687
تفسير نورٌ علي نور ج1

تفسير نورٌ علي نور ج1
686

98. «فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا...»

روض الجنان: و در خبر هست كه: ماهيى بيامد و آن ماهى را فرد برد، و ماهى ديگر بيامد و آن ماهى را فرو برد، او [= يونس] در شكم سه ماهى محبوس گشت و خداى تعالى شكم آن ماهيان بر او چون آبگينه كرد تا آن ماهى هفت دريا بگرديد و او عجايب هفت دريا بديد. چون او را به قعر دريا رسانيدند، تسبيحِ اهل دريا بشنيد، او نيز موافقت كرد گفت: «...لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ»۱ ،... و او چهل شبان روز در شكم ماهى بماند**. ۲
1633. علامه شعرانى: * سه ماهى: ثعلبى در عرائس گويد: ماهى اول كه يونس را بلعيد ماهى ديگر او را بخورد و آن ماهى را ماهى ديگر. ۳
1634. ** ثعلبى گويد: اختلاف كردند در مدت حبس يونس؛ مقاتل گفت سه روز و عطا هفت روز و ضحاك بيست روز و سُدّى و كلبى چهل روز، ۴ و اهل كتاب گويند سه روز ماند. والله اعلم. ۵
روض الجنان: يونس عليه‏السلام بيامد، چون به درِ شهر رسيد شبانى را ديد. شبان او را گفت: تو چه مردى؟ گفت: من يونس متّىام. گفت: پادشاه اين شهر و مردمان اين شهر
آرزومند ديدار تواند، چرا در شهر نروى؟ گفت: نمى‏روم، ولكن چون تو با شهر شوى پادشاه را سلام من برسان. و بگو كه: يونس تو را سلام مى‏كند. شبان گفت: تو عادت پادشاه و مردمان اين شهر دانى كه هر كس كه بر او دروغى بينند او را بكشند اگر بيّنت از من خواهند من چه گويم؟ اين درخت و اين سنگ گواه تواند... .
و يونس عليه‏السلام آن جا كه آن مرد را پيغام داد، با درخت و سنگ تقرير كرد كه: چون او آيد و گواهى خواهد بر حضور من، براى او گواهى دهى... . شبان بيامد با كسان پادشاه به‏نزديك آن سنگ و آن درخت ... درخت و سنگ گواهى بدادند. مردمان پادشاه بازآمدند و ملك را خبر دادند. پادشاه دست شبان گرفت و او را برجاى خود بنشاند و گفت: اينجاى به تو سپردم نگه دار و پادشاهى تو راست و او برخاست به طلب يونس، بگرديد و او را بيافت و عمر در خدمت او سر برد. ۶
1635. علامه شعرانى: اين حكايت را با اندك اختلاف ثعلبى در عرائس آورده است ۷ و اين تفاصيل چون از امام معصوم روايت نشده است و از آيه قرآن هم استنباط نمى‏شود لذا به صحت آن اعتماد نيست و آنچه مسلم است همان است كه قرآن بر آن دلالت دارد، و اهل كتاب نيز تاريخ يونس را نمى‏دانند و ثعلبى گويد: در عهد ملوك الطوائف يعنى اشكانيان بود. ۸ والله اعلم. ۹
روض الجنان: مَنْفُوع. ۱۰
1636. علامه شعرانى: نفع متعدى است و منفوع كسى است كه سود مى‏برد. ۱۱
روض الجنان: و آنان كه خواندند: يونس و يوسف به «كسر»، خواستند تا اسم را
تازى كنند من الايناس و الايساف، فعل مستقبل باشد از او. ۱۲
1637. علامه شعرانى: يعنى در اصل يوسف و يونس فعل مستقبل بودند و همان را نام كردند؛ مانند يعيش و يزيد در عربى. ۱۳
روض الجنان: گوييم: واجب نبود كه عذاب فرود آمده باشد به ايشان بر وجهى كه مُلجا شوند، و انّما آثار و اَعلام عذاب پيدا شد آن جا و آنچه دلالت عذاب بود، چنان‏كه: عليل مُدْنف كه او به خود گمان مرگ برد و علامات مرگ پيدا شود بر او نه آن علامات كه ملجى‏ء باشد از ديدن فريشته، توبه كند، توبه او قبول كند خداى تعالى، ولكن چون ظنّ يقين شود و فريشته فرو آيد و او را بيند و جان به حنجر رسد و او مُنْخَنق شود به مرگ توبه از او قبول نكنند. ۱۴
1638. علامه شعرانى: اعلام و نشانه‏هاى عذاب در دنيا است و اهل دنيا آن را مى‏بينند و ديدن آن دليل قطع تكليف نيست، بر خلاف ديدن فرشته كه مردم عادى آن را نمى‏بينند تا وقتى وارد آخرت شوند و در آن وقت تكليف منقطع مى‏شود و توبه نمى‏گردد. ۱۵

1.انبياء (۲۱): ۸۷ .

2.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۱۲.

3.روح الجنان، ج ۶، ص ۲۳۲. عرائس المجالس، ص ۳۶۸.

4.عرائس المجالس، ص ۳۶۹.

5.روح الجنان، ج ۶، ص ۲۳۲.

6.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۱۳ـ۲۱۴.

7.عرائس المجالس، ص ۳۶۹ ـ ۳۷۰.

8.عرائس المجالس، ص ۳۷۰.

9.روح الجنان، ج ۶، ص ۲۳۳.

10.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۱۴.

11.روح الجنان، ج ۶، ص ۲۳۴.

12.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۱۵.

13.روح الجنان، ج ۶، ص ۲۳۴.

14.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۱۵.

  • نام منبع :
    تفسير نورٌ علي نور ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    صادقي، محسن؛ مروي، عباسعلي
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 74825
صفحه از 724
پرینت  ارسال به