عرفه دليل است كه مؤلّف گفتار مفسران را براى اعتماد و اعتقاد بدان روايت نمىكرد بلكه براى آنكه كتاب از گفتار آنان خالى نباشد. و دانستن آنكه عرفه را چرا عرفه گفتند از ضروريات نيست و اگر ندانيم كدام از اين روايات صحيح است هم مقصّر نيستيم و شايد هيچ يك درست نباشد و تسميه را علتى ديگر بود. ۱۲
6 . مؤلف در ذيل آيه 12 سوره مائده مىنويسد: «... و روايتى ديگر آن است كه او [عوج ]در زمين بغى و طغيان از حدّ ببرد...». ۱۳
علامه شعرانى هم در حاشيه مىگويد:
اين حكايات درباره عوج و بزرگى قوم او از ثعلبى است ۱۴ نه از ائمه معصومين عليهمالسلام و مرحوم مجلسى (عليه الرحمه) هم بر خلاف قاعده خويش در بحار الانوار آن را از ثعلبى روايت كرده است ۱۵ تا كتابش از اين حكايات خالى نباشد.
اختلاف روايت دليل آن است كه مؤلّف به صحت هيچ يك معتقد نيست و آن را براى اعجاب نقل كرد؛ چون اين گونه قصص غريب در ذهن مردم مىماند خواه صحيح و خواه باطل و مىخواهند تفصيل آن را بدانند و چون به كتب تفسير مراجعه كنند و نيابند كتاب را ناقص دانند. و علماى سلف (رضوان الله عليهم) در هر علم اقوال ضعيف و باطل را نقل مىكردند و در فقه و كلام و حديث و غير آن. و اين اقوال متناقض كه مؤلّف در اين كتاب از مفسرين آورده معتقد به صحت همه آنها نبوده است. و اين كه بعض اهل زمان ما گويند نبايد اقوال ضعيف را در كتب نقل كرد صحيح نيست بلكه امانت علما مقتضى آن است كه همه چيز را نقل كنند و باب تحقيق را باز گذراند. ۱۶
7. مؤلف در ذيل آيه 26 سوره مائده مىگويد:
... و حشويان اصحاب حديث در اين خبر آوردند كه چون ملك الموت عليهالسلامآمد تا جان موسى بردارد، گفت: اجابت كن خداى را، موسى تپنجه بر روى او زد و يك چشم او كور كرد... . ۱۷
و علامه شعرانى در حاشيه مىگويد:
بايد دانست روش علماى اسلام در تحقيق مسائل و مطالب آن است كه هر قول و عقيده اگر چه باطل باشد و سست و واهى آن را نقل مىكنند و علت بطلان آن را مىگويند، اگر چه در تفسير قرآن باشد. و عوام مردم معتقدند كه بايد سخنان ضعيف و باطل را نگفت و ننوشت و به آنكه صحيح و حق است اكتفا كرد. وليكن اين طريق پسنديده نيست، زيرا كه سبب شبهه مىشود. و مردم متأخّر مىگويند متقدّمان به غلط بدون علت يا به عمد بسيارى از گفتههاى پيغمبر و ائمه را از ميان بردند و شايد حق در آن بود كه حذف كردند. از اين جهت، علما همه گفتهها را ضبط كردند تا همه كس بيند و توهم باطل نكند. و اگر در عهد عثمان مصاحف ديگر را نمىسوزانيدند اين همه اوهام باطل و مبالغهآميز در تحريف به وجود نمىآمد و همه مىديدند اختلاف آن مصاحف با مصحف موجود بسيار ناچيز است. ۱۸
20. «يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ ...»
