65
تفسير نورٌ علي نور ج1

روش‏شناسى تفسير ابو الفتوح

گاهى مؤلف در ذيل آيات قصه‏هاى عجيب و غريب از آفرينش زمين و آسمان و داستانهاى پيامبران نقل مى‏كند و علامه شعرانى نقل آنها را از باب اينكه مؤلف مى‏خواسته تفسيرش از اين اقوال خالى نباشد و يا اين داستانها مشتمل بر حكمت و موعظه است، دانسته است.
1. مؤلف در ذيل آيه 6 سوره طه مى‏گويد:
عبداللهِ عبّاس گفت: زمين بر پشت ماهى است، و ماهى بر روى آب است، و طرفى ماهى كه سرو دنبال اوست در زير عرش ملتقى اند به هم آمده. و زير دريا سنگى سبز هست كه سبزى آسمان از اوست، و آن سنگ آن است كه خداى تعالى در سورت لقمان گفت: «فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ... » ، ۱ و آن سنگ بر سُرُوى گاوى است و پايهاى گاو
برثرى نهاده است، وزير ثَرى كس نداند تا چيست مگر خداى تعالى. و آن گاو دهن باز كرده است چون درياها همه يكى شود در شكم آن گاو شود و درياها خشك شود. ۲
علامه شعرانى چنين مى‏نويسد:
اين سخنان را نه براى آن نقل مى‏كنند كه خود بدان معتقدند يا خواننده را بدان معتقد سازند بلكه تا كتاب از اقوال مشهوره خالى نباشد و رسم علماى اسلام است در هر علم از توحيد و فقه و اصول و تفسير و حديث اقوال باطل را نقل مى‏كنند تا مردم نپندارند در نقل خيانتى كردند و چيزهايى كه نپسنديدند به سليقه خود از دين حذف كردند. و شايد حق همان بود كه حذف كردند. ۳
2. مؤلف در ذيل آيه 52 سوره شعراء مى‏نويسد:
«وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى» ، حق تعالى گفت: ما وحى كرديم به موسى كه، بندگان مرا ببر به شب كه فرعون بر پى شما بيايد.
ابن جريج گفت: در اين آيت خداى تعالى امر كرد به موسى كه، بنى اسرائيل را بفرماى تا هر چهار خانه‏اى شوند با خانه‏اى شوند، و در هر سراى كه اينان باشند بره‏اى بكشند، و در سراى به خونِ او خون آلود كنند كه من فرشتگان را خواهم فرستادن تا كودكان آل فرعون را هلاك كنند، و علامت ايشان اين است و در سرايى نشوند كه بر در آن سراى اثر خون باشد.
آنگه بفرماى تا آرد بسريشند، و همچنين فطير بپزند تا زود باشد، آنگه تو با بنى اسرائيل برو تا به كنار دريا تا من بفرمايم كه چه بايد كردن. موسى عليه‏السلامهمچنين كرد. چون در روز آمدند، فرعون گفت: بنگر تا موسى چون كرد! مالهاى ما بستدند و فرزندان ما را بكشتند. آنگه بفرمود سرير او از شهر بيرون بردند و بر اثر ايشان لشكرى را گسيل كرد هزار هزار و پانصد هزار پادشاه مُسَوّر را كه در دست دستورنجن زرّين داشتند، و با هر پادشاهى هزار مرد بودند... . ۴
