98. «فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا...»
روض الجنان: و در خبر هست كه: ماهيى بيامد و آن ماهى را فرد برد، و ماهى ديگر بيامد و آن ماهى را فرو برد، او [= يونس] در شكم سه ماهى محبوس گشت و خداى تعالى شكم آن ماهيان بر او چون آبگينه كرد تا آن ماهى هفت دريا بگرديد و او عجايب هفت دريا بديد. چون او را به قعر دريا رسانيدند، تسبيحِ اهل دريا بشنيد، او نيز موافقت كرد گفت: «...لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ»۱ ،... و او چهل شبان روز در شكم ماهى بماند**. ۲
1633. علامه شعرانى: * سه ماهى: ثعلبى در عرائس گويد: ماهى اول كه يونس را بلعيد ماهى ديگر او را بخورد و آن ماهى را ماهى ديگر. ۳
1634. ** ثعلبى گويد: اختلاف كردند در مدت حبس يونس؛ مقاتل گفت سه روز و عطا هفت روز و ضحاك بيست روز و سُدّى و كلبى چهل روز، ۴ و اهل كتاب گويند سه روز ماند. والله اعلم. ۵
روض الجنان: يونس عليهالسلام بيامد، چون به درِ شهر رسيد شبانى را ديد. شبان او را گفت: تو چه مردى؟ گفت: من يونس متّىام. گفت: پادشاه اين شهر و مردمان اين شهر
آرزومند ديدار تواند، چرا در شهر نروى؟ گفت: نمىروم، ولكن چون تو با شهر شوى پادشاه را سلام من برسان. و بگو كه: يونس تو را سلام مىكند. شبان گفت: تو عادت پادشاه و مردمان اين شهر دانى كه هر كس كه بر او دروغى بينند او را بكشند اگر بيّنت از من خواهند من چه گويم؟ اين درخت و اين سنگ گواه تواند... .
و يونس عليهالسلام آن جا كه آن مرد را پيغام داد، با درخت و سنگ تقرير كرد كه: چون او آيد و گواهى خواهد بر حضور من، براى او گواهى دهى... . شبان بيامد با كسان پادشاه بهنزديك آن سنگ و آن درخت ... درخت و سنگ گواهى بدادند. مردمان پادشاه بازآمدند و ملك را خبر دادند. پادشاه دست شبان گرفت و او را برجاى خود بنشاند و گفت: اينجاى به تو سپردم نگه دار و پادشاهى تو راست و او برخاست به طلب يونس، بگرديد و او را بيافت و عمر در خدمت او سر برد. ۶
1635. علامه شعرانى: اين حكايت را با اندك اختلاف ثعلبى در عرائس آورده است ۷ و اين تفاصيل چون از امام معصوم روايت نشده است و از آيه قرآن هم استنباط نمىشود لذا به صحت آن اعتماد نيست و آنچه مسلم است همان است كه قرآن بر آن دلالت دارد، و اهل كتاب نيز تاريخ يونس را نمىدانند و ثعلبى گويد: در عهد ملوك الطوائف يعنى اشكانيان بود. ۸ والله اعلم. ۹
روض الجنان: مَنْفُوع. ۱۰
1636. علامه شعرانى: نفع متعدى است و منفوع كسى است كه سود مىبرد. ۱۱
روض الجنان: و آنان كه خواندند: يونس و يوسف به «كسر»، خواستند تا اسم را
تازى كنند من الايناس و الايساف، فعل مستقبل باشد از او. ۱۲
1637. علامه شعرانى: يعنى در اصل يوسف و يونس فعل مستقبل بودند و همان را نام كردند؛ مانند يعيش و يزيد در عربى. ۱۳
روض الجنان: گوييم: واجب نبود كه عذاب فرود آمده باشد به ايشان بر وجهى كه مُلجا شوند، و انّما آثار و اَعلام عذاب پيدا شد آن جا و آنچه دلالت عذاب بود، چنانكه: عليل مُدْنف كه او به خود گمان مرگ برد و علامات مرگ پيدا شود بر او نه آن علامات كه ملجىء باشد از ديدن فريشته، توبه كند، توبه او قبول كند خداى تعالى، ولكن چون ظنّ يقين شود و فريشته فرو آيد و او را بيند و جان به حنجر رسد و او مُنْخَنق شود به مرگ توبه از او قبول نكنند. ۱۴
1638. علامه شعرانى: اعلام و نشانههاى عذاب در دنيا است و اهل دنيا آن را مىبينند و ديدن آن دليل قطع تكليف نيست، بر خلاف ديدن فرشته كه مردم عادى آن را نمىبينند تا وقتى وارد آخرت شوند و در آن وقت تكليف منقطع مىشود و توبه نمىگردد. ۱۵
1.انبياء (۲۱): ۸۷ .
2.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۱۲.
3.روح الجنان، ج ۶، ص ۲۳۲. عرائس المجالس، ص ۳۶۸.
4.عرائس المجالس، ص ۳۶۹.
5.روح الجنان، ج ۶، ص ۲۳۲.
6.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۱۳ـ۲۱۴.
7.عرائس المجالس، ص ۳۶۹ ـ ۳۷۰.
8.عرائس المجالس، ص ۳۷۰.
9.روح الجنان، ج ۶، ص ۲۳۳.
10.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۱۴.
11.روح الجنان، ج ۶، ص ۲۳۴.
12.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۱۵.
13.روح الجنان، ج ۶، ص ۲۳۴.
14.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۱۵.