روض الجنان: ... خطف ربودن باشد و پرستك را خُطّاف گويند و چاه جوى را خطّاف گويند، و جمع هر دو «خَطاطيف» بود. ۱۹
47. علامه شعرانى: آهن سر كجى است كه محور چرخ چاه بر آن مىگردد. و در برهان قاطع گويد چوبى است كه بر گردن گاو مىنهند هنگام شيار. ۲۰
22. «...وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»
روض الجنان: «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» ، در او دو قول گفتهاند: قولى آنكه به «سَماء» ابر خواست، و گفتهاند كه خداى تعالى اين ابر را چون جامهاى يا چيزى كه در آب نهى نشْف كند آفريد. ابر به دريا فرو شود و برآيد و در هوا متراكم شود، باد بر او آيد و آن را بيفشارد. ۲۱
48. علامه شعرانى: ابر خود بخار است نه آنكه چيزى مانند جامه به دريا فرو رود و آب بردارد، و بخار چون متراكم شود ابر باشد و باز مبدّل به باران شود. و
حاج ملا هادى در منظومه گويد:
رَطب من الأجسام حين سُخِنابُخر و اليابس منها دُخِنا
للزمهريران بخار لقِيافماطِر السحاب إن لم يقويا
بالجمله، ابر مانند همين مه است كه گاه بر زمين مىافتد و ما خود بارها در كوهستانها ديدهايم ابر ما را فرو گرفت. ۲۲
روض الجنان: و قولى ديگر آن است كه: مراد به «سَماء»، آسمان است و آب باران از آسمان مىآيد... و اين قول درستتر است براى آنكه، لفظ قرآن بر حقيقت مانده است، و بر قول اوّل مجاز باشد، ۲۳ و كتاب خداى را (جل جلاله) تا بر حقيقت حمل شايد كردن، بر مجاز حمل نبايد كردن. ۲۴
49. علامه شعرانى: چون دليل حسى و قرائن عقلى قائم شده است بر اينكه باران از ابر مىريزد، و اگر لفظ سماء را در قرآن حمل بر مطلق بلندى كنيم خلاف قاعده زبان نكردهايم. ۲۵
روض الجنان: راويان اخبار روايت كردهاند كه: چون خداى ـ تعالى ـ خواست تا آسمان و زمين بيافريند، جوهرى سبز بيافريد چند هفت آسمان و هفت زمين، آنگه به نظر هيبت بدان جوهر نگريد، از ترس خداى (عزَّوجلّ) گداخته شد، آبى گشت لرزان.
آنگه فرمان داد تا از آن آب بخارى و دودى برآمد، از آن دود يك آسمان بيافريد. و خداى تعالى از بهشت گاوى بفرستاد كه او را چهل هزار سُرُو بود و چهل هزار دست و پاى. و آن فريشته قدم بر سَنام آن گاو نهاد، قدمش نيك قرار نگرفت... . ۲۶
50. علامه شعرانى: اين عبارت نقل عملِ كسى است كه در ضمن كار تجربه آموزد و از اول نداند چه بايد كرد و خداى تعالى چنين نيست. و حديث البته ضعيف است و
مطلق خبر واحد در اين ابواب قابل اعتماد نيست و مؤلّف براى تصوير عظمت خلق پروردگار نقل كرده است. ۲۷
روض الجنان: در خبر هست كه: چون بوى يكى از ايشان به دوزخيى رسد، همه اعضاى او از يكديگر جدا گردد، و هرگز دمى چندِ شترى، و هر دنبالى چند نيزهاى، بر هر دنبالى سيصد و شصت بند باشد. در هر بندى سيصد و شصت فَرَق زهر باشد، هر فرقى سيصد و شصت قُلَّه، كه به يك قُلّه از آن همه اهل زمين هلاك شوند. ۲۸
51. علامه شعرانى: «فَرَق» پيمانهاى است و «قُلّه» كوزه بزرگى است و دو قلّه در مذهب شافعى كر است و بر هر شتر دو كوزه بار مىكردند و بايد كژدم از شتر دنيا بزرگتر باشد تا اين همه زهر در آن جاى گيرد. و وَهب بن مُنبّه راوى اين روايت از علماى اهل كتاب بوده، شايد اين را از كتب آنها روايت كرده است. ۲۹