و علامه شعرانى در حاشيه مى‏نويسد:
يك ميليون پادشاه در يك عصر موجود نيست، بلكه در چند قرن هم، اما اين سهو نساخ نيست بلكه ترجمه عرائس ثعلبى است: «ألف ألف و خمسمأة الف ملك مسور مع
كلّ ملك ألف رجل» ۵ و آن را از ابن جريج نقل كرده است.
و اين گونه مبالغات غير معقول در گفتار آنان بسيار است و ثعلبى و مؤلف به مقتضاى امانت در نقل سخن مفسران مشهور را خواه صحيح باشد و خواه غلط بى‏تغيير روايت كردند و متعهد صحت سخن هيچ كس نشدند و خيانت هم نكردند وچيزى را كه آنها گفته بودند ناگفته نگذاشتند و نپوشيدند و مردم مجبور نيستند كلام غير معصوم را قبول كنند. ۶
3. مؤلف در ذيل آيه 35 سوره نمل مى‏نويسد:
... سليمان عليه‏السلام گفت: كيست كه اين بداند سفتن؟ انسيان ندانستند و نه جنّيان... . آنگه گفت: كيست كه ريسمان در اين مهره سفته كشد؟ كرمكى سفيد گفت: من تمام كنم، آنگه رشته در دهن گرفت و از اينجانب در رفت و به دگر جانب برون آمد. سليمان گفت: چه خواهى؟ گفت: از خداى بخواه تا روزى من از ميوه‏ها كند، گفت: كرده شد... . ۷
و علامه شعرانى در حاشيه مى‏نويسد:
از ضعف بعضى اين سخنان عجب نبايد داشت، چون روايت از امام نيست و مؤلف براى آنكه از گفته پيشينيان چيزى فرو نگذاشته باشد آن را نقل كرده. و به قرائن گذشته معلوم گرديد كه وى به همه آنچه ثعلبى و ديگران در اين قصص روايت كردند اعتماد نداشت. ۸
4. مؤلف در ذيل آيه 1 سوره ذاريات مى‏نويسد:
... موسى برگشت و مى‏گفت: اى خدايى كه روزى خلقان به امر تو است، يكى را باران مى‏بايد و يكى را آفتاب، و يكى را باد مى‏بايد و يكى را هواى ساكن آرميده، و تو خداوند همه را مراد بدهى و به حسب مصلحت روزى به هر يك رسانى چنان‏كه تو دانى. ۹و علامه شعرانى در حاشيه مى‏نويسد:
از اين خبر معلوم مى‏گردد كه علماى ما در سند اخبار قصص چرا مساهله مى‏كردند، چون آنچه متضمن حكمت و تعليم و موعظه بود براى فايده‏اش مى‏آوردند و اگر در اصل حكايت مناقشه بود در آن تعليم مناقشه نبود. وعاقلان مى‏دانند مقصود اصلى از نقل حكايات عبرت و موعظه است و موعظه حق است، اگرچه وقوع حكايات مشكوك بود و در اثبات آن اصرار نداشتند. ۱۰
5 . مؤلف در ذيل آيه 198 سوره بقره مى‏نويسد:
... پس براى تذلّل و خضوع حاجّ و صبر ايشان بر وقوف در اين روز در اين مَوْقف [عرفه ]اين نامها بر روز و بر جاى نهادند. ۱۱
علامه شعرانى هم در حاشيه مى‏نويسد:
