77
تفسير نورٌ علي نور ج1

ماهيت جن

درباره جن و ماهيت آن علامه شعرانى مطالبى از تفسير غرايب القرآن نيشابورى نقل كرده است.
مؤلف در ذيل آيه 1 سوره جنّ مى‏گويد:
قولُهُ تعالى: «قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ» ؛ بگوى اى محمّد كه وحى كردند به من كه گروهى از جنيّان گوش به آواز من كردند كه من قرآن مى‏خواندم و بشنيدند و گفتند: ما قرآنى عجب مى‏شنويم. مفسّران گفتند: اينان نه كس بودند از جنيّان نصيبين كه گوش با قرائت رسول كردند... . ۱
علامه شعرانى هم در حاشيه مى‏نويسد:
تحقيقات علمى بزرگان علما غالباً در تفاسير فارسى نيامده است؛ چون تفسير فارسى را براى عامه نوشته‏اند به قصص و حكايات اكتفا كرده و گاهى احكام فقه و ادب را نيز افزوده‏اند. اما در تفاسير عربى همه گونه مطلب علمى هست خصوصاً در تفسير امام فخررازى و نيشابورى. از جمله اقوال علماى اسلام در باره جن و شياطين، نيشابورى گويد: آنان از موجودات مجردند نه جسمانى و نه متحيز و اگر هم جسم لطيف باشند لازم نيست ضعيف باشند و كار سخت نتوانند و دليل وجود آنان قول انبيا است عليهم‏السلام. و نيز گويند: جنيان اصلاً مجردند مانند انسان و شايد تعلق به اجزاء عنصرى گيرند مانند آتش و آن آتش كه جن از آن خلق شده جسم اثيرى و لطيف باشد. و گويد: خلاف است كه شياطين و جن دو نوعند يا يك نوعند با اختلاف عوارض: اشرارشان را شيطان گويند و معتدلان را جن. و الله العالم. ۲

36. «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ»

روض الجنان: ... ايشان از آن درخت بخوردند، بادى در آمد و تاج از سر ايشان بربود و حُلّه از ايشان بكند، و ايشان برهنه ماندند و مكْشُوف الْعَوْرة. ۳
72. علامه شعرانى: در تورات آمده است كه چون از درختِ دانستنِ نيك و بدخوردند دانستند برهنه‏اند و از برهنگى شرم نمودند و خود را در عقب درخت پنهان مى‏كردند. تا در پناه برگ درختان خود را از بيننده پنهان دارند. و اينها صحيح نيست چنان‏كه گفتيم. ۴
روض الجنان: «متاع»، تمتّع باشد، و برخوردارى از متاع دنيا از اينجاست، و نكاح مُتْعَه از اينجاست، و مُتْعَةُ الْمُطَلَّقَةٍ الَّتي لَمْ يُفْرَضْ لَها صَداقٌ، فى قوله: «وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ» . ۵
73. علامه شعرانى: زنى را كه بى‏تعيين مهر عقد كنند و بى‏دخول طلاق دهند متعه بايد داد؛ يعنى مالى به فراخور حال شوهر، اگر فقير باشد كمتر و اگر غنى باشد بيشتر. ۶
روض الجنان: در خبر آورده‏اند كه: در عهد ابوبكر ابى قُحافه، مردى بيامد گفت: من نذرى كرده‏ام كه حينى با اهل خود سخن نگويم، مرا چند گاه با او سخن نبايد گفتن؟ گفت: تا به قيامت. گفت: از كجا گفتى؟ گفت، من قوله تعالى: «وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ» .*
برخاست به‏نزديك عمر آمد، گفت: چنين حالى است، من چندگاه سخن نگويم با او. گفت چهل سال. گفت: از كجا گفتى؟ گفت: من قوله تعالى: «هَلْ أَتى عَلَى الاْءِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ»۷ .
به‏نزديك عثمان آمد و گفت: تو چه گويى در اين چنين حالى؟ گفت: بر و با او يك سال سخن مگو. گفت: از كجا گفتى؟ گفت، من قوله تعالى: «تُؤتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها»۸ .
به‏نزديك على عليه‏السلام آمد، گفت: چه گويى؟ گفت: اگر بامداد نذر كردى، شبانگاه سخن توانى گفت، و اگر شبانگاه نذر كردى، بامداد سخن توانى گفت، گفت: از كجا گفتى؟ گفت، قوله تعالى: «فَسُبْحانَ اللّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ»۹ .**
مرد برخاست شادمانه و مى‏گفت: «اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالاتِه...» ، ۱۰ و به‏نزديك ما هر كه نذر كند كه حينى روزه دارد، تا شش ماه روزه دارد، لِقَوْله تعالى: «تُؤتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ...» ، براى آنكه به هر شش ماه درخت با برآيد،*** و آنچه از اين كمتر است، من قوله: «حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ» ، در روزه صورت نبندد. ۱۱
74. علامه شعرانى: * مراد قسم است، چون نذر به امثال اين عمل تعلّق نمى‏گيرد. ۱۲
75. ** لفظ مطلق را در نذر و قسم حمل بر اقلّ مسمّى توان كرد، چنان‏كه اگر نذر كند مالى در راه خدا بدهد كمترين مقدار كافى است. ۱۳
76. *** يعنى به ميوه آيد. و به قاعده بايد اندك مدّتى كه «حين» بر او صادق آيد ـ مثلاً سه روز ـ كافى باشد چون قصد ناذر تكرار روزه بوده است چند روز وگرنه يك روز كافى مى‏بود. و از اين كه در قرآن بر شش ماه اطلاق شد دليل انحصار نيست چنان‏كه بر بيشتر و كمتر هم اطلاق شده است. ۱۴

1.روض الجنان، ج ۱۹، ص ۴۴۲.