روض الجنان: و سَلَمه كُهَيل روايت كند از عبدالله مسعود كه: خداى تعالى بهشت در آسمان هفتم آفريده است امروز و دوزخ در زمين هفتم، چون فانى كند آنجا باز آفريند كه او خواهد. ۳۰
52. علامه شعرانى: يعنى در قيامت كه زمين و آسمان را فانى كند بهشت و دوزخ را در محلّ ديگر آفريند هر جا كه خواهد. و اين روايات همه از ثعلبى است و ضعيف است، ۳۱ اما مقصود بيان عظمت ملك خدا است كه البته بيش از آن است كه در انديشه ما گنجد. و گفت دوزخ در زمين هفتم است و در بعضى روايات از جانب يسارِ عرش است. و پيغمبر صلىاللهعليهوآله چون به آسمان رفت بهشت و دوزخ را آنجا ديد. و در سوره « ص » دوزخ را هم از ملأ اعلى شمرده است، چنانكه اول ذكر مخاصمه اهل آنجا
فرموده و پس از آن گويد: «ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ» . ۳۲ و هر يك به اعتبارى صحيح است، چنانكه در جاى خود واضح شود. ۳۳
روض الجنان: «فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً» «اَنْداد»، جمع «ند» باشد، هم مثل باشد و هم ضدّ باشد، و كلمه از اضداد است... با خداى تعالى مثل فرو مياريد، يا ضدّ فرو مداريد. مراد به هر دو انبازى است در عبارت، يعنى با خداى تعالى شريك مگوييد. ۳۴
53. علامه شعرانى: يعنى آيه قرآن را به هر دو توان ترجمه كرد: براى خداى تعالى مثل قرار ندهيد يا ضد قرار ندهيد. مرجع هر دو به اين است كه شريك براى او ثابت نكنيد. ۳۵
روض الجنان: به خداى بر تو. ۳۶
54. علامه شعرانى: عبارتى است مترجَم از عربى؛ يعنى تو را سوگند به خدا مىدهم كه بگويى. ۳۷
1.لقمان (۳۱): ۱۶.
2.روض الجنان، ج ۱۳، ص ۱۳۱.
3.روح الجنان، ج ۷، ص ۴۴۸. مطابق تعليقه شماره ۲۱۲۹ اين مجموعه.
4.روض الجنان، ج ۱۴، ص ۳۱۸ ـ ۳۱۹.
5.عرائس المجالس، ص ۱۷۴.
6.روح الجنان، ج ۸ ، ص ۳۳۶. مطابق تعليقه شماره ۲۳۳۶ اين مجموعه.
7.روض الجنان، ج ۱۵، ص ۴۲.
8.روح الجنان، ج ۸ ، ص ۴۰۱. رك: عرائس المجالس، ص ۲۸۲ ـ ۲۸۳. مطابق تعليقه شماره ۲۳۸۲ اين مجموعه.
9.روض الجنان، ج ۱۸، ص ۹۰ ـ ۹۱.
10.روح الجنان، ج ۱۰، ص ۲۹۲. مطابق تعليقه شماره ۲۶۸۵ اين مجموعه.
11.روض الجنان، ج ۳، ص ۱۲۵.
12.روح الجنان، ج ۲، ص ۱۲۷. مطابق تعليقه شماره ۲۸۷ اين مجموعه.
13.روض الجنان، ج ۶، ص ۲۹۹.
14.رك: عرائس المجالس، ص ۲۱۳ـ۲۱۴.
15.بحار الانوار، ج ۱۳، ص ۱۸۶ـ۱۸۹، تتميم ۲.
16.روح الجنان، ج ۴، ص ۱۴۵. مطابق تعليقه شماره ۱۰۱۸ اين مجموعه.
17.روض الجنان، ج ۶، ص ۳۲۴.
18.روح الجنان، ج ۴، ص ۱۶۴. مطابق تعليقه شماره ۱۰۳۹ اين مجموعه.
19.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۴۷.
20.روح الجنان، ج ۱، ص ۹۳. برهان قاطع، ص ۳۷۱.
21.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۵۴.
22.روح الجنان، ج ۱، ص ۹۸.
23.قول اول در شماره قبل آمده است.
24.روح الجنان، ج ۱، ص ۹۹.
25.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۵۵.
26.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۵۸.
27.روح الجنان، ج ۱، ص ۱۰۱.
28.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۵۹.
29.عرائس المجالس، ص ۷.
30.ص (۳۸): ۶۹.
31.روح الجنان، ج ۱، ص ۱۰۲.
32.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۵۹ ـ ۱۶۰.
33.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۶۷.
34.روح الجنان، ج ۱، ص ۱۰۷.