اين اختلاف در وجه تسميه عرفه دليل است كه مؤلّف گفتار مفسران را براى اعتماد و اعتقاد بدان روايت نمى‏كرد بلكه براى آنكه كتاب از گفتار آنان خالى نباشد. و دانستن آنكه عرفه را چرا عرفه گفتند از ضروريات نيست و اگر ندانيم كدام از اين روايات صحيح است هم مقصّر نيستيم و شايد هيچ يك درست نباشد و تسميه را علتى ديگر بود. ۱۲
6 . مؤلف در ذيل آيه 12 سوره مائده مى‏نويسد: «... و روايتى ديگر آن است كه او [عوج ]در زمين بغى و طغيان از حدّ ببرد...». ۱۳
علامه شعرانى هم در حاشيه مى‏گويد:
اين حكايات درباره عوج و بزرگى قوم او از ثعلبى است ۱۴ نه از ائمه معصومين عليهم‏السلام و مرحوم مجلسى (عليه الرحمه) هم بر خلاف قاعده خويش در بحار الانوار آن را از ثعلبى روايت كرده است ۱۵ تا كتابش از اين حكايات خالى نباشد.
اختلاف روايت دليل آن است كه مؤلّف به صحت هيچ يك معتقد نيست و آن را براى اعجاب نقل كرد؛ چون اين گونه قصص غريب در ذهن مردم مى‏ماند خواه صحيح و خواه باطل و مى‏خواهند تفصيل آن را بدانند و چون به كتب تفسير مراجعه كنند و نيابند كتاب را ناقص دانند. و علماى سلف (رضوان الله عليهم) در هر علم اقوال ضعيف و باطل را نقل مى‏كردند و در فقه و كلام و حديث و غير آن. و اين اقوال متناقض كه مؤلّف در اين كتاب از مفسرين آورده معتقد به صحت همه آنها نبوده است. و اين كه بعض اهل زمان ما گويند نبايد اقوال ضعيف را در كتب نقل كرد صحيح نيست بلكه امانت علما مقتضى آن است كه همه چيز را نقل كنند و باب تحقيق را باز گذراند. ۱۶
7. مؤلف در ذيل آيه 26 سوره مائده مى‏گويد:
... و حشويان اصحاب حديث در اين خبر آوردند كه چون ملك الموت عليه‏السلامآمد تا جان موسى بردارد، گفت: اجابت كن خداى را، موسى تپنجه بر روى او زد و يك چشم او كور كرد... . ۱۷
و علامه شعرانى در حاشيه مى‏گويد:
بايد دانست روش علماى اسلام در تحقيق مسائل و مطالب آن است كه هر قول و عقيده اگر چه باطل باشد و سست و واهى آن را نقل مى‏كنند و علت بطلان آن را مى‏گويند، اگر چه در تفسير قرآن باشد. و عوام مردم معتقدند كه بايد سخنان ضعيف و باطل را نگفت و ننوشت و به آنكه صحيح و حق است اكتفا كرد. وليكن اين طريق پسنديده نيست، زيرا كه سبب شبهه مى‏شود. و مردم متأخّر مى‏گويند متقدّمان به غلط بدون علت يا به عمد بسيارى از گفته‏هاى پيغمبر و ائمه را از ميان بردند و شايد حق در آن بود كه حذف كردند. از اين جهت، علما همه گفته‏ها را ضبط كردند تا همه كس بيند و توهم باطل نكند. و اگر در عهد عثمان مصاحف ديگر را نمى‏سوزانيدند اين همه اوهام باطل و مبالغه‏آميز در تحريف به وجود نمى‏آمد و همه مى‏ديدند اختلاف آن مصاحف با مصحف موجود بسيار ناچيز است. ۱۸

