20. «أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ...»
روض الجنان: تحت بند قهر اويند. ۱
1654. علامه شعرانى: در برهان گويد: محبوس و در زندان افتاده را گويند. ۲
24. «مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ...»
روض الجنان: «مَثَلُ الْفَريقَيْنِ» ؛ مَثَلِ اين دو گروه يعنى كافر و مسلمان، چون مَثَل دو
كس است: يكى نابينا و يكى بينا، و يكى شنوا و يكى ناشنوا، راست باشد با يكديگر! صورت، استفهام است و مراد تقرير و جحد، يعنى راست نباشد، يعنى مؤمن و كافر در حسن حال و سوء حال با بينا و نابينا مانند، كافر از روى مثل چون كور و كر است، و مؤمن چون بينا و شنوا، كه اين را حاسّه باشد كه به آن منتفع باشد، و آن ديگر حاسّه ندارد. و مثل، قولى باشد ساير كه در وى تشبيه بود حال اوّل رابه حال دويم، و امثال به صورت خود بايد كه باشد، چنانكه تَحْسَبُها حمْقاءَ وهِىَ باخِسٌ، و نگفت هى باخِسَةٌ،* و اگر اين مثل در حق مردى گويى، همچنين بايد گفتن، و كذلك قولُهُمْ لَوْ ذاتُ سِوارِ لَطَمَتْنى**. ۳
1655. علامه شعرانى: * آن زن را گول و بى خرد پندارى با آنكه خرده گير و باريك بين است. اين مثل را درباره زيركى گويند كه خود را به ابلهى زند. گويند مردى از بنى العنبر زنى در همسايگى خود ديد ابله گونه. پنداشت مىتواند او را فريب دهد و از مال او چيزى بربايد، گفت: خواهى تا مالهاى خويش در يكديگر آميزيم و انباز شويم و شركت كنيم در منافع كه سود آن بيشتر است. زن راضى شد و مالها درهم كردند. آنگاه مرد گفت: بيا تا قسمت كنيم كه من از اينجا مىروم، به طمع آنكه مال گزيده خود بردارد و باقى بدو گذارد. هرچه مماكسه كرد زن راضى نشد جز به عين متاع خويش و نيك به خاطر داشت كه مال او كدام است و به علامت مىشناخت. و پس آنكه مال خويش بستد زبان به گله باز كرد و پيش اين و آن شكايت آغاز كه فلان خواست مرا بفريبد. مرد ناچار او را چيزى داد حقّ السكوت تا دم فرو بندد و او را رسوا نكند. و اين مَثَل گفت كه ساير گشت. ۴
1656. ** اى كاش كسى كه دستواره بر دست دارد مرا سيلى مىزد. گويند كنيز زر خريد را به دستواره زينت نمىكردند و اين علامت زنان آزاد بود. اين مَثَل در
جايى گويند كه كسى از پستر از خويش آزار و توهين بيند. ۵
1.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۵۳.
2.روح الجنان، ج ۶، ص ۲۶۰.
3.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۲۵۶.
4.روح الجنان، ج ۶، ص ۲۶۲.