2.روح الجنان، ج ۱۱، ص ۲۸۴. مطابق تعليقه شماره ۲۸۳۷ اين مجموعه.

3.روض الجنان، ج ۱، ص ۲۲۳.

4.روح الجنان، ج ۱، ص ۱۴۵.

5.روض الجنان، ج ۱، ص ۲۲۴ ـ ۲۲۵. بقره (۲): ۲۳۶.

6.روح الجنان، ج ۱، ص ۱۴۶.

7.انسان (۷۶): ۱.

8.ابراهيم (۱۴): ۲۵.

9.روم (۳۰): ۱۷.

10.انعام (۶): ۱۲۴.

11.روض الجنان، ج ۱، ص ۲۲۵ـ۲۲۶.

12.روح الجنان، ج ۱، ص ۱۴۶.

13.روح الجنان، ج ۱، ص ۱۴۷.


تفسير نورٌ علي نور ج1
76

حكم ظاهرى و حكم واقعى در قصه موسى و خضر

در داستان حضرت موسى و خضر عليهماالسلام نكات ظريفى وجود دارد كه علامه شعرانى به يكى از آن نكات اشاره كرده است.
مؤلف در ذيل آيه 82 سوره كهف مى‏گويد:
... عكرمه گفت: آن گنج مالى بود، و اَبُودردا روايت كرد از رسول عليه‏السلامكه او گفت: زر و سيم بود. «وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً» ؛ و پدرشان صالح بود. گفتند نام او كاشح بود، و گفتند: هفتم پدرشان بود كه صالح بود، و او مردى سيّاح بود، محمّد بن المُنكدر گفت: خداى تعالى به صلاح مردى صالح نگاه دارد فرزندش را، و فرزند فرزندش را، و آن سرايى كه او در آنجا باشد، و همسايگانى كه پيرامن سراى او باشند. ۱
علامه شعرانى هم در حاشيه مى‏گويد:
اين حكايت از موسى عليه‏السلام خاصّ قرآن است و در تورات و ساير كتب يهود و نصارا نيست و موسى عليه‏السلام صاحب شريعت و فقه بود و خداوند او را بدين واقعه از مرتبه فقه و
شريعت آگاه ساخت تا تنبيهى باشد براى اتباع وى كه به فقه ننازند و خضر را در علم برتر از وى نهاد، چنان‏كه در صدر قصه گذشت. و چنان‏كه معلوم است مبناى فقه غالباً بر سه اصل عمده است: اوّل حرمت نفوس كه احكام قصاص و ديات بر آن مبتنى است. دويم حرمت مال مردم كه احكام بيع ومعاملات مطلقاً مبنى بر آن است. سيم احترام عمل ديگران كه احكام اجاره و جعاله و حرمت تسخير بندگان خدا وجبر و قهر آنان ناشى از آن است. و خضر هر سه اصل را نقض كرد: غلامى بى‏گناه را كشت و كشتى را هنگام خطر شكست و خود و موسى را به كار بى‏اجرت براى ناكسان مشغول ساخت و از فقه غير ابواب عبادت ونكاح را باقى نگذاشت تا بدانند بالاتر از فقه نيز علمى هست؛ چون فقه براى نظم ظاهر زندگى دنيوى است و چون بشر از غيب خبر ندارد خداوند براى آنان شريعت فرستاد وحكم شريعت بر ظاهر نهاد نه بر واقع، پس آنكه از واقع آگاه است مقامش برتر است از آنكه تنها ظاهر داند الا آنكه مردم طاقت تحمل حكم وى را ندارند.
و اگر اتفاقاً كسى بر حقيقت آگاه گردد و حكم ظاهر فقه برخلاف آن باشد بايد متابعت واقع كند و معامله‏اى كه به عقد ظاهر موافق حكم شرع صحيح واقع شود وتو بدانى صاحب آن راضى نيست بر تو حرام است و آنكه بر تو اعتماد كند در گزيدن بهترين متاع و ارزان‏ترين قيمت و تو رعايت صلاح اونكنى بهاى آنكه مى‏ستانى بر تو مباح نيست كه«غبن المسترسل سحت»، ۲ و زنى كه به لفظ گويد به نكاح دائم تو در آمدم وتو بدانى به دوام نكاح راضى نيست هم برتوحرام است، و چون بدهكار باشى به كسى كه او نداند اصل يا مقدار آن را و تو بدانى و نگويى و به اندك مالى صلح كنى باز بر تو حرام است و غير ذلك صحت ظاهرى براى جاهل به واقع است. ۳

1.روض الجنان، ج ۱۳، ص ۲۱.

2.كتاب من لا يحضره الفقيه، ج ۳، ص ۲۷۲، ح ۳۹۸۲.

3.روح الجنان، ج ۷، ص ۳۶۷. مطابق تعليقه شماره ۲۰۸۰ اين مجموعه.

  • نام منبع :
    تفسير نورٌ علي نور ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    صادقي، محسن؛ مروي، عباسعلي
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 71864
صفحه از 724
پرینت  ارسال به