20. «يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ ...»

روض الجنان: ... خطف ربودن باشد و پرستك را خُطّاف گويند و چاه جوى را خطّاف گويند، و جمع هر دو «خَطاطيف» بود. ۱۹
47. علامه شعرانى: آهن سر كجى است كه محور چرخ چاه بر آن مى‏گردد. و در برهان قاطع گويد چوبى است كه بر گردن گاو مى‏نهند هنگام شيار. ۲۰

22. «...وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»

روض الجنان: «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» ، در او دو قول گفته‏اند: قولى آنكه به «سَماء» ابر خواست، و گفته‏اند كه خداى تعالى اين ابر را چون جامه‏اى يا چيزى كه در آب نهى نشْف كند آفريد. ابر به دريا فرو شود و برآيد و در هوا متراكم شود، باد بر او آيد و آن را بيفشارد. ۲۱
48. علامه شعرانى: ابر خود بخار است نه آنكه چيزى مانند جامه به دريا فرو رود و آب بردارد، و بخار چون متراكم شود ابر باشد و باز مبدّل به باران شود. و
حاج ملا هادى در منظومه گويد:
رَطب من الأجسام حين سُخِنابُخر و اليابس منها دُخِنا
للزمهريران بخار لقِيافماطِر السحاب إن لم يقويا
بالجمله، ابر مانند همين مه است كه گاه بر زمين مى‏افتد و ما خود بارها در كوهستانها ديده‏ايم ابر ما را فرو گرفت. ۲۲
روض الجنان: و قولى ديگر آن است كه: مراد به «سَماء»، آسمان است و آب باران از آسمان مى‏آيد... و اين قول درست‏تر است براى آنكه، لفظ قرآن بر حقيقت مانده است، و بر قول اوّل مجاز باشد، ۲۳ و كتاب خداى را (جل جلاله) تا بر حقيقت حمل شايد كردن، بر مجاز حمل نبايد كردن. ۲۴
49. علامه شعرانى: چون دليل حسى و قرائن عقلى قائم شده است بر اينكه باران از ابر مى‏ريزد، و اگر لفظ سماء را در قرآن حمل بر مطلق بلندى كنيم خلاف قاعده زبان نكرده‏ايم. ۲۵
روض الجنان: راويان اخبار روايت كرده‏اند كه: چون خداى ـ تعالى ـ خواست تا آسمان و زمين بيافريند، جوهرى سبز بيافريد چند هفت آسمان و هفت زمين، آنگه به نظر هيبت بدان جوهر نگريد، از ترس خداى (عزَّوجلّ) گداخته شد، آبى گشت لرزان.
آنگه فرمان داد تا از آن آب بخارى و دودى برآمد، از آن دود يك آسمان بيافريد. و خداى تعالى از بهشت گاوى بفرستاد كه او را چهل هزار سُرُو بود و چهل هزار دست و پاى. و آن فريشته قدم بر سَنام آن گاو نهاد، قدمش نيك قرار نگرفت... . ۲۶
50. علامه شعرانى: اين عبارت نقل عملِ كسى است كه در ضمن كار تجربه آموزد و از اول نداند چه بايد كرد و خداى تعالى چنين نيست. و حديث البته ضعيف است و
مطلق خبر واحد در اين ابواب قابل اعتماد نيست و مؤلّف براى تصوير عظمت خلق پروردگار نقل كرده است. ۲۷
روض الجنان: در خبر هست كه: چون بوى يكى از ايشان به دوزخيى رسد، همه اعضاى او از يكديگر جدا گردد، و هرگز دمى چندِ شترى، و هر دنبالى چند نيزه‏اى، بر هر دنبالى سيصد و شصت بند باشد. در هر بندى سيصد و شصت فَرَق زهر باشد، هر فرقى سيصد و شصت قُلَّه، كه به يك قُلّه از آن همه اهل زمين هلاك شوند. ۲۸
51. علامه شعرانى: «فَرَق» پيمانه‏اى است و «قُلّه» كوزه بزرگى است و دو قلّه در مذهب شافعى كر است و بر هر شتر دو كوزه بار مى‏كردند و بايد كژدم از شتر دنيا بزرگ‏تر باشد تا اين همه زهر در آن جاى گيرد. و وَهب بن مُنبّه راوى اين روايت از علماى اهل كتاب بوده، شايد اين را از كتب آنها روايت كرده است. ۲۹
روض الجنان: و سَلَمه كُهَيل روايت كند از عبدالله مسعود كه: خداى تعالى بهشت در آسمان هفتم آفريده است امروز و دوزخ در زمين هفتم، چون فانى كند آنجا باز آفريند كه او خواهد. ۳۰
52. علامه شعرانى: يعنى در قيامت كه زمين و آسمان را فانى كند بهشت و دوزخ را در محلّ ديگر آفريند هر جا كه خواهد. و اين روايات همه از ثعلبى است و ضعيف است، ۳۱ اما مقصود بيان عظمت ملك خدا است كه البته بيش از آن است كه در انديشه ما گنجد. و گفت دوزخ در زمين هفتم است و در بعضى روايات از جانب يسارِ عرش است. و پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چون به آسمان رفت بهشت و دوزخ را آنجا ديد. و در سوره « ص » دوزخ را هم از ملأ اعلى شمرده است، چنان‏كه اول ذكر مخاصمه اهل آنجا
فرموده و پس از آن گويد: «ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ» . ۳۲ و هر يك به اعتبارى صحيح است، چنان‏كه در جاى خود واضح شود. ۳۳
روض الجنان: «فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً» «اَنْداد»، جمع «ند» باشد، هم مثل باشد و هم ضدّ باشد، و كلمه از اضداد است... با خداى تعالى مثل فرو مياريد، يا ضدّ فرو مداريد. مراد به هر دو انبازى است در عبارت، يعنى با خداى تعالى شريك مگوييد. ۳۴
53. علامه شعرانى: يعنى آيه قرآن را به هر دو توان ترجمه كرد: براى خداى تعالى مثل قرار ندهيد يا ضد قرار ندهيد. مرجع هر دو به اين است كه شريك براى او ثابت نكنيد. ۳۵
روض الجنان: به خداى بر تو. ۳۶
54. علامه شعرانى: عبارتى است مترجَم از عربى؛ يعنى تو را سوگند به خدا مى‏دهم كه بگويى. ۳۷

