657
تفسير نورٌ علي نور ج1

تفسير نورٌ علي نور ج1
656

90. «وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ...»

روض الجنان: «وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ» ؛ و بنشستند از جهاد آنان كه با خداى و پيغمبر دروغ گفتند، يعنى منافقان در اظهار ايمان و ابطان كفر. محمّد بن اسحاق گفت: آيت در بنى غفار بن خفاف بن ايماء آمد كه ايشان خويشتن را بر رسول عليه‏السلامعرض مى‏كردند. ۱
1557. علامه شعرانى: در تفسير درّ المنثور گويد از قول ابن اسحاق كه آيه در بنى غفار آمد و يكى از ايشان خفاف ابن ايماء بود. ۲

92. «وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ...»

روض الجنان: «وَلا عَلَى الَّذينَ» ؛ و نه نيز بر آنان حَرَجى است كه به تو آيند تا تو ايشان را بردارى، يعنى بر نشانى... . ۳
1558. علامه شعرانى: يعنى مركوب دهى. ۴

100. «وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ...»

روض الجنان: «وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» ؛ رفع سابقون، به ابتداست، و خبر او «رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ» ، گفت: از پيش روندگان پيشينيان آنان كه از جمله اوّلينان سبق بردند به ايمان از جمله مهاجران كه خانه و مال و ملك رها كردند و از مكّه با رسول به مدينه هجرت
كردند، و نيز انصار كه در مدينه ياران رسول بودند، و او را يارى كردند، و اين گروهى بودند كه پيش از هجرت به دو سال ايمان آورده بودند. و يعقوب خواند: والاَنْصارُ، به رفع عطفاً على قوله: «وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ» ... . و ثَعْلبى امام اصحاب الحديث در تفسير آورد كه: آن صحابى كه والاَنْصارُ خواند، عمر خطّاب بود. اُبَىّ او را گفت: والانصار، به جرّ بايد خواندن. «وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ» ، «واو» از او حذف نبايد كرد. عمر، قول او نمى‏شنيد و قبول نمى‏كرد تا عمر سه بار بخواند: والاَنْصارُ، «الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ» ، و اُبَىّ گفت: «وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ» ، بِالْجَرّ، والْواو. به بار چهارم عمر را گفت: چرا از من نشنوى! والله لَقَد قَرَأْتُ على رسُول اللّه: «وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ» ، وانْتَ تبيع الْقُرْطَ بِبَقيع الْْغَرْقَدِ*، گفت: آنگه كه من بر پيغامبر اين خواندم تو به بقيع غَرْقد قُرط مى‏فروختى، عمر گفت: صدقت؛ راست مى‏گويى، حَفِظْتُمْ وَنَسينا وتَفَرَّغْتُمْ وشُغِلْنا وَشَهدْتُمْ وغِبْنا؛ شما ياد داشتى و ما فراموش كرديم، و شما فارغ بوديد و ما مشغول بوديم**، و شما حاضر بوديد و ما غايب بوديم... . ۵
1559. علامه شعرانى: * «بقيع غرقد» قبرستان مدينه است، و «قرط» گوشواره است، و «قرظ» مازو. رسم است كه چون زنان به زيارت قبور روند جماعتى زيورهاى زنانه در دست گيرند به آنها بفروشند. ۶
1560. ** گويى اين مكالمه پس از رحلت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، و عمر انصار را بدين سخن سرزنش مى‏كند. و چون قريش انصار را دوست نداشتند كه به يارى آنان پيغمبر قوت گرفت و اقوام قريش را بكشت و در اين كلام تذكار مى‏دهد كه: باز ما مشغول امر حكومت شديم و اختيار دنيا از شما گرفتيم و شما هم به قرآن خواندن نشستيد و در اين باب بر ما فزونى داريد. و مقصودش تواضع و فروتنى نبود، بلكه چنان‏كه اهل دنيا با طالب علمى گويد: تو بنشين و كتاب ورق بزن.
پس از آن هم معاويه انصار را توهين مى‏كرد و يزيد در واقعه حرّه آنها را قتل عام نمود تا انتقام يارى آنها را در قتل اقوام خود بگيرند. و بخارى و مسلم در صحيحين روايت كردند از پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله: علامت ايمان حبّ انصار است و علامت نفاق بغض ايشان. ۷
روض الجنان: و مخالفانِ ما اگرچه روايت كرده‏اند كه: از جمله سابقان ابوبكر بود و زَيْد ابن حارثه، تسليم كنند كه اميرالمؤمنين بر ايشان سابق بود در ايمان، جز آنكه گفتند كه على كودك بود و ابوبكر پير، و ايمان على را آن موقع نبود كه ايمان ابوبكر را، گوييم: ايمان على لاجرم لاعَنْ كفرٍ باشد، و ايمان جز او ايمان عن كفرٍ باشد. و اگر مراد به موقع و نفى موقع قبول است، محال باشد اين دعوى كردن براى آنكه تا رسول دعوت نكرد على غيب ندانست كه ايمان آوردن بدو واجب است. و اگر رسول عليه‏السلامعلى را از روى صغرِ سن بدان جا ندانست كه او را دعوت بايد كردن و آنگه دعوت كرد او را، اين تابان و طعن بر رسول است عليه‏السلام و اگر مراد به موقع كثرت ثواب است و قلّت او، اتّفاق است كه هيچ پيغامبر را و هيچ فريشته را بدين طريق نيست*، و اگر تعلّل به صغر سنّ است، اعتبار در اين معنى به سنّ نيست**، بل به كمال عقل است. ۸
1561. علامه شعرانى: * يعنى هيچ‏كس نمى‏داند مقدار ثواب اعمال مردم را. ۹
1562. ** اين دعوى كه نشايد على در نه سالگى تا دوازده سالگى مؤمن باشد خارج از اتفاق مسلمانان است. و بايد دانست كه علماى ظاهر ميان احكام عقلى و شرعى اشتباه كردند. سنّ بلوغ شرط تكليف شرعى است؛ چون حدّى است كه به شرع ثابت شده است و ايمان به خدا و رسول حكم عقلى است و اگر واجب باشد و صحيح بود از هركس كه تعقلِ ايمان كند و قدرت بر آن دارد صحيح است و به حكم عقل بر او
واجب؛ خواه به سنّ معين رسيده يا نرسيده باشد. ۱۰
روض الجنان: ... و هر يكى از ايشان قَعْبى حَيْس در دست گرفته... . ۱۱
1563. علامه شعرانى: يعنى قدح چوبى پر از طعامى كه «حيس» نامند و آن طعامى است از روغن و خرما و كشك ترتيب دهند. ۱۲

1.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۴.

2.روح الجنان، ج ۶، ص ۸۹ .

3.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۵ .

4.روح الجنان، ج ۶، ص ۸۹ .

5.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۱۱.

6.روح الجنان، ج ۶، ص ۹۴.

7.روح الجنان، ج ۶، ص ۹۴. صحيح بخارى، ج ۱، ص ۱۰.

8.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۱۵ـ۱۶.

9.روح الجنان، ج ۶، ص ۹۷.

10.روح الجنان، ج ۶، ص ۹۸.

11.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۱۷.

  • نام منبع :
    تفسير نورٌ علي نور ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    صادقي، محسن؛ مروي، عباسعلي
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 75697
صفحه از 724
پرینت  ارسال به