1.لقمان (۳۱): ۱۶.

2.روض الجنان، ج ۱۳، ص ۱۳۱.

3.روح الجنان، ج ۷، ص ۴۴۸. مطابق تعليقه شماره ۲۱۲۹ اين مجموعه.

4.روض الجنان، ج ۱۴، ص ۳۱۸ ـ ۳۱۹.

5.عرائس المجالس، ص ۱۷۴.

6.روح الجنان، ج ۸ ، ص ۳۳۶. مطابق تعليقه شماره ۲۳۳۶ اين مجموعه.

7.روض الجنان، ج ۱۵، ص ۴۲.

8.روح الجنان، ج ۸ ، ص ۴۰۱. رك: عرائس المجالس، ص ۲۸۲ ـ ۲۸۳. مطابق تعليقه شماره ۲۳۸۲ اين مجموعه.

9.روض الجنان، ج ۱۸، ص ۹۰ ـ ۹۱.

10.روح الجنان، ج ۱۰، ص ۲۹۲. مطابق تعليقه شماره ۲۶۸۵ اين مجموعه.

11.روض الجنان، ج ۳، ص ۱۲۵.

12.روح الجنان، ج ۲، ص ۱۲۷. مطابق تعليقه شماره ۲۸۷ اين مجموعه.

13.روض الجنان، ج ۶، ص ۲۹۹.

14.رك: عرائس المجالس، ص ۲۱۳ـ۲۱۴.

15.بحار الانوار، ج ۱۳، ص ۱۸۶ـ۱۸۹، تتميم ۲.

16.روح الجنان، ج ۴، ص ۱۴۵. مطابق تعليقه شماره ۱۰۱۸ اين مجموعه.

17.روض الجنان، ج ۶، ص ۳۲۴.

18.روح الجنان، ج ۴، ص ۱۶۴. مطابق تعليقه شماره ۱۰۳۹ اين مجموعه.

19.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۴۷.

20.روح الجنان، ج ۱، ص ۹۳. برهان قاطع، ص ۳۷۱.

21.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۵۴.

22.روح الجنان، ج ۱، ص ۹۸.

23.قول اول در شماره قبل آمده است.

24.روح الجنان، ج ۱، ص ۹۹.

25.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۵۵.

26.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۵۸.

27.روح الجنان، ج ۱، ص ۱۰۱.

28.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۵۹.

29.عرائس المجالس، ص ۷.

30.ص (۳۸): ۶۹.

31.روح الجنان، ج ۱، ص ۱۰۲.

32.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۵۹ ـ ۱۶۰.

33.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۶۷.

34.روح الجنان، ج ۱، ص ۱۰۷.


تفسير نورٌ علي نور ج1
64

ذوالقرنين كيست؟

در ميان مفسران درباره ذوالقرنين چندين نظر وجود دارد. نظر علامه شعرانى اين است كه ذوالقرنين همان اسكندر مقدونى است و چند دليل براى آن ذكر كرده است:
ذوالقرنين لقب اسكندر مقدونى است و مشهور نزد مفسرين همين است و امام رازى
گويد: كسى كه به شرق و غرب و شمال عالم رفته و همه را تسخير كرده باشد اگر غير اسكندر بود او هم مانند اسكندر معروف مى‏شد و همه مى‏شناختند با آنكه كسى جز وى بدين عمل معروف نيست. و ابوريحان بيرونى نقل كرده است كه ذوالقرنين ابوكرب حميرى بود وليكن جهانگيرىِ وى افسانه‏اى است بى اصل و ثمر. و گويند عمر بن خطاب معتقد بود ذوالقرنين يكى از فرشتگان خداست و شايد علت آن بود كه قرآن نمى‏خواند و فكرش متوجه چيزهاى ديگر بود. و نويسنده اين حواشى گويد: يكى از ادله قول مشهور سؤال يهود است؛ چون آنان ابوكرب را نمى‏شناختند اما اسكندر نزد آنان معروف بود و در كتب تاريخ خود اخبار وى را نوشته بودند؛ چون او به بيت المقدس آمد، عالم بزرگ يهود را با حرمت و تعظيم پذيرفت و دين آنها را آزاد گذاشت و اجازه داد در شهرهاى خود به همان احكام و شريعت تورات عمل كنند و قوانين دولتى يونانيان براى آنها لازم نباشد. از اين جهت اسكندر را بزرگ مى‏داشتند اگر چه پس از وى جانشينان او با يهود بدرفتارى كردند. و دليل ديگر بر قول مشهور آنكه خداوند نقل اخبار انبيا مى‏كند يا كسانى كه مانند انبيا در نشر خير و آداب واخلاق تأثير بسيار داشتند، و از انبيا گذشته هيچ يك از پادشاهان جهان آن اندازه مؤثر نبود و در تأديب وتهذيب وتعليم علوم آن كوشش نكرد كه اسكندر كرد. ۱

15. «اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»

روض الجنان: و «استهزاء» و «سُخْريّت»، به‏نزديك عرب عيب باشد، قال الله تعالى: «إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها...»۲ ، أىْ يُعابُ. ۳
43. علامه شعرانى: ... به نظر مى‏رسد كه [اين تعبير] خود جواب مستقلى است. و خلاصه آنكه گاه استهزا در لغت عرب به معنى عيب گرفتن آمده است و «اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» يعنى خداى را بر آنها عيب مى‏گيريد. ۴
روض الجنان: زبانيگان در ايشان رسند و ايشان را با راه دوزخ برند و در دوزخ اندازند. ۵
44. علامه شعرانى: يعنى زبانيه‏ها و مأموران دوزخ. چون در فارسى «هاى» آخر اسماء را چون به الف و نون جمع بندند تبديل به گاف كنند مانند بندگان و رفتگان، مؤلّف «هاى» آخر زبانيه را مبدّل به گاف كرده است. ۶

17. «... فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ...»

روض الجنان: «اَضاءَ» هم لازم هست و هم متعدّى، يقول: أضاءَ الْقَمَرُ الظُلمَةَ، وأضاء الْقَمَرُ به معنى ضاء، و ضاءَ يَضُوءُ ضَوْءاً اِلاّ لازم نباشد. ۷
45. علامه شعرانى: «ضاءَ» ثلاثى مجرد پيوسته لازم است. ۸روض الجنان: قال الله تعالى: «لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً»۹ ، و «مَحالَه»، جَهره بود براى آنكه گردد. ۱۰
46. علامه شعرانى: جَهره چرخى است كه نسّاجان به وسيله آن نخ ريسمان بر ماسوره پيچند. ۱۱

1.روح الجنان، ج ۷، ص ۳۷۰. مطابق تعليقه شماره ۲۰۸۱ اين مجموعه.

2.نساء (۴): ۱۴۰.

3.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۲۷.

4.روح الجنان، ج ۱، ص ۸۱ .

5.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۲۸؛ در چاپ مشهد «زبينكان» ضبط شده است.

6.روح الجنان، ج ۱، ص ۸۲ .

7.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۳۸.

8.روح الجنان، ج ۱، ص ۸۸ .

9.كهف (۱۸): ۱۰۸.

10.روض الجنان، ج ۱، ص ۱۳۹.

  • نام منبع :
    تفسير نورٌ علي نور ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    صادقي، محسن؛ مروي، عباسعلي
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 75174
صفحه از 724
پرینت  ارسال به